افسانههای مترو
نبرد متروی مگاسیتی
شهاب شهسواری
ماتریکس یا به قول زباندانها میتریکس یا در ریاضیات خودمان ماتریس، یکی از فیلمهایی است که با قطعیت میتوان گفت دروازه ورودی سینما از قرن ۲۰ به قرن ۲۱ محسوب میشود. سهگانهای به کارگردانی خانواده واچووسکی (آن موقع برادران واچووسکی بودند و بعداً دوباره بازهم در اینکه خواهران واچووسکی خطاب شوند تردید کردند و نهایتاً فعلاً به همین خانواده واچووسکی رضایت دادند) که نخستین قسمتش در واپسین سال قرن بیستم منتشر شد.
بعید است به هر طریقی فیلم را ندیده باشید. اگر ندیده باشید چه برای سرگرمی، چه برای هیجان و چه برای مدتها وسواس درخصوص عمق علمی-افسانهای داستان، گزینه خوبی است؛ بهخصوص قسمت اول که به سادگی «ماتریکس»
(The Matrix) نامگذاری شده است. در مورد کیفیت و محتوای دو قسمت دیگر، بحث و جدل زیاد است، هر چند آن دو نیز دستکم به لحاظ محتوا و اکشن و هیجان، دست کمی از قسمت اول ندارند. اما اینجا قرار گفتوگو در مورد مترو است.
خلاصه داستان این است که گروهی از ماشینهای پیشرفته با هوش مصنوعی، بر کره زمین سیطره یافتهاند و از بدن انسانها برای تولید انرژی مورد نیاز خودشان استفاده میکنند. ماشینها شهری مجازی با نام «مگاسیتی» ساختهاند که انسانهایی که درواقع بدنهایشان درون باتریهای ماشین در حال تولید انرژی هستند، در خیال خود به زندگی عادی در آن مشغولند. گروهی از انسانها از این واقعیت آگاه شدهاند و برای مبارزه با ماشینها دست بهکار شدهاند. این دسته افراد را به اسم «قرص قرمزی»ها میشناسیم، کسانی که انتخاب کردهاند از شهر خیالی بیرون بیایند و به مبارزه با ماشین بپردازند. نئو (با بازی کیانو ریوز) یکی از این افراد است، که بعد از آنکه توسط گروهی از مقاومت کشف میشود، بعد از کش و قوس فراوان تصمیم میگیرد قرص قرمز را بخورد و به مقاومت بپیوندد. در میان مگاسیتی که توسط ماتریکس کنترل میشود، گروهی از «برنامهها»ی رایانهای هستند که برای جلوگیری از شورش و اقدامهای غیرقابلقبول توسط انسانها انتظام شهر را کنترل میکنند. یکی از این برنامهها «مأمور اسمیت» (با بازی هوگو والاس ویوینگ) است که در مورد نئو تحقیق میکند و میخواهد از طریق او کل ماموریت مقاومت را شکست دهد.
از داستان که بگذریم، حرف مترو خوشتر است. نخستین نبرد میان قهرمان داستان، نئو با ضدقهرمان داستان (دستکم در قسمت اول و البته تا جایی که میدانیم او یک برنامه رایانهای بیشتر نیست که تصادفاً خودش هم به یک ویروس تبدیل میشود که برنامه ماتریکس را مختل میکند، همهچیز زیر سر ماشینهاست، مأمور اسمیت طفلک را آنقدر سرزنش نکنید) مأمور اسمیت، مبارزهای جانانه میکند.
ماجرا از این قرار است که مقاومت روی عرشه در جهان واقعی و خارج از کنترل ماتریکس و ماشینها زندگی میکنند. اما برای مقاومت، کسب اطلاعات و انجام عملیات خرابکارانه مجبورند وارد مگاسیتی و شهر خیالی شوند. این سفرها از طریق وصلشدن به یک صندلی مخصوص انجام میشود و درحالیکه جسم واقعی فرد همچنان در عرشه است، جسم مجازی او به مگاسیتی میرود. در یکی از این عملیاتها، مورفیوس (با بازی لورنس فیشبرن) توسط مأموران «برنامه» بازداشت میشود. نئو همراه با ترینیتی (با بازی کری آن ماس) مأمور میشوند که او را آزاد کنند. سکانسهای اکشن این بخش از فیلم بسیار جذاب است، اما جایی که برای ما مهم است، بعد از آزادی مورفیوس، زمانی است که تیم تصمیم به بازگشت به عرشه میگیرد. تانک (با بازی مارکوس چانگ) از تیم میخواهد که به یک ایستگاه مترو بروند که در آنجا با استفاده از یک تلفن عمومی، به عرشه برگردند (نپرسید چرا، در ماتریکس با استفاده از خط تلفن سیمی جسم مجازی به جسم واقعی بازمیگردد). تیم به باجه تلفن عمومی میرسد، تانک زنگ میزند، مورفیوس گوشی را بر میدارد و بهسادگی به عرشه بازمیگردد. حالا باید گوشی تلفن عمومی درون ایستگاه مترو را سر جایش گذاشت تا نفر بعد برود. در گوشهای از این ایستگاه کثیف شهر مگاسیتی، یک بیخانمان روی زمین خوابیدهاست که با تعجب، محوشدن مورفیوس را میبیند. این احساس در مرد بیخانمان، در برنامه ماتریکس درک میشود و بلافاصله مأمور اسمیت خود را در قالب آن فرد درمیآورد تا جلوی بقیه تیم تحت تعقیب را بگیرد. همزمان ترینیتی به نئو میگوید که قصد دارد چیزی به او بگوید. اما پیش از آنکه وقت گفتن آن حرف مهم شود، تلفن زنگ میزند و ترینیتی گوشی را برمیدارد تا به بقیه در عرشه بپیوندد. همینجا یک تعلیق کوتاه و هیجانآور رخ میدهد؛ اسمیت که از قالب مرد بیخانمان بروز کرده است به سمت ترینیتی شلیک میکند، وقتی تصویر باجه تلفن را میبینیم، ترینیتی رفته و گوشی تلفن با گلوله مأمور اسمیت از بین رفته است.
تا اینجای داستان نئو و مأمور اسمیت چندان رودرروی هم قرار نگرفتهاند اما اینبار ماجرا جدی است. گوشی تلفن از کار افتاده و نئو راهی برای بازگشت به عرشه ندارد. اسمیت با یک اسلحه به سمت او نشانه رفته است. نئو پشت سرش را نگاه میکند و پلههای مترو را برای فرار میبیند اما تصمیم میگیرد که بایستد و مبارزه کند و اسمیت را از پا دربیاورد. دعوای دوطرف دیدنی و جذاب است. اسمیت اول حسابی از خجالت نئو در میآید اما نئو بهتدریج تواناییهای جدید خود را درک میکند و باور میکند که همان «د وان» یا «احد واحد» افسانه ماتریکس است. او تمامی حرکات ایجنت اسمیت را یاد میگیرد و خیلی بهتر از او اجرا میکند. تا جایی او را میزند که عینک آفتابی همیشه روی چشم اسمیت میشکند. البته نمیدانید که شکستن عینک مأمور اسمیت چقدر کار خطرناکی است چون او را حسابی عصبانی میکند و نئو را تا جایی که میخورد میزند. روی عرشه، اطرافیان نئو بدن در حال جاندادن او را مشاهده میکنند که با کتکخوردن از اسمیت در حال ازدستدادن موجودیتش در جهان مجازی و بالطبع در جهان واقعی است. اسمیت صدای متروی بعد را که میشنود، نئو را روی خط میاندازد و روی او مینشیند تا عبور قطار از روی نئو کار را تمام کند. در لحظه آخر که قطار نزدیک میشود، نئو تازهترین شعبدهاش را رو میکند و با شکستن قوانین فیزیک نیوتونی اسمیت را کنار میزند و به سقف میچسبد تا قطار از روی اسمیت رد شود. نئو زنده میماند و از پلهها به سمت بیرون میرود تا خط تلفن دیگری برای بازگشت به عرشه پیدا کند. در حال بالارفتن از پلهها میبیند که اسمیت بار دیگر توانسته در قالب یک انسان دیگر برود و در ایستگاه از قطار پیاده شود. این واپسین باری نیست که در مجموعه ماتریکس سراغ مترو میرویم، در یکی دیگر از قسمتهای افسانههای مترو، سراغ یک خط عجیب و غریب مترو میرویم که میان زمان و مکان حرکت میکند و تصادفاً در دنیاهای دیگری هم ایستگاه دارد.