طلافروشی که از جان و مالش گذشت
یادی از شهید «ناصر قدیانی» در چهلمین سالگرد شهادتش به روایت خانواده
الناز عباسیان- روزنامهنگار
در این دنیای فانی، میان این همه دلبستگیها و وابستگیها، گذشتن از مال و جان برای وطن و هموطن، کار هر کسی نیست؛ اما او گرچه فقط 26بهار از عمرش را تجربه کرده بود، چشم بست بر درآمد و سرمایهاش، کرکره مغازه طلافروشی را پایین کشید و راهی جبهه شد تا در جنگ نابرابر عراق علیه ایران، مردانه ایستادگی کند. خوب هم ایستاد و در عملیات بیتالمقدس، با تنی مجروح برای فتح خرمشهر جنگید. شهید ناصر قدیانی با همان تن زخمی دوباره راهی جبهه شد و در عملیات سخت و جانکاه رمضان به شهادت رسید. اما شهادت پایان ایثار ناصر نبود و او با وصیتنامه متفاوتش، برای وطن سنگ تمام گذاشت؛ «همه داراییهایم را جمع کنید و مغازهام را بفروشید و پس از دادن خمس و زکات، الباقی را بهحساب دولت واریز کنید.» اینگونهاند مردان این سرزمین! حالا 40سال از هفتم مرداد 1361میگذرد و به مناسبت سالروز شهادتش همراه خانواده قدیانی خاطرات ناصر را مرور میکنیم.
دلتنگی ناصر و گریه برای شهدای کربلا
متولد پاییز بود؛ 20آذر 1335در روستای کلنجین از توابع آبگرم قزوین. اما خیلی زود به تهران آمدند و ناصر تحصیلات ابتدایی خود را در همین شهر گذراند. سرگرم دوران متوسطه بود که درس و مشق را به نفع کار ساعتفروشی و ساعتسازی پیچاند. شاید اشتغال به همین حرفه بود که سبب شد ناصر بیش از پیش مراقب مرور زمان باشد. وقتی صحبت از ناصر میشود حاجیه خانم رحیمه قدیانی، مادر شهید چشمانش پر از اشک میشود، بغض میکند و دوباره دلتنگی سراغش میآید و میگوید: «شاید فکر کنید چون مادر هستم از پسر شهیدم اینطور تعریف میکنم، اما واقعا ناصر برای خانواده ما مثل گنج بود. چه آن روزهایی که کنارمان بود باعث افتخار بود و چه آن روزهایی که برای همیشه رفت، با شهادتش، سربلندمان کرد. همیشه به روحیاتش غبطه میخورم. ناصر در وصیتنامهاش خطاب به من نوشته بود مادرم خشنودی من ریشه در صبر تو دارد و همان توصیه همیشگی همه رزمندگان به همه مادران شهدا که اگر میخواهید بر ما گریه کنید، فقط برای حسین(ع) گریه کنید. از اینرو هر وقت دلتنگ ناصرم میشوم، به یاد شهدای کربلا اشک میریزم و عزاداری میکنم.»
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند
حاج آقا جعفر قدیانی، پدر شهید حرف برای گفتن از ناصر زیاد دارد اما کهولت سن، غبار فراموشی روی خاطرات مشترکشان کشیده. با این حال از روزهای بودن کنار ناصر این چنین میگوید: «پسر خلاق و با پشتکاری بود. فکر اقتصادی داشت و خوب میدانست چطور حلال و قانونی سرمایه و درآمدش را بیشتر کند. مدتی مغازه ساعتفروشی داشت و بعد طلافروشی باز کرد. درآمد خوبی هم داشت. با درایتش توانسته بود در صنعت طلاسازی برای خود نامی دست و پا کند ولی با وجود این موفقیت اقتصادی، حواسش بود که اسیر زرق و برق دنیا نشود. من و مادرش هم به فکر داماد کردنش بودیم که جنگ شروع شد و فکر رفتن به جبهه به سرش افتاد.»
جنگ ناجوانمردانه شروع شد و ناصر میان آرامش در کسبوکار پردرآمدش یا رفتن به جبهه و روزهای پر آتش و خون، انتخاب سختی کرد. البته برای اغلب ما انتخاب سختی بود برای او که چشمداشتی به مال دنیا نداشت بهترین و زیباترین انتخاب بود. جان عزیزش کم بود و خواست برای میهنش تمام داراییاش را فدا کند. همین شد که چند روز قبل از شهادتش به خانواده وصیت کرد: «همه داراییهایم را جمع کنید و مغازهام را بفروشید و پس از دادن خمس و زکات، الباقی را بهحساب دولت واریز کنید.»
آن روزها دولت درگیر جنگ بود و کمک به دولت، کمک به بچههایی بود که داشتند از وجب به وجب این خاک پاک دفاع میکردند. البته این تنها گوشهای از فداکاریهای ناصر بود. حتی در اسناد به جا مانده از دهه 60، سندی هست با امضای محمد هندی(رئیس دفتر نخستوزیر وقت) که حکایت از کمک یک میلیون ریالی شهید ناصر قدیانی به دولتی دارد که رئیسجمهورش آیتالله خامنهای بود. چرخ جنگ با همین کمکهای مردمی میچرخید و الحمدلله ناصر این توفیق را داشت که علاوه بر جان، از مال خود نیز بگذرد و مصداق روشنی از مجاهدانی باشد که هم «بأنفس» و هم «بأموال» در جبهه حق خدمت میکنند.
رستگاری در رمضان
او گرچه سال 54عازم خدمت سربازی شده بود اما با شروع جنگ دوباره عزم خدمت کرد. این بار خدمت در جبههها. سرباز قصه ما عاشق این بود که جهاد در لباس مقدس بسیج را هم تجربه کند. این شد که بهار سال 1361رهسپار جنوب شد تا در خلال عملیات ماندگار الی بیتالمقدس، جزو فاتحان مجروح خونینشهر باشد. وقتی ناصر در بیمارستان بستری بود، خبر آزادی خرمشهر را شنید. از حماسه سوم خرداد چندی گذشت تا اینکه موسم «رمضان» رسید. انگار به دلش افتاده بود که سفره شهادت در این عملیات برایش پهن میشود. عملیاتی که مجدد ناصر را به فیض جانبازی رساند. در نهایت او هفتم مردادماه همین سال در پاسگاه زید از میوه نوبر شهادت نوش جان کرد؛ پاسگاهی که یادمان شهدای لب تشنه عملیات رمضان در خوزستان است.
مکث
بخشی از وصیتنامه شهید
بخشی از وصیتنامه شهید ناصر قدیانی روی سنگ مزارش در قطعه 26نوشته شده که خود گویای منش این شهید بزرگوار است: «شخصی که قدم به جبهههای حق علیه باطل میگذارد، دست از جان شسته است؛ زیرا جبهه اسلام جای خوشگذرانی نیست، محل ایثار و مبارزه است. اگر من در این جنگ به خواست خدا شهید شدم، بدانید که عاشق این راه بودم. با چشمان باز و آگاهانه به این راه گام نهادم. خواستم با شهادت خویش به معشوق خود (الله) برسم. جانم، مالم، زندگیام فدای میکنم.»
مکث
برادر شهید: برای نسل جدید، خلاقانه از شهدا بگوییم
برادران شهید قدیانی اینک در حوزه نشر، چاپخانه و کتابفروشی در کشور شناخته شدهاند. یکی از آنها نادر قدیانی است که خاطرات زیادی از رفیق شفیق خودش به یاد دارد و میگوید:«من و ناصر فقط برادر نبودیم؛ رفیق هم بودیم. اما من جا ماندم و او رفت... .» او که خود مدیر یکی از قدیمیترین و موفقترین انتشارات کشور است درباره ضرورت گرامیداشت یاد و خاطره شهدا میگوید: «نباید فراموش کنیم که چه کسانی در سختترین روزهای سرزمین، جان و مال خود را فدا کرده و بیادعا رفتند. شاید کمتر از حضور صنف طلافروشان در جبهه صحبت به میان آمده باشد اما حقیقت این است که جنگ، پیر و جوان، کارگر یا کارفرما نمیشناخت. هر کسی در هر جایگاهی خودش را لایق دفاع از وطن میدانست. عجیب اینجاست که ناصر در وصیتنامهاش خود را «گناهکار بزرگ» خوانده بود. دلیل این هم مشخص بود؛ این بزرگشده فرازهای دعای کمیل، معتقد بود در مکتب علی(ع) هر چقدر هم بزرگ باشی و بزرگی کنی، باز باید خود را در برابر ذات اقدس خداوند، ذلیل و زبون بخوانی.» او ادامه میدهد: «بعداز رفتن این شهدا، برماست که فرهنگ ایثار را درجامعه و بهویژه نسل جدید ترویج بدهیم. البته برای این کار باید ابتکار و خلاقیت داشته باشیم. چون نسل امروز به لحاظ سلیقه و دیدگاه دارای هوشمندیهای خاصی هستند.»