تهران از یادرفته در گفت وگو با «رضا امیرخانی» نویسنده و منتقد
خانه مادربزرگ بنیان اصالت است
راحله عبدالحسینی| خبرنگار:
جدیدترین رمان «رضا امیرخانی» با عنوان «رهش» بهمن سال گذشته روانه بازار شد؛ اثری که با رمانهای قبلی این نویسنده متفاوت است. در رمانهای قبلی این نویسنده از جمله «قیدار» و «من او» شخصیتهای داستان در تهرانی دوستداشتنی، تهرانی با اصالت و هویت زندگی میکردند. اما در رمان جدید امیرخانی به تهران توسعهیافته امروزی نقد دارد؛ به آسمانخراشها و برجهای سر به فلک کشیده، به حجم بالای خودروها در بزرگراهها و خیابانها، به آلودگی هوا و به روندی به اسم توسعه که خانه مادربزرگ با حوض فیروزهای و شمعدانیهای حیاط را به چند خانه کوچک عمودی تبدیل کرد. امیرخانی با صراحت میگوید که اصالت شهر به حفظ خانههای مادربزرگ است.
به نظر شما بهعنوان نویسندهای که شهر تهران چه در روزگار قدیم و چه در دوران فعلی در آثارتان به روشنی دیده میشود چرا رد پای تهران را در آثار نویسندگان معاصر خیلی کم میبینیم؟ بهعنوان مثال رمانهایی داریم که در فضای روستا میگذرد و به توصیف کامل روستا میپردازد.
حرکت رمان در همهجای جهان از روستا به سمت شهر بوده است. پیچیدگی، ذهن روستا را به شهر تبدیل میکند. پیشتر در جایی نوشتهام که تفکر چپ که عهدهدار نوشتن رمان ایدئولوژیک در ایران بود به لحاظ ذات تفکر و نه خاستگاه فردی، نویسنده به شهر نمیرسید. یا در روستا بود با یک کدخدای ظالم یا طبقه فئودال یا دست بالا در شهر میرسید به خانهای با چند مستأجر و مالک ظالم... تفکر چپ به ما اجازه نمیداد که به شهر واقعی نزدیک شویم. بعدتر نویسنده چپ ما اگر سراغ پاریس هم میرفت به شهر پاریس نمیرسید و در یک پانسیون متوقف میشد.
می توانیم بگوییم برخی نویسندهها آرمان شهر را در روستا میبینند؟
رسوبات تفکر چپ این را میخواست. تمدنسازی در نگاه چپ قدیم جامعه روستایی خودبسنده میخواست.
شهر آرمانی از دیدگاه شما چگونه است؟
شهری که شهروندش رابطه تعاملی با آن داشته باشد شهر آرمانی است. از آن سو امروز توسعه ناپایدار در جهان به بنبست رسیده و مختصات زیستمحیطی و نگاه طبیعتگرا، شهرها را به محلهای بهتری برای زندگی تبدیل میکند.
در بخشی از کتاب رهش میخوانیم: «اگر شهری به خانه مادربزرگهایش احترام نگذارد فرو میپاشد... شهر زیر سایه خانه مادربزرگهایش شهر میشود...» خانه مادربزرگ حتماً باید حوض فیروزهای داشته باشد؟ ملاک شما برای سایه خانه مادربزرگ روی شهر چیست؟
خانه مادربزرگ از نظر من بنیان اصالت است. دروازههای طهران قدیم جزو خانه مادربزرگ تهرانی است. همینطور که خانه طباطباییهای کاشان جزو خانه مادربزرگ کاشانی است. قبرستان باغ طوطی جزو خانه مادربزرگ حضرت عبدالعظیمی است. اگر کسی تغییرش داد به خانه مادربزرگهای شهرش احترام نگذاشته است. خانه مادربزرگ همان چیزی است که همه از آن سر در میآوریم.
کمی هم از خانه مادربزرگ خودتان بگویید.
خانه مادربزرگ من در لابیاش اتاق بیلیارد نداشت اما در حیاطش میتوانستیم تیلهبازی کــنیم. همین را اگر فهم کنیم نصف مشکلات شهرسازی مدرن ما حل میشود.
برای نوشتن کتابهایتان چقدر از همسایهها و آدمهای محل زندگی خودتان الهام میگیرید؟
خیلی کم اگر مستقیم نگاه کنید. اما واقعیت این است که نویسنده هیچ ندارد به جز تجربیات زندگی شخصیاش.
شخصیت «لیا» در کتاب رهش در محله کاشانک شمیران زندگی میکند. چه شد که این محله را انتخاب کردید؟ به عبارتی وجه تمایز اینجا با دیگر محلههای شمیران یا تهران چیست؟
منطقه یک تهران الگوی همه مناطق تهران است و تهران الگوی همه شهرهای ایران. اگر ایراد منطقه یک را درست نشان میدادم عبرتی بود برای همه مناطق تهران و برای همه شهرهای ایران.
در کتاب قیدار یا من او، آدمها به محل زندگیشان، تهران تعلق خاطر دارند. خودتان هم به تهران علاقه دارید؟ چرا وضع امروز تهران به دغدغه شما تبدیل شده است؟
رگ و پوستم مال همین شهر است. ریهام نیز! وقتی میبینم میان نمودار فوتیهای روزانه بهشت زهرا(س) و روزهای آلودگی تهران همبستگی وجود دارد میفهمم که باید رمان «ر ه ش» را بنویسم.
ممکن است برای برخی خوانندگان کتاب رهش اینگونه برداشت کنند که ظلمی بر تهران روا شده است. نظرتان چیست؟
نوشتهام مادربزرگ شهردار باید خانهای در شهر داشته باشد و بسیاری خطا گرفتهاند که فلانی نمیداند شهردار فلانجا مادربزرگش مال بهمانجاست. نه مسئله این نیست. در بسیاری از موارد مدیران ما نسبت به محل زندگیشان احساس تعلق نداشتهاند. کسی که در شهرک دربسته زندگی میکند نمیتواند شهر را متوجه شود. کسی که یک گلدان در زندگیاش آب نداده است نمیتواند زیباسازی یک شهر را برعهده بگیرد. سوابق برخی از مدیران شهری نسبتی با شهر ندارد.
شخصیتهای کتابهای دیگر شما در تهران کودکی کرده و روزگار خاطرهانگیزی داشتهاند. اما کودکی «ایلیا»ی رهش در این شهر گم شده است. چرا؟
شهر امروز ما شهر خودروهاست. تا گواهینامه رانندگی نگرفته باشی شهروند نیستی!
کوتاه درباره رهش
جدیدترین رمان رضا امیرخانی حول توسعه شهری و تأثیر آن در زندگی خانوادهای 3نفره میگذرد. زوجی که با پسرشان در محله کاشانک منطقه یک تهران زندگی میکنند و هر دو در رشته معماری تحصیل کردهاند. مرد در شهرداری منطقه سمت معاون دارد و تمام فکر و ذکرش توسعه تهران برای نسل آینده است. در حالی که در روند این توسعه پسرشان که روزگار کودکی را میگذراند به آسم کودکان مبتلاست. زن سعی دارد خانه قدیمی با حیاط و تاب را ا ز بلای ساختوساز دور نگه دارد و متحمل سختی میشود.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «تهران ـ با این نماهای رومیـ شده است برشی از معادن سنگ! معدن سنگ عمودیشده بیریختی است منطقه یک تهران....» در صفحههای پایانی تهران را اینگونه میبینیم: «بالا میرویم و بالاتر. از بالا دنبال خانهمان میگردم. خانهمان نشانهای ندارد الا درختانی که پدرم کاشته بود... آسمان خاکستری تهران را میبینم. پشت سرم ستیغ قله دارآباد را و آن سوتر دیواره توچال را... سرم را کجتر میکنم. انگار که شهر قطعه قطعه شده باشد... وارونه شده باشد... ر... ه... ش» این رمان 200صفحهای را میتوانید از نشر افق با قیمت 18هزار تومان بخرید.