گلشیری علیه همه
نویسنده شازده احتجاب در گفتوگو با نشریهای دانشجویی پنبه همه را زد
شاهرخ شانجانی
هوشنگ گلشیری در دهه 70، در کنار نوشتن، جدل هم زیاد میکرد. خوانندگان مجله «آدینه» نزدیک به یک سال شاهد منازعه ادبی گلشیری و رضا براهنی بودند. بعد از دوم خرداد، هم چند کتاب قدیمی گلشیری امکان تجدید چاپ یافت و هم خود استاد سردبیری «کارنامه» را عهدهدار شد تا تجربه نیمهتمام مجله «مفید» در دهه 60 را به ثمر برساند. تحولات سیاسی نیمه دوم دهه 70 گلشیری را امیدوار کرده بود. نویسندهای که البته در اوج امیدواری، هم نگاه انتقادی و نخبهگرایانهاش به جریان روشنفکری، فضای ادبیات و نویسندگان و همکارانش را همچنان حفظ کرده بود. گلشیری بعد از دوم خرداد، هم گفتوگو زیاد میکرد و هم خودش نشریه درمیآورد. اما جنجالیترین حرفهایش را با گردانندگان نشریهای دانشجویی در میان گذاشت. مصاحبه نشریه دانشجویی «خواندنی» با گلشیری اوایل سال77 منتشر شد. روزنامه «سلام» بخشهایی از آن را بازچاپ کرد ولی متن کامل این مصاحبه که احتمالا طولانیترین گفتوگوی مطبوعاتی گلشیری است کمتر دیده شد. گفتوگویی که صراحت غریبی دارد و خواندن تکههایی از آن پس از 22سال همچنان جذاب است.
از همین ساندویچات حرف بزن محمود!
من یک اثر را با ادبیات معاصر ایران و ادبیات جهان میسنجم. چون در اواخر قرن بیستم هستم، دیگر و نمیتوانم بگویم یک نویسنده قرن هجدهمی خوب است. نمونه، دولتآبادی. من اصلاً تعارف ندارم با کسی. قرن هجدهمی است. یک روز من در خیابان دیدم که دولتآبادی ساندویچ گرفته بود (رفیق من است. به شما بگویمها!) گفتم محمود بعد از خوردن این ساندویچ حالا میخواهی بروی خانه سوار اسب بشوی و بتازی؟! از همین ساندویچ حرف بزن! 40سال است که توی شهر آمده، هنوز از شهر حرف نمیزند.
نوبل حق شاملو است
چند روز قبل، پیش شاملو بودم. گفتم شما استحقاق جایزه نوبل را دارید. بهنظر من تا شاملو زنده است، استحقاق با اوست! چهلپنجاه سال حاکم بر ادب ما بوده است. وقتی هم که کتابهایش را بررسی میکنی میبینی شعر ماندگار زیاد دارد. من عمیقا فرخزاد را شاعرتر از شاملو میدانم. عمیقا. از نظر شعریت فرخزاد شاعرتر است، ولی تعداد شعرهای خوبی که از شاملو میماند، بسیار است. او مسلط بر زمانه ماست. به هر صورت سکه زمانه ما به نام شاملو خورده است... در ایران به چهارپنج نفر توهم جایزه نوبل دست داده است! خبرنگار را وامیدارند تا از آنها بپرسند که چندین بار کاندیدای نوبل شدهاند!... اگر از من بپرسند چهکسی در ایران لایق است، من میگویم شاملو. بقیه هم شوخی نکنند و لوسبازی درنیاورند. البته اگر به آنها جایزه بدهند حرفی نیست، من هم خوشحال میشوم. اما تا شاملو زنده است، استحقاق با اوست.
چطور نمیفهمند اگر بنویسم پوستشان را میکنم؟!
بعد از این نوشتهای که راجع به خانم دانشور نوشتم و منتشر شده، خیلی از نویسندگان و شاعران به من زنگ میزنند، اظهار لطف میکنند و میخواهند راجع به آنها کتاب بنویسم! من خندهام میگیرد. چطور نفهمیدهاند که بعد از 60سال اگر من راجع به آنها بنویسم پوستشان را میکنم؟! چطور نمیفهمد؟ او حداقل باید شعور این را میداشت و میفهمید. واویلاست اگر یک چنین اتفاقی بیفتد و من دربارهاش بنویسم. زنگ میزند، کلی قربانصدقه میرود، دعوت میکند، حتی آبلیمو میفرستد! این مسخره است.
رمان اخیر دانشور ضعیف است
چند داستان کوتاه خانم دانشور درخشان بود. رمان اخیرش بد است. من نتوانستم بخوانم. حقیقتا نتوانستم. توهین بود به ذهن من. همانطور که دولتآبادی توهین است به ذهن من. یعنی ذهن من تندتر از این حرکت میکند که بنشینم فسفس بشنوم. مثلاً بفهمم که هستی معادل یک معنی فلسفی است. این حرفها دیگر خیلی ابتدایی است. ساختمان «سووشون» از اول که میخوانی واقعا محکم است. توی یک مهمانی، تمام شخصیتها معرفی میشوند. این را میشود گفت از بالزاک گرفته، از تولستوی گرفته، ولی محکم است. شکی در آن نیست. اما رمان اخیر [جزیره سرگردانی] ضعیف است. حالا چرا در ایران این طوری میشود؟ من در سال56 در شبهای کانون که شبهای شعر بود، گفتم اینجا جوانمرگی اتفاق میافتد. باید آن مقاله جوانمرگی را بخوانید. معمولا آدمهای مملکت ما به 40 که میرسند تمام میشوند.
خواننده بامداد خمار کتاب من را بخواند خودکشی میکند
داستاننویسی اصلا دودو تا چهار تا نیست. عدهای فکر میکنند اینطوری است. مثلا من «معصوم پنجم» را برای پنج نفر، ده نفر، بیست نفر نوشتم. الان هم مدتهاست حروفچینی شده و دوباره میخواهد چاپ شود ولی حوصله ندارم دوباره رویش کار کنم. خیلی هم دوستش دارم و یکی از بهترین کارهای خودم میدانم. ولی حقیقت این است که برای دوسههزار نفر نیست. این را باید استادان دانشگاهها درس بدهند. یعنی یک کاری هم هست که عامتر است؛ مثلاً «انفجار بزرگ». اما «خانه روشنان» عام نیست. یک کتابفروش در یک مصاحبه گفته بود اگر به خوانندهای که «بامداد خمار» میخواند، شما خانه روشنان را بدهید، خواننده خودکشی میکند. خب راست گفته بود. او باید بامداد خمار بخواند. اگر خانه روشنان را بخواند، اصلا گیج میماند. نمیفهمد چه خبر است... ببینید باید توی نوشتن انتخاب کنی که برای یک نفر مینویسی، برای سه نفر، پنج نفر، صدهزار نفر، یک میلیون نفر. ممکن است من نتوانم برای یک میلیون نفر بنویسم. هیچ وقت امتحان نکردهام که آیا میتوانم کاری کنم که مثلاً همان بار اول، دو یا سه بار چاپ شود یا نه. هیچ وقت وسوسه نشدم...
کار خرمشاهی پختهخواری است
ببینید آقای خرمشاهی مثلا در مورد نقد حافظ کار خوبی کرده است. حافظ را هم همه میشناسند. کتاب این آقا هم مورد احتیاج است، باید هم پرفروش باشد. قرآن ترجمه کرده. چندتا ترجمه از قرآن داریم که جزو ترجمههای متوسط است. خوب این باید پرفروش شود. بعد هم میرود سراغ مثلا مثنوی و از این قبیل. او پختهخوار است! اسمش را میشود گذاشت پختهخواری. دهبیست سال دیگر تمام میشود و ترجمه بهتری درمیآید. حافظنامه بهتری درمیآید. یک نسخه بهتری از مولوی چاپ میشود. بعد هم تمام است. اینجور کارها لازم است. نه اینکه نباید باشد. اما بحث ما بر سر خلق آثار تازه است.
سرکوهی شده تاپترین روشنفکر مملکت!
... در فضای راحت و سالمی نیستیم که بتوانیم قضاوت کنیم... الان مشهورترین روشنفکر این مملکت شده است فرج سرکوهی. او رفیق من هم هست، اما آیا فرج سرکوهی از نظر فرهنگ، تاپترین روشنفکر مملکت ماست؟! خوب میدانیم که نیست. حکومت، فرج سرکوهی را تاپترین روشنفکر این مملکت کرده که برود بنشیند پهلوی گونتر گراس!... توی تلویزیون به ما فحش دادند، ما مشهور شدیم. تمام شد.
باغ بلور مال غصبی است
«باغ بلور» مخملباف را خواندهام. بدم هم نیامد. ولی بهنظرم مال غصبی است. تکهای از من برداشته، تکهای از دولتآبادی برداشته، تکهای از احمد محمود برداشته. از هرجا دلش خواست برداشته است. اینها اوایل که به حکومت رسیدند فکر کردند میتوانند هرچی را از هرجا دلشان خواست بردارند. شاید حالا عاقلتر شده باشد! بقیه کارهایش را خیلی نمیپسندم. از نگاهش خوشم نمیآید. البته از موفقیتهای او خوشحالم.
خرقهام را به مندنیپور میدادم
اگر خرقهای داشتم میدادم به شهریار مندنیپور. خیلی به او امیدوارم و هنوز هم فکر میکنم، کارهای اساسی دارد میکند. از همه نسل بعد هم یک سر و گردن بلندتر است... پریروز اینجا بود. کلی با هم جدل داشتیم. طی دو سالی که با هم کار کردیم، خوب درس گرفت. خوب دانشهایی که به او دادم آموخت. بعد هم خودش رفت چیزهای دیگری یاد گرفت و برای خودش مستقل شد.
یک داستان کوتاهم را به کل زندگی براهنی نمیدهم
براهنی باید بعد از 3سال یک کتاب حجیم دربیاورد. بهنظرم او مشکل مالی دارد. من اینها را جدی نمیگیرم. از اول هم دعوای من با اینها سر همین است که من یک داستان کوتاهم را مثلا معصوم پنجم را به همه زندگیاش نمیدهم... بسیاری از کتابهای براهنی هست که سالها پیش درآمده و کسی اصلاً باهاش کاری ندارد. تمام شده، رفته! منتها شیوههای تبلیغی را بلدند و مدام سر زبانها هستند، درمیآید و مردم هم میخوانند. بعد هم فراموش میکنند. برای اینکه بعد یک کتاب فرنگی درمیآید که همه این کارها را کرده. بعد میفهمند که 30 یا 40سال پیش درآمده.
محمدعلی جدی نیست، به دولتآبادی امیدی ندارم
بعضی کارهای نویسندهای مثل چهلتن را دوست دارم. محمدعلی فکر میکنم دیگر کارهای نیست. بیشتر روابط عمومی برایش مطرح است. خوشحال است که دارد آدینه درمیآورد. به او گفتم حاضرم پول بگیرم و رمانت را برایت درست کنم. نخستین بار بود به کسی چنین چیزی میگفتم. برای اینکه میخواستم رویش را کم کنم! او یکیدو تا داستان کوتاه خوب دارد، اما بیشتر اهل روابط عمومی است... من خانم روانیپور را دوست دارم. او هم متأسفانه بیشتر غریزینویس است. با این همه تخیلی بسیار قوی دارد... راجع به دولتآبادی هم حرفهایم را زدهام. حرفهای قرن نوزدهمی را که در جوانی شنیده همچنان ادامه میدهد... امیدی به او نیست.
محمود تسلیم نگرش حزبی عقبمانده شده، فصیح مکانیکی مینویسد
احمد محمود از نظر ساختن کاراکتر و ساختن فضا و مکان خیلی مقتدر است. ولی او هم بیشتر غریزینویس است. چیزی نمیداند. یک نوع نگاه را در جوانی گرفته و همان را ادامه میدهد... ولی دو کتابش باارزش است برای اینکه بخوانند و فراموش کنند. «زمین سوخته»اش همانطور که نوشتم فاجعه است. تسلیم شدن به یک نگرش حزبی عقبمانده! فصیح هم یکیدو کار نسبتا خوب دارد. او مکانیکی مینویسد و هیچوقت ضرورت نوشتن برایش مطرح نشد. بیشتر فروشنده است... او نویسندهای است که در حقیقت از اول طرح داستانش را میریزد و از همان اول مینویسد. برای من، نویسندهای جدی نیست. با اینکه نگاه خوبی دارد، اما بیشتر مقلد دست چندم همینگوی است.
براهنی در همهچیز ناتمام است
مشکل براهنی این است که نه در شعر، نه در داستان و نه در نقد موفق نشده. در همهچیز ناتمام است. یعنی یک کاری که همه به اتفاق قبول کنند ندارد. در نتیجه به لت و پار کردن دیگران مشغول میشود!... او هم برایم جدی نیست. از هر سه جملهای که مینویسد دو جملهاش زائد است!