• شنبه 6 مرداد 1403
  • السَّبْت 20 محرم 1446
  • 2024 Jul 27
شنبه 4 تیر 1401
کد مطلب : 164309
+
-

دفترِ کارِ من

پیام بهاری

مرد: «خانم، دفتر همیشه اینقدر شلوغه؟» من: «همیشه اینقدر شلوغه. روزی سی چهل نفر برای طلاق می‌یان. کار شما اگر شکایت حقوقی دادگاه است بدین من برای شما ثبت می‌کنم.» کار این روزهای من؛ تو سری زدن به کولر پنجره‌‌ای نیمه‌جان، مواجه شدن با زن و شوهرهای بی‌اعصاب و تحمل کردن مدیر بداخلاق است و همه اینها موقعی دراماتیک‌تر می‌شود که بدانید من در آستانه سنی هستم که می‌توانم ازدواج کنم ولی کار اصلی‌ام ثبت طلاق است. من هم مثل همه دختران، از کودکی آرزوی پوشیدن سفیدترین لباس رسمی زندگی‌ام را داشته‌ام؛ لباس عروسی. لباس سفیدی که برای برخی زوج‌ها  به مرور زمان، تبدیل به لباس عزا شده و با تعریف جدید خوشبختی، حالا می‌خواهند از این سیاهی رهایی یابند. خانم: «مدارک من.» مادر دختر: «خانم زودتر کار را انجام بدید علف زیر پایمان‌ سبز شد.» من: «چشم.» جالب است؛ 2سال قبل من مسئول ثبت ازدواج آنها بودم. البته این را هم بگویم از طرفی، با زیاد شدن پرونده‌های جدایی، حقوق بیشتری به‌دست می‌آورم ولی دست و دلم با هم رفیق نمی‌شوند تا جهیزیه‌ای آماده کنم تا مردی با اسب سفید از راه برسد. همانند گل‌های شاداب دم پنجره پیر اتاقم، پژمرده شده‌ام. دوست داشتم برق کل شهر را قطع می‌کردم تا هیچ مهر طلاقی، در سفیدی کاغذ جان نگیرد. تنها نکته امیدوار‌کننده دفتر ما، زوج خدمتکار شرکت هستند؛ الیاس و طاووس خانم. به‌طور شگفت‌آوری، این دو به من روحیه می‌دهند. بعضی موقع‌ها برای آنکه دیگری کار کمتری کند از هم پیشی می‌گیرند یا روی سینی برای هم گل می‌گذارند یا با هم شوخی می‌کنند و جور دیگری به زندگی مشترکشان نگاه می‌کنند. برای من این دو نفر و کارهایشان آب روی آتش است. فکر نکنید وضع مالی بدی دارند؛ نه خانه و ماشین دارند ولی در حد خودشان. با دیدن آنها امیدوار می‌شوم به زندگی‌ام ادامه دهم. امروز بدتر از روزهای دیگر است. باور کنید۵۰ نفری برای طلاق آمده‌اند. امروز انگار ناامیدی کنار دفتر من زیلو انداخته و پاهایش را دراز کرده است. باید نقشه‌ای بکشم. می‌خواهم تاکتیک جنگی جدیدی ابداع کنم که تا حالا به فکر هیچ سیاستمداری نرسیده است. اما خیالتان راحت، قصد من به جان انداختن انسان‌ها نیست. به بهانه کندی اینترنت و کارهای دفتری، شناسنامه هر ۵۰نفر را گرفتم و داخل کشوی میزم گذاشتم و گفتم کارتان ماند برای فردا. فردا هم می‌گویم دفتر دچار حریق شده و دلیلش را می‌اندازم گردن کولر پیر. از دامان این آتش ناتوان و کم‌جان، میز و مدارک مراجعه‌کننده‌ها به مصلحت و مثلا می‌سوزد. تا المثنی آماده شود، شاید این زوج‌ها بیشتر فکر کنند یا شاید در رفت‌وآمدها و پیگیری کارشان، چشمانشان کمی الیاس و طاووس‌خانم را بیشتر ببیند تا بلکه اگر راهی باشد پشیمان شوند. 
 

این خبر را به اشتراک بگذارید