در سیدخندان کسی را نمیکشند
گفتوگو با «مهام میقانی» که داستانی پلیسی درباره محله دوران کودکیاش نوشته است
علیاللهسلیمی| خبرنگار:
منطقه 3
«مهام میقانی» داستاننویس متولد محله سیدخندان است که دوران کودکی، نوجوانی و جوانی خود را در این محله سپری کرده است. سال 1364 به دنیا آمده و نویسنده
4 رمان با عناوین «گرمازده»، «پیوند زدن انگشت اشاره»، «ترکیببندی در سرخ» و «در سیدخندان کسی را نمیکشند» است. علاوه بر رماننویسی، دستی هم در نقد هنرهای تجسمی، ترجمه و نمایشنامههای رادیویی داشته و در حال حاضر هم در کنار رماننویسی، تدریس و فیلمنامهنویسی، بخشی از فعالیتهای او را تشکیل میدهد. به بهانه انتشار جدیدترین رمان این نویسنده یعنی «در سیدخندان کسی را نمیکشند» که ماجراهای آن در این محله قدیمی و خاطرهانگیز شهر اتفاق میافتد، سراغ این نویسنده ساکن محله سیدخندان رفتیم تا از زندگی در این محله و چگونگی شکلگیری رمان اخیرش بگوید.
رمان«در سیدخندان کسی را نمیکشند» اثری است که در آن ویژگیهای یک محله قدیمی شهر تهران پررنگ شده است. آیا شناخت بیشتری از این محله دارید که باعث شده تمرکز شما روی این محله قدیمی و خاطرهانگیز در پایتخت باشد؟
بله، من متولد محله سیدخندان هستم و همه سالهای کودکی، نوجوانی و جوانی من در این محله سپری شده است. تقریباً بیشتر زوایای این محله قدیمی را میشناسم و کلی خاطره از قسمتهای مختلف این محله دارم. برای همین وقتی رمان«در سیدخندان کسی را نمیکشند» را مینوشتم، اشراف کاملی به محیط و فضاهای محل وقوع حوادث داستان داشتم و به نوعی تصورهای ذهنیام از جایی که در آن به دنیا آمده و بزرگ شدهام را در قالب داستان مینوشتم. در مجموع، فضاهای این داستان برایم آشنا بود و اگر میخواستم میتوانستم جزئیات بیشتری از مکانها را توصیف کنم که البته در بخشهای زیادی از رمان این کار را کردهام. از مکانهای عمومی تا فضاهای داخلی که سعی کردم با واقعیتهای امروزی محله سیدخندان، به خاطر زمان وقوع حوادث که سالهای اخیر است، همخوانی لازم را داشته باشد.
کتاب جدید شما، یک رمان پلیسی است که ماجراهای آن با حادثه آتشسوزی در ساختمان پلاسکو شروع میشود، اما خیلی زود همه ماجراها به محله سیدخندان ختم میشود. آیا تعمدی در این کار داشتید؟
بله، ماجراهای رمان با حادثه آتشسوزی ساختمان پلاسکو کلید میخورد، اما وقایع بعدی داستان در جای دیگری از شهر اتفاق میافتد. اینجا یا محله ای دیگر، اما من چون شناخت بیشتری از محله سیدخندان داشتم ترجیح دادم سیر وقایع در این نقطه از شهر باشد. البته بخشی از این موضوع به انتخاب شخصیت اصلی داستان برمیگردد که یک بازرس غیررسمی نیروی انتظامی است. کارآگاه «نقیبی» که در این داستان ماجراها را پیگیری میکند خودش در محله سیدخندان به دنیا آمده و بزرگ شده است. وقتی قرار میشود روی پروندهای کار کند که بخشی از گرههای آن در محله سیدخندان است با جدیت بیشتری روی این پرونده کار میکند و به نوعی میتوان گفت به محله خود تعصب دارد و از زاویه نگاه اوست که عنوان رمان هم شکل میگیرد، چون بازرس نقیبی معتقد است در سیدخندان جرم کم است.
بله، در بخشی از رمان آمده که نقیبی به همان بیمارستانی آورده شده که در آن به دنیا آمده بود؛ بیمارستانی در حاشیه پل سیدخندان که درست در محل اتصال سه منطقه قرار داشت. این بیمارستان در محله سیدخندان وجود خارجی دارد یا به اقتضای قصه است؟
این بیمارستان در محله سیدخندان وجود دارد. قبلاً اسمش بیمارستان رویال تهران بود که در رمان هم به همین اسم آمده است. حالا تغییر نام داده و امروزه آن را به نام بیمارستان رسالت میشناسیم. البته من خودم هم در همین بیمارستان به دنیا آمدهام. همه ساکنان محله سیدخندان و حتی شهروندان تهرانی این بیمارستان را میشناسند. بنابراین فکر میکنم برای بیشتر خوانندگان تهرانی این مکان آشنا باشد.
بخشی از ماجراهای رمان اخیر شما هم در تپههای عباسآباد اتفاق میافتد. آیا این هم به همان شناخت شما از این محله برمیگردد؟
در دوران کودکی ساعتهای زیادی از وقت من در این محدوده میگذشت. شناخت دقیقی از زوایای آن دارم. در رمان اخیر هم چند صحنه کلیدی در این محل اتفاق میافتد. البته الان این محدوده تغییر کاربری داده و شده بوستان بهشت مادران. با این حال، این بخش از شهر از نقاط بااهمیت در کالبد شهری است که وقتی قرار باشد اثری با محوریت محله سیدخندان، نوشته شود پای این محدوده یعنی تپههای عباسآباد هم به میان میآید. اتفاقاً در رمان اخیر نقش کلیدی در حل معماهای داستان دارد.
توصیفی که شما از محله سیدخندان در رمان جدید خود دارید به سالهای اخیر برمیگردد و میتوان گفت تازه است. تصویر گذشته محله سیدخندان در ذهن شما چگونه است؟
این محله هم مثل بسیاری از محلههای قدیمی شهر تهران در سالهای اخیر تغییرات زیادی کرده است. آنطور که من شنیدهام محله سیدخندان از قدیم حالت بین راهی داشته و استراحتگاه مسافرانی بوده که از محلههای قدیمی تهران به امامزاده صالح(ع) تجریش میرفتند. قهوهخانه معروف این محله را هنوز خیلیها به یاد دارند. حتی اصطبلی که در کنار قهوهخانه بوده و مسافران اسبهای خود را آنجا آب و علوفه میدادند. از همه مهمتر باغهای محله سیدخندان بوده که متأسفانه از بین رفته است. از آن همه فضاهای سبز، اکنون فقط جاهایی مانند پارک شریعتی در این محله باقی مانده که من هم خاطرات زیادی از این پارک محلی دارم. این پارک همزمان با پل سیدخندان در سال 1355 ساخته شد که البته به مرور زمان تکمیل شد. اوایل یکسری اراضی بایر بود که با کاشت انواع درخت، کمکم شکل یک بوستان به خود گرفت.
در مجموع، محله سیدخندان تغییرات زیادی کرده و این روند همچنان ادامه دارد.
آیا این تغییرها در ایجاد انگیزه شما برای نوشتن رمانی با موضوع و بستر یک محله مؤثر بوده است؟
بله، فکر میکنم تغییرات محله باعث شد درباره محلهام بنویسم. در آثار خارجی، برای محلههای خود هویت قائل هستند. خود را بار آمده فضای جغرافیایی میدانند. به نظرم ما هم باید به شهرهای محل سکونت خود اهمیت بدهیم. باید بدانیم کجای جهان را بهتر میشناسیم و درباره آن بنویسیم. درباره محله سیدخندان میتوانم بگویم که یک محله کاملاً معمولی است. نه جایی برای پولدارهاست و نه جایی برای فقیران شهر. در قدیم به نوعی دروازه محلههای تهران بوده است. برای من، محله سیدخندان قلب تهران است. از طرفی، فکر میکنم در ادبیات بهترین ژانری که یک محله را به بهترین شکل ممکن نشان میدهد همین ژانر پلیسی است. هملایههای بیرونی را نشان میدهد و هم مکانیزم جغرافیایی را. برای همین، سعی کردم با استفاده از این ژانر، اثری درباره محلهای بنویسم که خوب میشناسم و اکنون در حال تغییر است.