علی عمادی ـ روزنامهنگار
خیلی وقتها فکر میکنم دوره ما هم مثل نقشهای «این گروه خشن» تمام شده و روزگارمان به آخر رسیده است؛ برای آنها هفتتیرکشی دیگر صرفه نداشت و برای ما زمانه خوابی دیگر دیده است. مثل دوران آنها که ترن و کالسکه بنزینی جای اسبها را پر کرده بود، ما هم از قافله پیشرفت به هرقیمت، جاماندهایم. ششلولبندهای این گروه خشن، پشت سر خود، جایزهبگیرهایی داشتند که گذشته آنها را دنبال میکردند و پیشرو آیندهای تاریکتر؛ درست مثل حالای ما. با این همه آنها خوشبختتر بودند که اگر نبودند قصهشان روی پرده سینما نمیرفت؛ آن هم به دوبرابر عرض معمول (این گروه خشن را به طریقه 70 میلیمتری فیلمبرداری کردهاند).
پایک (ویلیام هولدن) و رفقایش همانطور که خود او صدایشان میزد یک مشت «تنبل بیفامیل» بودند که بیزاق و زوق و بدون خانه و خانواده، زندگیشان پشت گرده اسبشان بود. در لحظه میزیستند و عیششان به اندازه دارایی ته جیب بود؛ نه غصه زن و فرزند داشتند و نه نگرانی از قسط و اجارهخانه و پسانداز؛ و شاید همین بود که دلی خوش داشتند و با هر اتفاقی، غشغش میخندیدند؛ مثل همانجایی که با هزار جان کندن پول راهآهن را زدند اما نصیبشان چند کیسه واشر شد؛ حلبیهای سوراخدار. اولش عصبانی شدند و زمین و زمان را به فحش بستند اما بعد که گلویی تر کردند،غصهشان را به سوراخ همان واشرها سرازیر ساختند و از ته دل خندیدند و خندیدند.
تنها دارایی گروه کوچک آنها شرافت است. پای قولی که میدهند تا آخر میایستند. پایک و داچ (ارنست بورگناین) رفقای گرمابه و گلستان که با نگاه هم حرف یکدیگر را میفهمند، فقط یکجا با هم بحث میکنند و سر هم داد میکشند. جایی که پایک معتقد است فرقی ندارد به که قول دادهای و داچ خشمگین فریاد برمیآورد که مهمتر آن است که به چه کسی قول دادهای. با این حال هیچکدامشان حتی برادران درب و داغون گورچ (لیل / وارنر اواتس و تکتور/ بن جانسون) با این دارایی نه قمار میکنند و نه آن را حتی با طلا تاخت میزنند. همین است که آخر کار، با جیبهایی مملو از دلارهای طلایی به آرامش نمیرسند. مردی که ثروتش شرافت است، پول و مقام و منصب به چه کارش میآید، آن هم وقتی همقطارش را سربازان بیمروت لتوپار کردهاند.
سام پکینپا صحنه آخر را درست مثل یک ضیافت، کارگردانی کرده است. بی هیچ کلامی و فقط با چند نگاه عمیق به یکدیگر، چهار مرد تفنگهایشان را حمایل میکنند و در صبحگاهی مخمور، با پسزمینه موسیقی و مارش، سبکبار و یله، بیتشویش و آسوده، فارغ از دنیا و مافیها، با ظاهری نه چندان مرتب اما با عزمی سخت قاطع، پا به خرابه ژنرال ماپاچه (امیلیو فرناندز) و تهمانده جشن دیشب او و مزدورانش میگذارند. آنها رفیقشان (انجل / جیمی سانچز) را طلب میکنند و ماپاچه نامرد، نارو میزند؛ پایک و رفقایش هم ضیافت خون را با آبکش کردن او درمیان بهت هزاران مزدور شروع میکنند؛ نگاهها در هم گره میخورد، داچ خنده معروفش را روی لب پهن میکند و پایک مهمانی استقبال از مرگ را با نشانه رفتن جایی میان مدالهای کوچک و بزرگ روی سینه پیرمرد سبیلوی آلمانی اوج میبخشد. صفیر گلولهها موسیقای ضیافت میشود و تنهای تکه پاره از درد و زخم به پیچ و تاب درمیآیند. ساز اصلی مسلسل سرقتی از ارتش آمریکا و پیشکشی پایک به ژنرال است که در سمفونی انفجار نارنجک و دینامیت، حاضران در ضیافت خون را به رقص درمیآورد؛ بخصوص نامردهایی که از پشت میزنند. دستافشانی و پایکوبی تاجایی پیش میرود که چهار رفیق به ظاهر خشن و وحشی ازپای درمیآیند هرچند که خدای جنگ هنوز سیراب از خون نشده باشد.
خیلیوقتها دوست دارم ما هم کار آخری مثل پایک و رفقایش داشته باشیم؛ بتوانیم دمار از روزگار ماپاچههای دوران درآوریم ولو آن که به چنین ضیافتی ختم شود. هرچند که در بهترین حالت نصیبمان از این روزگار غدار، همان است که قسمت تورنتون (رابرت ریان) شد؛ با آن پیرمرد شاخ شکسته و لنگ (ادموند اوبراین)، میخواست در کنار بروبچههای مکزیکی شل و پل، از چند روستا حمایت کند «درآمد چندونی نداره ولی ثواب داره!»
چهار شنبه 19 خرداد 1400
کد مطلب :
132602
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/kR0Pv
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved