اکبری، نیکومنش و اهل مدارا بود
محمدعلی حلیمی ـ طراح و گرافیست
اردیبهشت سال93 بود که برای نخستینبار به محمدرضا اکبری زنگ زدم. تماسم برای سفارش دادن یک کار تصویرسازی بود. درباره کار و اینکه طرح چطور باشد گپی کوتاه زدیم و بعد از اینکه گوشی تلفن را قطع کردم، به همکارم بهرام غروی گفتم: عجب پسر مبادی آداب و خوشبرخوردی است. بهواقع هم طی این سالها جز ادب، مدارا و صفا از او چیز دیگری ندیدم. او چنان در کارش حرفهای و منظم بود که بعد از چند ماه، سردبیر پیشنهاد داد در تحریریه مستقر و جزو همکاران ثابت بخش طراحی و کارتون شود. رفتار و هنر محمدرضا باعث شد بسیار زودتر از دوستیهای معمول در دل بچههای تحریریه جا باز کند. اوایل که تازه به تحریریه روزنامه همشهری آمده بود، بسیاری از خبرنگاران تحریریه که اسم محمدرضا را هنوز نمیدانستند، وقتی میخواستند دربارهاش چیزی بگویند، میگفتند همان پسر مودب...
حالا که خاطرات آن روزها چون برق و باد از پیش چشمان خیسم عبور میکند، حضور آرام و بیسروصدایش و استرسهایش برای تحویل کار، شوخیهای مودبانه و آقامنشانهاش و حرفهایش درباره پسرش پندار و اینکه چقدر دغدغه داشت پدر خوبی باشد در ذهنم تداعی میشود. محمدرضا از آن افراد نادری بود که ترجیح میداد خودش سختی و رنج کار را تحمل کند، ولی حتی در حد یک تذکر کوچک دیگران را نرنجاند؛ حتی وقتی همین چند وقت پیش برای ملاقاتش به بیمارستان رفتیم، متوجه شدم انگار سردش شده و کمی میلرزد. پتو را رویش کشیدم و با تعجب گفتم: چرا نمیگویی سردت است رفیق. گفت: آخر زحمت میشود. چند بارهم با حجب و حیا، برای مدتی که نتوانسته بود به روزنامه بیاید و در بیمارستان بود عذرخواهی کرد.
محمدرضا جان تو ما را ببخش که رفیق خوبی برایت نبودیم. ببخش که 4ماه درد کشیدی و ما نتوانستیم برایت کاری کنیم. به جز پیگیری و احوالپرسی کاری از دست ما بر نیامد. ببخش بهخاطر اوضاع کرونایی که حتی نتوانستیم مراسم خاکسپاریات را باشکوه برپا کنیم، چنانکه درخور آن بودی. از خدا میخواهم به خانوادهات، بهویژه به همسر و فرزندت پندار، صبر بدهد. رفیق، یادت گرامی.