همیشه محمود
تمایز کار محمود در بیتمایزی بود
علیاکبر شیروانی
اگر به استعاره زبان را تشبیه به آشپزی کنیم، سال 1338و با «مول» متبحرترین آشپز رمان ایرانی، کارش را شروع کرد: احمد محمود. محمود اندازهها را میشناخت و میدانست از هر ویژگی زبان چه اندازه استفاده کند و حد و حدود زبان کجاست.
نویسندههای دیگر، تا آن زمان، ویژگی خاصی را برجسته و بر آن تأکید میکردند و تمایز آثارشان را بر همان ویژگی بنا مینهادند؛ محمود اینگونه نبود. تمایز کار محمود در بیتمایزی بود. نثرش ساده، رها و آزاد است و زمان و مکان، احساس و منطق داستان، روایت و راوی زبانش را میسازد. بهره بیمحابا از واژههای بومی در کارهای محمود یک تفنن زبانی نیست؛ اقتضایی است از بافت داستان و در برخی از کارهای دیگرش نشان میدهد حتی زبان محلی، تمایز کارش نیست. بیآنکه آشکارا در آثارش به این نکته پافشاری کند، مکانمندی و تجسم را مهمترین ویژگی کارهای او میتوان برشمرد. محمود قصهگو بود و ذاتاً قصهگو بود و زبانش، زبان قصه بود و سرآمد زبان قصه بود و ماند.
«دوباره ضربان قلبش تند شد و باز هم تندتر شد و درست در این موقع دید که نفهمید چه شد... که هشت سال زندگی مشترک را فراموش کرد که مرتعش شد و دیوانه شد و از جا در رفت و از عقب، همینطور که دوست دیرینش از ته دل میخندید با سنگ به پشت سرش زد و او تعادل خود را از دست داد و به زمین افتاد. به رویش پرید و گلویش را فشرد و چیزی را که میخواست بگوید ناتمام ماند زیرا با همان سنگ، محکم بهصورتش زد. دندانهایش خرد شد، دماغش شکست، کمی دستوپا زد و بعد چشمهایش مثل چشم گوسفند مذبوحی کدر و بیحرکت ایستاد. به سرعت دوید و دوید و از آنجا دور شد ولی هنوز جمله ناتمام دوستش توی گوشاش مثل زنگ صدا میکرد: شریف چرا منو میکشی؟ چرا؟».