منصور ضابطیان
از همان پیچ اول که عبور میکنیم، بساطی را میبینم که دورش چند زن و مرد حلقه زدهاند و چیزی را با اشتها میخورند. یک مایع قهوهای رنگ، توی کاسههای کوچک سفالیِ رنگی. از دور فکر میکنم باقلا پخته خودمان است، اما بویش شبیه باقلا نیست. بوییست که تا به حال تجربهاش نکردهام. قبل از آنکه بو و رنگ آنچه میخورند را درک کنم، صدای آنچه به آنها فروخته میشود توجهم را جلب میکند. وقتی پیرمرد فروشنده، آنچه در دیگ بخار میکند را به هم میزند، چرق چرق عجیبی به گوش میرسد. پس باید چیز سفت و سختی بفروشد! و آن چیزهای سفت، حلزونهای درشت آبپز شدهاند.
بوک مارک/ چای نعنا
در همینه زمینه :