روایتی از مادر شهیدی که تکههای بدن فرزندش را با دستان خودش به خاک سپرد
چرا «ننه مریم» مادر خرمشهر شد؟
حامد یزدانی؛ روزنامهنگار
روی سنگ مزارش نوشته شده است: «مادر یک شهر». عنوان زیبایی است. در 3کلمه آن دنیایی حرف نهفته است. سرنوشت بانویی را روایت میکند که در خرمشهر حماسهها کرد. زنی شجاع و نترس که داستان زندگیاش بیشتر به افسانه میماند. گلناز گلبی آخرین نفری بود که بعد از سقوط خرمشهر از دیارش بیرون رفت و بعد از فتح آن نخستین کسی بود که پا به آنجا گذاشت. برای دفاع از خرمشهر دو پسرش شهید شده و همسرش به اسارت عراقیها درآمد. خانهاش خراب شد. همه هست و نیستش از بین رفت اما ماند و مقاومت کرد. از کار در قبرستان شهر تا شستن لباس و پختوپز برای رزمندهها هر کاری توانست انجام داد. اما آن چیز که نامش را بر سر زبانها انداخت؛ جمع کردن تکههای پیکر پسر شهیدش از روی زمین بود. کاری که کمتر مادری میتواند انجام دهد.
اصالتاً خرمآبادی بود. وقتی ازدواج کرد به خرمشهر رفت. همسرش بابامراد حیدرپور از خوبان روزگار بود. از وقتی مریم نخستین فرزندش به دنیا آمد به رسم جنوبیها، بابامراد او را «ننه مریم» صدا میکرد. با تولد مرتضی و محمد دیگر شادی و دلگرمی ننهمریم دوچندان شده بود. زندگیشان اگرچه مرفه نبود اما همیشه خوش بودند و دلشاد. ننهمریم برای برکت خانه، هرماه روضه خانگی برگزار میکرد. بانوان به برکت همین محفل دور هم جمع میشدند و علاوه بر یادگیری علوم قرآنی، از احوال هم خبر میگرفتند. ننه مریم هم بهرغم سن کمش برایشان مادری میکرد. اگر کسی مشکلی داشت یا غصهای بر سر دلش سنگینی میکرد، به سراغ او میرفت. همین باعث شده بود از جایگاه خاصی بین مردم برخوردار باشد. بچهها هم در دامان چنین مادری بزرگ شده و سرآمد بودند.
مواظب بود سگهای گرسنه اموات را نخورند
با شروع جنگ و حمله بعثیها به خرمشهر، ننه مریم همراه با همسر و پسرها برای دفاع از شهرشان دست بهکار شدند. او بیهیچ واهمهای در شهر میگشت تا اگر کاری از دستش برمیآید انجام دهد. با هجمه آتش دشمن و زیاد شدن آمار کشتهها ترجیح داد به آرامستان جنتآباد خرمشهر برود. با اینکه کارش غسالی نبود اما تعصب داشت و دلش نمیخواست پیکر زنان شهر روی زمین بماند. در آنجا مشغول کار شد. امواتی را که میآوردند با نبود امکانات غسل میداد و دفن میکرد. روزهای بدی بود. آمار شهدا لحظه به لحظه زیاد میشد. خرمشهر زیر بارش بمب و خمپاره بیرحمانه میسوخت. ننهمریم یک تنه اموات را به خاک میسپرد اما ساعاتی بعد که شهر بمباران میشد و جنازهها بیرون از خاک میافتادند او دوباره آنها را دفن میکرد. همین زحمت مضاعفی میشد برای این بانو. گاه کفن کم میآورد و چادرش را دور آنها میپیچید و به خاک میسپرد. با قطع آب او مجبور بود با دبه از جای دیگری آب بیاورد تا بتواند اموات را غسل دهد. چه صحنههایی را که به چشم ندید. ننه مریم تا وقتی زنده بود ماجرای خورده شدن اموات توسط سگهای گرسنه را فراموش نمیکرد. حس بدی داشت از اینکه نتوانسته در لحظه کاری کند. چه شبها که برای حفظ حریم اموات در جنتآباد نخوابید. اگر خاک گورستان میتوانست سخن بگوید حتما از ایثار این بانو حرف میزد.
مادری میکرد برای رزمندهها
در همان روزهای سخت، همسرش توسط عراقیها اسیر شد. او حالا تنهای تنها شده بود. محمد و مرتضی در حال جنگ و بابامراد هم در بند اسارت. تا لحظه سقوط خرمشهر ماند و آخرین نفری بود که از شهر خارج شد. همراه پسرها به نیروهای فداییان اسلام در ذوالفقاریه آبادان پیوست. جزو نیروهای مردمی بود و در هتلی که آنجا قرار داشت، ساکن شد. مادر نهتنها برای محمد و مرتضی که برای همه رزمندهها مادری میکرد. بالای سر مجروحان میرفت و مادرانه از آنها مراقبت میکرد. لباسشان را میشست و برایشان غذا درست میکرد. با وجود او بچهها احساس میکردند مادری دلسوز در کنار خود دارند. ننه مریم نمونه بارزی از شیرزنان لر بود که نشان داد به وقت دفاع از ناموس و دین از دیگران کمتر نیستند.
خانهای از نو ساخت
بعد از فتح خرمشهر؛ ننه مریم جزو نخستین کسانی بود که پا به شهر گذاشت. روی پل ورودی یک گوسفند قربانی کرد. نذر شهدا. این اتفاق نیک زمانی رخ داد که مرتضی در عملیات بیتالمقدس شهید شده و او داغدار پسرش بود. با این وصف به شهرش برگشت تا برای همیشه بماند. در بین خانههای آوار شده خانهاش را به بچههای جهاد نشان داد و گفت هرگز اینجا را ترک نمیکنم. میخواست بازسازیاش کند. بچههای جهاد به یاریاش آمدند. کامش از حلاوت فتح خرمشهر و ساخت خانه شیرین نشده بود که محمد حین پاکسازی شهر به شهادت رسید. پیکر قطعه قطعه شده پسر را دید اما خم به ابرو نیاورد. بیآن که حرفی بزند پتویی آورد و اعضای بدن پسرش را در آن گذاشت و خود به خاک سپرد. بابامراد 4سال بعد از اسارت به کشور بازگشت. در اثر شکنجههای اسارت در سال 86به شهادت رسید و ننهمریم هم 40روز بعد از دنیا رفت.