در روزگاری نهچندان دور، اگر در برخی خیابانهای جنوبی پایتخت مثل چهارراهمولوی و کوچهمرغیها قدم میگذاشتی، مرغ و خروس و پرندگان ریز و درشت از در و دیوار بالا میرفتند و خلاصه شهرفرنگی بود که نگو!
چند روز پیش زیر آسمان داغ شهر منتظر دوستجانم بودم که در ترافیک مانده بود و لاجرم مرا نیز یکساعتی زیر آفتاب کاشته بود تا کمی از دنیای ماشینی فاصله بگیرم و مشاهدهگری کنم و چالشهای شهرم را از نظر بگذرانم.