فریبا خانی
یکهو چشمم به شمارهی 1045 هفتهنامهی دوچرخه خورد. 1045 هفته... اوووه... باورم نمیشود اینهمه هفته به خانهی شما آمده باشیم. باورم نمیشود که باخیلی از شما نوجوانی کردهایم. حالا شما خیلیهایتان آدمبزرگ شدهاید، درس خواندهاید، صاحب حرفه و شغل هستید، ازدواج کردهاید و بچه دارید. ما با نسلهای گوناگون نوجوانان بزرگ شدهایم.
اینروزها که روزهای خاص و عجیبی است، این روزها که کرونا بدجوری دل ما را میشکند، اینروزها که عزیزان زیادی بیمار هستند و عزیزان زیادی را از دست دادهایم، اینروزها که حسرت روزهای گذشته را میخوریم... باز هم برای شما مینویسیم. به هرحال اینروزها میگذرد و حال زمین بهتر میشود. دوستان ما در هفته نامهی دوچرخه، با سختی اینروزهای کرونایی، سعی کردهاند حال شما را بهتر کنند. ما هرهفته در دوچرخه میاندیشیم که چه بنویسیم تا حال شما زیبا شود. شما هم ما را مثل گذشته تنها نگذاشتهاید؛ شمایی که از خراسانجنوبی زنگ زدی و گفتی دوست داری در پادکستهای دوچرخه حضور داشته باشی. یا شما دوستی که از مازندران زنگ زدی که داستاننویسی را دوست داری و حالا برای ما قصه میفرستی. یا دوست عزیزم که از روستایی در کرمان با ما تماس میگیری و قلمت اکنون در دوچرخه جاری است. شما قلب ما هستید. همهی نوجوانان ایران قلب ما هستند. دوچرخه تا آخر دنیا شما را دوست دارد و برای شما رکاب میزند. وقتی برای شما مینویسیم، یا پادکست، ویدیو و... میسازیم، ساعتها از حرکت میایستند. یاد جملهای از کتاب «هندرسون، شاه باران» افتادم که «سال بِلو» آن را نوشته است. میگوید: «موقع خوشی، همهی ساعتها از کار میافتند!» ساعتهای ما خیلی وقت است از کار افتاده؛ 1045 شمارهی دوچرخه این را به ما میگوید.
پنج شنبه 21 مرداد 1400
کد مطلب :
137967
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/M8P5P
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved