راه طولانی و پای خسته
نگاهی به فیلم «خائنکشی»
شاهین شجریکهن-منتقد
برای دوستداران سینمای کیمیایی، هیچ انتخاب دیگری جز فیلمی کیمیاییوار معنایی ندارد و خائنکشی چه خوب باشد و چه بد، ذاتاً فیلمی کیمیاییوار است؛ با همه آن نشانهها و مؤلفههای آشنایی که در سینمای کیمیایی به جا آورده میشود و سالهاست استاد را به خاطر آنها ستایش میکنند. حال چه باک اگر خط و خطوط اصلی داستان کمی اعوجاج دارد یا برخی موقعیتها به هجو و پارودی گوشه میزنند و چهبسا بعضی از مخاطبان جوانتر که با گذشته و زبان سینمایی کیمیایی آشنا نیستند، حتی نصف دیالوگها را نفهمند و سر درنیاورند که اساساً در این جهان آشفته چه خبر است. این فیلمی از کیمیایی است. کیمیایی امروز، همین حالا، همانگونه که هست، به همان گیجی و سردرگمی که زندگی و فکر میکند و به همان طریق و قاعده که برای فیلمها و قصههای توی سرش طرح میزند.
اصلاً از همان بیربطی و گسستگی اسم فیلم به قصه و ماجراهایش میتوان فهمید که کارگردان محترم و نامدار سینمای ما (که در جایگاه فرد، حضور و تداومش یک تکه از تاریخ فرهنگی این سرزمین و بس حرمتدار و ستایشبرانگیز است) حتی برای انتخاب عنوان فیلمش هم چندان مقید به خط و ربط نیست و خودش را درگیر معنا نمیکند. «خائنکشی» ترکیب مطنطن و خوشآهنگی است و به سلیقه و طبع استاد هم میخورد، پس با همان منطقی که کسی ممکن است اسم کافهاش در قلب کویر را بگذارد «کافه باران»، کیمیایی هم این عنوان زیبا را که به دغدغهها و جهان سینماییاش نزدیک است انتخاب کرده، و الحق که ترکیبی کیمیاییوار است. به همین سیاق، قابهای فیلم هم «خوشعکس» و شکیل و مرتباند اما ربطی به داستان و حالوهوای فیلم ندارند و فقط خوشگل و چشمنوازند. و البته در این میان باید چهار ستاره طلایی کنار اسم مسعود سلامی گذاشت که فیلمبرداریاش حرف ندارد و تصویرهای نفیس و عالی خلق کرده، با دوربینی مسلط که هر مکث و هر حرکتش حسابوکتاب دارد و در انتخاب نقطه استقرار و زاویههای خلاقانه، یک قدم جلوتر از همه اجزای صحنه ایستاده.
واقعیت این است که خائنکشی بدون در نظر گرفتن نام بزرگ سازندهاش یک فیلم مغشوش و گسیخته جلوه میکند، با داستانی که سر و تهاش به هم نمیچسبد و شخصیتهایی که انگیزهها و ریشههای عواطف و رفتارشان روشن نیست. چنین فیلمی را اگر بخواهیم به زبان خودش تحلیل کنیم قاعدتاً باید چیزهایی در این مایهها نوشت: «دیالوگها همگی قسطنطنیهوار اگزیستانسیالیستیاند و آدمها رویکردی اسپینوزایی به باخ و اشتلنباخ دارند که ملحوظاتشان شاذ و مکتوم است.» اگر معنی این چند جمله را فهمیدید من هم معنی مناسبات انسانی و موقعیتهای دراماتیک فیلم استاد را فهمیدهام! بحث تناظر معنایی و صحت تاریخی اشارات فیلم هم بماند برای وقتی که سواد نگارنده بالاتر برود، چون حقیقتاً قوه فاهمه کنونیام از درک ارجاعهای تاریخی فیلم عاجز است و سر در نمیآورم که در دوران پرتلاطم مصدق و وسط غوغای ملی شدن صنعت نفت، گنگسترهای خسته در پسکوچههای نکبتزده پایتخت دنبال چه میگشتند و درک تاریخیشان از موقعیت سیاسی و اجتماعی این سرزمین و تحولات پیش رو، چگونه تا این حد روشن و آیندهنگرانه بوده است. مگر اینکه ماجرا در سرزمینی دیگر اتفاق افتاده باشد که حتی روشنفکران و چهرههای آکادمیک و اهل مطالعهاش یکی پس از دیگری اعتراف نکرده باشند که حتی سی چهل سال بعد از مصدق هم نمیدانستهاند کجای جهان ایستادهاند و قافله مدنیت به کدام سو میرود!
به نظرم مسعود کیمیایی در نقطهای از مسیر طولانی و پربارش ایستاده که دیگر نمیتواند یا نمیخواهد که با فکتها و سویههای واقعی هر موضوع سر و کله بزند، بلکه خوانش و درکی از جهان و گذشته و تاریخ و سیاست دارد که در همان محدوده فیلم میسازد و در همان محدوده هم هیچ چیز را چندان جدی نمیگیرد. فیلم جدیدش طعنهای به همهکس و همهچیز است، هرکه میخواهد باشد و هر نقشی در روند تاریخی وقایع این سرزمین داشته باشد. و این هم فکر بدی نیست.