• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
پنج شنبه 6 آذر 1399
کد مطلب : 116930
+
-

گفت‌وگوی با جاناتان رزنبام منتقد مشهور در آستانه برگزاری جشنواره سینما حقیقت

مستند محض نداریم

عاشق مستند «خانه، سیاه است» هستم

مستند محض نداریم

فرهاد یلدا_روزنامه نگار

برای عشاق سینما نام جاناتان رزنبام همواره با نقدهای جذاب و نگاه ویژه‌اش به سینما تداعی می‌شود. این منتقد سرشناس سینمای جهان، امسال قرار است در جشنواره سینما حقیقت کلاس آموزشی برگزار کند و به همین بهانه، گفت‌وگو با او درباره نقد و سینمای مستند شبیه است به تبیین جدیدترین تئوری‌ها درباره شیوه نقد فیلم و سرشار است از نکات جدید در دنیای پرهیاهوی سینمایی که می‌خواهد آرام و باصلابت به راهش ادامه دهد. جاناتان رزنبام قرار است یکی از نشست‌های تخصصی در بخش کارگاه‌ها و مسترکلاس‌های جشنواره سینما حقیقت پیش رو را برای علاقه‌مندان به سینمای مستند برگزار کند. آنهایی که در جشنواره امسال که به‌صورت آنلاین برگزار می‌شود ثبت‌نام کنند درصورت تقاضا برای استفاده از بخش کارگاه‌ها می‌توانند در کلاس این غول نقد شرکت کنند. این گفت‌وگو که به‌صورت اختصاصی در اختیار همشهری قرار گرفته توسط گروه خبری چهاردهمین جشنواره بین‌المللی سینماحقیقت انجام شده است.

قبل از هر چیز درباره ضرورت نقد فیلم مستند توضیح بدهید.
من اعتقاد دارم که نقد برای همه‌ فیلم‌ها ضروری است. از نظر من همه‌ فیلم‌ها بعد تخیلی و غیر‌تخیلی دارند؛ هم فیلم‌های تخیلی و هم مستندها. فکر نمی‌کنم چیزی به اسم مستند محض وجود داشته باشه، چون برای مثال، حتی نخستین و معروف‌ترین مستند یعنی «نانوک شمالی» هم یک فیلم تخیلی به شمار می‌آید. زنی که در «نانوک شمالی» نقش همسر نانوک را بازی کرد در واقع دوست کارگردان فیلم یعنی رابرت فلاهرتی بود. او همسر نانوک نبود، بلکه هنر‌پیشه‌ای بود که نقش بازی می‌کرد و فکر می‌کنم همیشه حتی اگر فیلم تخیلی باشد هم مستند است چون مستندی هست که هنر‌پیشه‌ها، مکان‌ها و زمانی را که از آنها فیلمبرداری شده نشان می‌دهد. پس فکر می‌کنم باید متوجه باشیم که چیزی به اسم مستند محض وجود ندارد و چیزی به اسم فیلم تخیلی محض وجود ندارد. همه فیلم‌ها هم تخیلی هستند و هم غیر‌تخیلی. منظورم واضح است؟ خب نکته دیگر اینکه نمی‌دانم نقد ضروری است یا نه، اما مفید و خوب است؛ چون به‌نظر من کاری که نقد باید انجام بدهد این است که گفت‌وگوی عمومی درباره‌ فیلم‌ها را تسهیل کند. نباید حرف اول را بزند و نباید حرف آخر را بگوید. باید در گفت‌وگویی که در جریان هست نقشی داشته باشد و اگر نقد، مفید باشد امکان گفت‌وگو را افزایش می‌دهد. من اعتقاد ندارم که منتقدها، کارشناس هستند یا اینکه باید حرف آخر را بزنند. اصلاً به این مسئله اعتقاد ندارم.

خصوصیات یک نقد خوب چیست؟
خب، به‌نظرم خیلی متغیر هست. به‌نظرم عناصرش یک جورهایی توسط عناصر فیلمی تعیین می‌شود که مورد نقد و بررسی قرار می‌گیرد. من خیلی خوشم نمی‌آید که منتقدها از خودشان قواعد دربیاورند یا به قواعد معتقد باشند. فکر می‌کنم فیلم‌ها برای خودشان قواعد ابداع می‌کنند و اگر نقد خوب و مفید باشد یک جورهایی آن قواعد را می‌پذیرد و درباره آنها بحث می‌کند. اما فکر نمی‌کنم باید برای نقد فیلم قواعدی وجود داشته باشد. فکر می‌کنم در مجموع دوست ندارم برای این کار، قانونی تعیین کنم.
هر چیزی که فیلم به من پیشنهاد بدهد. منظورم این است که من قاعده‌ای ندارم. گاهی اوقات سوژه از همه‌‌چیز مهم‌تر است، گاهی اوقات سبک از همه‌‌چیز مهم‌تر است، گاهی اوقات هر دو تا، اما فکر می‌کنم به‌نظر من همه‌ نقدها، برداشت شخصی هستند. فراموش نکنید چیزی به اسم نقد بی‌طرفانه وجود ندارد، من یک قانون دارم و آن‌هم اینکه منتقد باید درباره نظر شخصی خودش صادق باشد طوری که نظر شخصی‌اش را پنهان نکند، بلکه باید ماهیت نظر شخصی‌اش را تبیین کند و این تنها قانونی است که من برای خودم دارم، چون فکر می‌کنم دیگران باید بدانند که نظرات ما از کجا نشأت و چطور شکل می‌گیرند.

آیا احساسات فیلمساز بر نظر منتقد هم تأثیر‌گذار است؟
خب، قطعاً همینطور است. خود فیلمسازان عضوی از اجتماعی هستند که درباره فیلم‌ها گفت‌وگو می‌کنند و گاهی اوقات فقط فیلمسازها ناراحت نمی‌شوند، گاهی اوقات تماشاچی‌ها و بیننده‌های فیلم‌ها هم ناراحت می‌شوند. یعنی اگر آنها هم حرفی برای گفتن دارند خب باید ارتباط برقرار کنند و در بحث مشارکت داشته باشند. منظورم این است که به‌نظر من غیر‌ممکن خواهد بود که آدم قصد فیلمساز را بفهمد و حتی خود فیلمسازها هم همیشه قصد خودشان را کاملا نمی‌دانند؛ پس به‌نظر من این یک مشکل است چون فکر نمی‌کنم همیشه بتوانیم درباره قصد دیگران صحبت کنیم، چون نمی‌دانیم که فیلمساز قصدش چیست، اما در عین حال به‌نظر من اغلب مواقع نقد درستی نیست، چون نقد باید به تأثیرات فیلم بپردازد. ممکن است قصد فیلمساز جالب و مرتبط باشد اما نباید حرف آخر را بزند، چون نقد به پذیرفته شدن فیلم مربوط است نه اینکه فیلم درباره‌ چیست. این مهم است که تماشاگران و ما منتقدها در فیلم چه پیدا می‌کنیم.

مستندهای مورد علاقه شما کدام‌ها هستند؟
می‌خواهم یک چیزی بگویم چون برایم خیلی مهم است و البته فیلم جدیدی هم به‌شمار می‌رود. فیلمی که خودم به‌عنوان سوژه در اشکال مختلف در آن مشارکت داشتم و ساخته یک فیلمساز ایرانی ساکن شیکاگو است. خانمی که با او یک کتاب هم نوشته‌ام. اسمش مونا سعید ‌وفاست. من در خانه‌ای بزرگ شدم که معمار معروف آمریکایی فرانک لوید رایت در فلارنس آلاباما طراحی‌اش کرده بود. الان مالک این خانه شهرداری فلارنس آلاباما هست و به موزه تبدیل شده است. این خانه اما برای خانواده من طراحی شده بود و خانواده‌ام تنها خانواده‌ای است که آنجا زندگی کرد. خانواده‌ من از زمانی که آن خانه ساخته شد یعنی تقریباً سال1940 تا زمانی که مادرم از آنجا نقل مکان کرد یعنی اواخر دهه‌1990 آنجا زندگی کرد. مونا یک مستند خیلی شخصی ساخت، یک مستند بلند و عنوانش این بود «هر چهار دیواری، خونه نمیشه. چه طراحش رایت باشه چه هرکس دیگه»
 (A house is not ahome: Wright or wrong). مونا دشواری‌ها و پیچیدگی‌های زندگی در یک اثر هنری را مطرح می‌کند و اینکه گاهی اوقات این مسئله چطوری نحوه زندگی شما در آن خانه را کنترل می‌کند و این کنترل الزاماً همیشه خوب نیست. گاهی اوقات این مسئله می‌تواند اعضای خانواده را از هم دور کند و اینها مسائلی هستند که این مستندساز به آنها می‌پردازد. او درباره‌ خانواده‌ خودش و درباره‌ خانه‌های تهران هم صحبت می‌کند؛ او در تهران بزرگ شده و رابطه‌ مادرش با آن خانه‌ها را هم مطرح می‌کند. پس به‌نظر من آن فیلم خیلی مهم هست و فکر می‌کنم نشان می‌دهد منظور من از تخیلی و غیر‌تخیلی چیست، چون فیلم‌اش تا حد زیادی مثل مستندهای رایج شروع می‌شود، اما بعدش شبیه فیلم‌های تخیلی می‌شود، چون خیلی احساسات شخصی مونا درباره‌‌ آن خانه را نشان می‌دهد که ربط زیادی به تجربه‌ خودش با مادرش دارد و مادر من را هم به همان شکل تعبیر می‌کند.
ببینید کارگردان، مادر من را نمی‌شناخته؛ پس مادر من یک کاراکتر تخیلی می‌شود که البته صرف‌نظر از مقاصد کسی هست که فیلم را ساخته است. همه‌ مستندهای مورد‌ علاقه من مستندهایی هستند که بعد تخیلی دارند. برای مثال می‌توانم یکی را که خیلی دوست دارم اسم ببرم. آخرین فیلمِ جوریس ایوینز که با مارسلین لوریدان ساخت، به اسم «افسانه باد» (A tale of the wind). این یکی از مستندهایی است که خیلی دوست دارم. خیلی از فیلم‌های چشم‌انداز ساخته‌ جیمز بنینگ را خیلی دوست دارم و همینطور فیلم‌های ژان موریس و دنیل کوئیر را دوست دارم که مستند محسوب می‌شوند. مستند ایرانی مورد‌ علاقه من «خانه، سیاه است»(The house is black)ساخته فروغ فرخزاد است. این فیلم در واقع فیلم ایرانی مورد‌علاقه‌ من است. اما بعضی از مستندهای ابراهیم گلستان و بعضی از مستندهای عباس کیا‌رستمی که بعد تخیلی دارند را هم دوست دارم. اینها چند تا از فیلم‌هایی هستند که برایم اهمیت دارند. مطمئنم می‌توانم چند تا دیگه اسم ببرم و همانطور که گفتم خیلی از مستندهای آلن رنه را هم دوست دارم؛ فیلم‌های کوتاهی که در دهه 50 ساخت. یکی‌اش درباره یک کارخانه پلاستیک بود، یکی درباره‌ کتابخانه ملی در فرانسه بود، یکی درباره هولوکاست، برخورد مه و فیلم‌های دیگر. من یک مستند بی‌نظیر با کریس مارکر ساختم که درباره یک مجسمه‌ساز آفریقایی بود به اسم «مجسمه‌ها هم می‌میرند» (Statues also die). آن هم یکی دیگر از مستندهای مورد ‌علاقه‌ام است.

این خبر را به اشتراک بگذارید