14 منتقد و روزنامهنگار انتخاب کردند
۱۰ فیلم ایرانی محبوب
مسعود پویا_روزنامه نگار
2هفته پیش که پرونده ۱۰ فیلم خارجی برای روزهای خانهنشینی را منتشر کردیم رعایت عمومی نسبت به کرونا بیشتر از امروز و خیابانها خلوت و خانهها شلوغتر از امروز بود؛ امروزی که بهنظر میرسد وضعیت کاملا معکوس شده و این را میشود از ترافیک سنگین خیابانهای تهران مشاهده کرد. بخشی از این شلوغی از غم نان میآید و بخشی هم محصول کنارآمدن با وضعیت کرونایی است؛ کنارآمدنی که اگر با سهلگیری همراه باشد باید منتظر روزهای سختی باشیم... آنچه پیشرو دارید فیلمهای محبوب و دوستداشتنی منتقدان و روزنامهنگاران است؛ فیلمهایی که الزاما بهترینهای عمر نیستند و قرار بوده دوستان فیلمهایی را انتخاب کنند که بیشتر از تماشایش لذت بردهاند. انتخابها در عین تنوع، نقاط مشترکی هم دارد و مثل 2 کمدی مهم سینمای پس از انقلاب («اجارهنشینها » و «مارمولک») که در چند فهرستها تکرار شده است. البته با اینکه قرارمان انتخاب فیلم سینمایی بوده باز هم عدهای از دوستان نتوانستند از وسوسه برگزیدن سریال ماندگار ناصر تقوایی بر کنار بمانند. برخی از فیلمهای برگزیده هم شاید کمی نخبهگرایانه بهنظر برسند و البته نباید فراموش کنیم که در نهایت ما با سلیقه شخصی انتخابکنندهها سر و کار داریم.حالا این شما و این انتخاب ۱۴ منتقد و روزنامهنگار از سینمای ایران.
10 به علاوه 10
خسرو دهقان
گروه اول
۱- حاجی آقا آکتور سینما
دسترنج مهمترین رادمرد تاریخ سینمای ایران، اوانس اوگانیانس
۲- دختر لر
اولین فیلم ناطق سینمای ایران
۳- هر فیلم در دسترسی از ابراهیم مرادی
اولین فیلمساز شهرستانی (انزلی) تاریخ سینمای ایران.
۴- مادمازل خاله
اولین فیلم فارسیای که در بچگی و زندگیام دیدم و به یادم دارم.
۵- گنج قارون
کارگردان این فیلم درواقع تماشاگران در سالن سینما هستند. که خاص و غریب و شگفتآور است.
۶- شبنشینی در جهنم
فیلمی از ساموئل خاچیکیان
۷- دیده بان
ابراهیمحاتمیکیا در بهترین کار و وضعیت
۸- پرده آخر
کاری شایسته از واروژ کریم مسیحی
۹- ملف گند
محمود رحمانی میگوید، جنگ چه جور چیزی است.
۱۰- بهارستان، خانه ملت
یک مستند کمنظیر از بابک بهداد
گروه دوم
۱- جامع فهرج
یک مستند تمیز از محمدرضا اصلانی
۲- رهایی
یک فیلم کوتاه خیلی خوب از ناصر تقوایی
۳- بهداشت دندان
یک کار آموزشی بهدرد خور در دوران کانون پرورش کودکان و نوجوانان از عباس کیارستمی
۴- سفر
کار نمونهای از بهرام بیضایی
۵- پسر شرقی
خصایص ویژه مسعود کیمیایی در این فیلم به راحتی قابل ردیابی است.
۶- ساز دهنی
امیر نادری این است و نه...
۷- لیلا
بهترین داریوش مهرجویی
۸- تنهایی اول
یک فیلم کوتاه درخشان از کامران شیردل
۹- چهارشنبهسوری
اصغر فرهادی خیلی خوب قبل از جوایز...
۱۰- حاجی واشنگتن
علی حاتمی چه نیک از تحقیر و حقارت حرف میزند.
برای اوقات خوش
احمد طالبی نژاد
در این دوران آخر زمانی که دیگر دل و دماغ نوشتن برایمان باقی نمانده است میتوانم چند فیلم و سریال را پیشنهاد کنم که در جزیره تنهاییتان آن را تماشا کنید. در رأس این لیست مجموعه «دایی جان ناپلئون» ناصر تقوایی قرار دارد که نهتنها در حال تماشای این مجموعه هستم که دوست دارم دوباره برگردم و از قسمت اول آن را برای صدمین بار تماشا کنم. بعد از آن 3،2 فیلم از مجموعه صمد را ببینم. البته این لیست قرار نیست پر از فیلمهایی باشد که لزوما بهدلیل ارزش هنری و فرهنگیشان به جزیره تنهایی آورده شده باشند، بلکه دلیل این انتخاب حال و هوای فرحبخشی است که دارند. در روزهای غمباری که حاکم بر جهان ماست، این فیلمها شاید بتوانند حالمان را کمی خوب کنند. اما از مسعود کیمیایی «رضا موتوری» را انتخاب میکنم که مناسب این روزهاست و طنز سیاهی را در خود پنهان کرده است. «اجارهنشینها»ی داریوش مهرجویی فراموش نشود. این فیلم را هر چندبار که دیدهاید دوباره تماشا کنید.
اما علی حاتمی را با «حسن کچل» و «سوتهدلان» زنده میکنم؛ زیرا این دو فیلم از شاهکارهای حاتمی است. میتوانید «مادر» را هم با خود بردارید که اگر خواستید بغضتان را بترکانید، دستتان خالی نباشد. «مسافران» بهرام بیضایی را توشه کنید که همپای مرگ و زندگی با ما قدم برخواهد داشت. «ناخدا خورشید» تقوایی، «درباره الی» اصغر فرهادی و «قصههای مجید» کیومرث پوراحمد را توشه ایران کنید. بعد به فرنگ سفر کنید. از «عصر جدید» به تماشای «دیکتاتور بزرگ» و «سیرک» چاپلین بروید. از مل بروکس همه فیلمها خصوصا «زینهای شعلهور» و «بوی گند زندگی»، کل فیلمهای فدریکو فلینی خصوصا فیلمهای دوران اول «زندگی شیرین»، کل فیلمهای بیلی وایلدر، کل آثار برگمان، تروفو، چند فیلم ویسکونتی.
درواقع آنقدر فضای زندگی ما تیره و تار است که شاید سینما نتواند مسکن خوبی برای این آلام شود. اما مگر راهی باقی مانده است، جز آن مسکن هرچند کماثر. اگر نتوانستید این فیلمها را بهدست آورده و تماشا کنید، پناه ببرید به قصه، ادبیات و داستان که شاید دیگر فرصت نشود چند ساعت دراز کشید و پشت سر هم خواند و خواند و خواند.
خاطره بازی دهه شصتی
محمد عدلی
انتخاب 10 فیلم از سینمای ایران برای خاطرهبازیهای نسل ما دهه شصتیها، کافی نیست؛ نسلی که با فیلمهای جنگی انس گرفته و با موج نویی که با سینمای روشنفکری در اواخر دهه60 راه افتاد نیز همراه شده است. فیلمهای زیادی است که نامشان، یادهایمان را با خود همراه میکند. شاید همه این فیلمها از نظر شاخصهای سینمایی، طراز اول محسوب نشوند اما جادوی سینما گاهی اجازه نمیدهد به عمق شاخصهای فیلمسازی برویم. فیلمهای ماندگار زیادی قبل از دوره نسل ما ساخته شده اما انتخاب آنها بماند برای دوستانی که در همان دوره این فیلمها را دیدهاند یا منتقدانی که آنها را کارشناسی کردهاند. به سبک انتخابی که برای فیلمهای خارجی داشتم ترجیح میدهم 10فیلم از 10کارگردان مختلف را انتخاب کنم تا اگر قرار است انتخابهای محدودی برای بازبینی داشته باشم، 10دنیای متفاوت را با خود همراه کنم.
«حاجی واشنگتن» 1361: زبان و لحن متنهای علی حاتمی، ویژه است. کتاب فیلمنامههایش را در کتابخانه دارم. نوشتههایش بدون تصویر هم جذاب است. فیلم «مادر» ماندگار است اما من حاجی واشنگتن را بارها دیدهام. سکانس سلاخی گوسفند و شکواییه سفیر ایران در آمریکا در ذهنم جای ثابتی دارد.
«ضیافت» 1374: مسعود کیمیایی برای همه فیلمبازها با قیصر معنی میشود. پس از آن هم فیلمهای خوب دیگری ساخته است. شاید ضیافت جزو 5 انتخاب اول طرفداران کیمیایی هم نباشد؛ چراکه نیمه دوم فیلم به قول سینماییها از دست رفته است اما این فیلم را بهخاطر همان نیمهاول درخشان، روی نوار ویدئویی داشتیم و با برادرم بارها دیده بودیم. رفیقبازی آن برای دوران نوجوانی ما جذاب بود. قرارگذاشتن با همدورهایها در یک روز مشخص از چند سال آینده، پس از این فیلم باب شد.
«آژانس شیشهای»1376: با ابراهیم حاتمیکیا و زبانش هنوز همراه هستم. صفبندیهای سالهای اخیر مقابل او را محصول تحولات سیاسی یک دهه اخیر میدانم نه تغییر مسیر حاتمیکیا. فیلمهای «از کرخه تا راین»، «خاکستر سبز» و شاید اکثر فیلمهایش را دوست دارم اما نمیتوان هیچکدام را هموزن آژانس شیشهای دانست.
«سگکشی» 1379: فیلمهای «مسافران» و «باشو غریبهای کوچک» از بهرام بیضایی ماندگار است اما سگکشی را دوست دارم چون برای آن به سینما رفتم؛ یک فیلم جنایی و قضایی که حالا بار دیگر فیلمسازان جوان به آن روی آوردهاند، برایم جذاب بود. روایت و غافلگیری نهایی آن را که با هوشمندی در انتخاب بازیگر کامل شده بود، برایم جذاب است.
«مهمان مامان»1382: داریوش مهرجویی فیلمهای جریانساز زیادی را در دورههای زمانی متفاوت، ساخته است. مهمان مامان یک فیلم روان و خودمانی از خانواده ایرانی است؛ فیلمی که خود زندگی است. یک فیلم تمام ایرانی با شخصیتهای واقعی و دوستداشتنی.
«مارمولک» 1382: کمال تبریزی با فیلمنامه پیمان قاسمخانی هم تابوشکنی کرد و هم یک کمدی تمام عیار ارائه داد که بارها میتوان آن را دید و هربار خندید. دیالوگهای رضا مارمولک هنوز تکیهکلام خیلیهاست.
«خیلی دور خیلی نزدیک» 1383: رضا میرکریمی زمانی به تلاش برای تجربههای جدید مشهور بود. زمانی به فیلمهایش صفت معناگرا داده بودند بعدها این دستهبندی از بین رفت اما فیلمهای میرکریمی باقی ماند. خیلی دور خیلی نزدیک در دوره خود از نظر ساخت، شاخص بود؛ قصهای که پیرنگ درونی و بیرونیاش همزمان با یک ریتم پیش میرود و به نقطه اوج میرسد.
«درباره الی» 1387: نخستین بار که درباره الی را دیدم برای چند دقیقه نمیتوانستم از صندلی سینما بلند شوم. اصغر فرهادی با «شهرزیبا» و «چهارشنبه سوری»، نشان داده بود که صاحب سبک است اما با درباره الی فصل جدیدی در سینمای ایران رقم زد. «جدایی نادر از سیمین» که افتخارات زیادی بهدست آورد، فوقالعاده است اما این مسیر با درباره الی باز شده بود.
«اسب حیوان نجیبی است» 1389: طنز عبدالرضا کاهانی، خاص خودش است. «هیچ» و «بیخود و بیجهت»، فیلمهای خوبی از این کارگردان است. اسب حیوان نجیبی است با بازی رضا عطاران و لهجه ناکجاآبادیاش جذاب از آب درآمده است. شوخیهای خوشجنس در قصهای خاص به خوبی جای گرفته است.
«ابد و یک روز»1394 : سعید روستایی کارگردان نسل من است؛ یک دهه شصتی که میتوانیم بخشی از کمبودهایمان را با فیلمهایش پر کنیم. با فیلم دومش نشان داد که موفقیت ابد و یک روز میتواند دنبالهدار باشد. بعد از موج فرهادی و فیلمهایی که شبیه آثار او ساخته شد، موج روستایی هم با ساخت فیلمهایی از طبقه پایین اقتصادی، باب شده است که نشان میدهد این متولد 68 به کارگردانی جریانساز تبدیل شده است.
تازه نفس ها
محمد ناصر احدی
کلاف زندگیمان آنقدر درهمپیچیده که توقع زیادی است بخواهیم با دیدن فیلمی حالمان خوب شود. با این حال، هستند فیلمهایی که اگر حتی حالم را خوب نکنند، تا مدتها پس از تماشایشان گریبانم را رها نمیکنند و راه و بیراه خاطرم را به تصرف خویش درمیآورند؛ گویی هر برخوردی با آنها نخستین مواجهه من است. از میان این فیلمها، در اینجا، فقط به آنهایی اشاره میکنم که احتمال میدهم برای مخاطب عام هم کششی داشته باشد:
شب قوزی (فرخ غفاری، 1343): اقتباسی مدرن از متنی کهن که با حالوهوای جامعه ایرانی در آن ایام وفق داده شده بود و برخی شوخیهایش هنوز گزنده و مفرح است.
خشت و آینه (ابراهیم گلستان، 1343): تصویری غنی و چندلایه از تهران اوایل دهه 40 که همهچیز در آن از ریخت افتاده و دلمرده و ناامیدکننده است؛ فیلمی با روایت مدرن که آگاهانه از داستانگویی سرراست طفره میرود و میخواهد تماشاگرش را با اندیشیدن سرگرم کند.
چشمی که میشنود (احمد فاروقی قاجار، 1346): مستندی کوتاه درباره بهمن محصص، نقاش آوانگارد ایرانی که حرفها و افکارش همچون نقاشیهایش متفاوت و بدیع است و از اساس با فرهنگ محافظهکار و مصلحتاندیش ما منافات دارد. فاروقی قاجار با هوشمندی از نشان دادن این تفاوت طفره نمیرود و یکی از بهترین نمونههای ایرانی مستند پرتره را خلق میکند.
اون شب که بارون اومد (کامران شیردل، 1347): مستندی که با شیطنت و شوخطبعی به موضوعش نگاه میکند و از میل مفرط انسان ایرانی به اسطورهسازی و قهرمانپروری پرده برمیدارد.
آرامش در حضور دیگران (ناصر تقوایی، 1351): اگر بپذیریم که چند سالی است تم اصلی زندگی ما یأس و سقوط ارزشهای اخلاقی است، با رویی گشاده به تماشای این فیلم میرویم. این فیلم که براساس کتاب «واهمههای بینامونشان» نوشته غلامحسین ساعدی ساخته شده، نگاهی عمیق به جامعهای ناهنجار دارد که روابط آدمها در آن به منتهای بحران رسیده و امیدی هم به شنیدن بوی بهبود از اوضاع جهان نیست.
گزارش (عباس کیارستمی، 1356): غیرکیارستمیوارترین فیلم کیارستمی؛ سالهای سال پیش از اینکه فیلمهای اجتماعی در باب زندگی طبقه متوسط باب شود، کیارستمی در این فیلم تصویری از زندگی شخصی و کاری یک کارمند اداره دارایی را نشان میدهد که با گذشت چهل و اندی سال از ساخت آن، همچنان معتبر و قابل ارجاع است.
بنبست (پرویز صیاد، 1357): فیلمی براساس داستان کوتاهی از آنتوان چخوف که در نهایت سادگی و ظرافت، معصومیت عشق یکطرفه دختری (با بازی دلنشین مری آپیک) در تضاد با دنیای خدعهکار پیرامونش را نشان میدهد. نام فیلم نه بر موقعیتی جغرافیایی بلکه بر وضعیتی ذهنی دلالت دارد.
مرگ یزدگرد (بهرام بیضایی، 1360): بیضایی در همه آثارش، ازجمله همین «مرگ یزدگرد» به ما یادآوری میکند که تاریخ با آنچه در کتابها برای ما نقل کردهاند، بسیار متفاوت است و گام اول در مسیر آگاهی شک کردن در روایتهای بهظاهر معتبر است.
شبح کژدم (کیانوش عیاری، 1365): نمونهای جذاب از ادغام سینما (تخیل) و زندگی (واقعیت) با هم که سرانجامی تراژیک دارد. مگر سرنوشت سرسپردگی عاشقانه چیزی جز پایانی تراژیک است؟
سکوت (محسن استادعلی، 1391): مستندی همدلیبرانگیز و تأثیرگذار از گفتوگو با افرادی که مرتکب قتلهای خانوادگی شدهاند و در زندان در انتظار اجرای حکمشان هستند. هر کدام از چند شخصیتی که در برابر دوربین حضور دارند، داستانی عجیب و دردناک را روایت میکنند که حتی کسانی را که به فیلمهای مستند علاقه ندارند، با خود همراه میسازند. در عجبم مستندساز چطور توانسته رضایت نهادهای مختلف را برای ساخت چنین موضوعی جلب کند.
حکایت باور، دانایی، امید و نیکاندیشی
شاهین امین
حتما در این روزهای کرونایی که نگرانیها ما را احاطه کرده؛ نگرانیهایی که متأسفانه بسیاری از مردم و مدیران اعتنایی واقعی و عملی به آن ندارند اگر بخواهم فیلمی را انتخاب یا توصیه کنم دنبال اندکی حال خوب هم خواهم بود. البته تعریف حال خوب بین افراد مختلف، متفاوت است، شاید حتی فیلمی تلخ که ما را به درکی برساند و نتیجهاش اندکی دانایی بیشتر و اندکی نظرگاهی فراختر باشد بتواند مصداق این تعریف باشد.
«باشو غریبه کوچک» (بهرام بیضایی/ 1364): فیلمی درباره همدلی آدمهایی از اقلیمهای متفاوت که در ظاهر زبان مشترکی ندارند اما با سرشتی نیک با «نایی» جان که مادری از جنس زمین و طبیعت بود، یکی میشوند، خانواده میشوند. باشو غریبه کوچک، مصداق دقیق سینمای ملی است؛ سینمایی برای همه ایرانیان؛ اثری درباره مهربانی و نیکاندیشی که به آنها بسیاربسیار نیازمندیم؛ امروز، حالا.
«اجارهنشینها» (داریوش مهرجویی/ 1365): بهترین کمدی سینمای ایران که میتواند هم تماشاگران عادی و هم مخاطبان جدی سینما را راضی کند؛ حکایت همیشگی آرزوی مردمانی که در فکر سقف هستند. اما فیلم بسیار بیشتر و فراتر از رؤیای خانهدارشدن برای جماعتی اجارهنشین یا طمعکاریهای کاسبکارانه است که ما را احاطه کردهاند. اجارهنشینها، با نگاهی شوخطبعانه بخشی از کنشهای طبقه متوسط ایرانی را تصویر میکند؛ طبقهای که میتواند هم ظالم باشد و هم مظلوم و خودش با ندانمکاری سقف خانهاش را خراب کند؛ فیلمی با مجموعهای از بازیهای شیرین و جذاب که برپیشانی خود 3 نقشآفرینی درخشان از عزتالله انتظامی، حمیده خیرآبادی و اکبر عبدی دارد.
«شیرسنگی» (مسعود جعفری جوزانی/ 1365): حکایت غریب ایستادن بر سر اصول حتی تا پای جان؛ داستان کهنهمردان استخوان خردکرده که نمیتوانند خم شوند؛ همیشه استوارند حتی هنگام مرگ. فیلمی با نماهای کمنظیر از دشتها و کوههایی که اثر حماسی جعفری جوزانی را در خاطر ماندگار میکند و البته حضور حسرت برانگیز و مثالزدنی علی نصیریان و عزتالله انتظامی که بیمانند در اوج هستند.
«آن سوی آتش» (کیانوش عیاری/1366): حکایت خانه پدری بربادرفته که جای آن را اتاقک چوبی متزلزل گرفته است؛ حکایت نوذر که سهم اندکش از خانه پدری فروختهشده به شرکت نفت توسط برادر به یغما رفته است؛ حکایت شعلههای خشم که تنها با عشق فرومینشیند؛ عشق به دخترکی لال که میتواند در میانه فوران خشم و ستیز برادران قرار گیرد و پایانی گرم را برای فیلم رقم بزند که گرمایش بیش از آتش چاههای نفت باشد.
«زیردرختان زیتون»(عباس کیارستمی/ 1373): فیلمی در ستایش زندگی؛ زندگیای که همیشه ادامه دارد حتی پس از زلزله، پس از خانه خرابی. اصالت با زندگی است پس برهمهچیز رجحان دارد و باید قدرش دانست؛ به تمامی. روایت دلنشین انسانهایی که ساده و صحیح با جهان روبهرو میشوند.
«بودن یا نبودن» (کیانوش عیاری/ 1377): اثری به تمامی درباره بودن؛ فیلمی که بدون سادهانگاری، سطحینگری و فراموشکردن ضعفهای انسانی و آرزوهای بیپایه و واهی، به امید بررستگاری در سختترین شرایط تأکید دارد. عیاری در بودن یا نبودن با «مرگآگاهی » از پلکانی سخت و سنگی، مسیری برای زندگی میسازد.
«مهمان مامان» (داریوش مهرجویی/ 1382): خانوادهای که حرمت مهمان را واجب میدانند. خانهای که تنها بهمدد مادری آشنا از جنس مادرانی که در اطراف خود دیدهایم، چراغش روشن میماند؛ مادرانی که همیشه آبروداری میکنند اما کمتر در سینما این چنین گرم، دوستداشتنی و باورپذیر به تصویر کشیده شدهاند. خانهای که همسایگان هم به حرمت مادر، خانه و مهربانی، مهمان دیگری را هم عزیز میشمرند و سفره رنگینی در خانهای محقر برپا میکنند.
«فرشباد» (کمال تبریزی/ 1381): فرشی که بر مبنای یک باور بافته میشود؛ باوری که سفری هزاران کیلومتری را موجب میشود؛ باوری که آدمهایی با کیش و کشور و سلوک متفاوت را کنار هم مینشاند. فرشباد، روایت ریزبافت همان باور و ایمان است.
«درباره الی» (اصغر فرهادی/1387):فیلمی درباره دروغ، توجیه و قضاوت است. درباره الی هرچه جلوتر میرود لایههای تازهای را برای مخاطب میگشاید و مخاطب هرچه بیشتر میبیند، متوجه میشود کمتر میداند و از قطعیتش کاسته میشود. اما همین آگاهی برندانستن تماشاگر را به سمت قضاوتنکردن و تلاش برای روشنبینی راهنمایی میکند.
«کپی برابر اصل» (عباس کیارستمی/1388): اصل چیست؟ واقعیت کدام است؟ سؤالی که کیارستمی در طول فیلم به دقت و ظرافت مطرح میکند و در انتها پاسخ را برعهده تماشاگر میگذارد تا هر کس اصل و واقعیت خود را انتخاب کند.
یادگاری هایی برای همیشه
علیرضا مجمع
(بدون ترتیب- از هر کارگردان یک فیلم):
مکس(سامان مقدم): شاید یکی از بهترین کمدیهای تاریخ سینمای ایران باشد. جایی که ترکیب ابراهیم نبوی و پیمان قاسمخانی دست به یکی میکنند و در یکی از حساسترین برهههای تاریخ معاصر همهچیز را به ریشخند میگیرند. حتی ادبیات دوران اصلاحات هم ملعبه دست اینها میشود. جایی که کلمه 2 حرفی خنثای «ساز و کار» کنسرت معنا میشود خودتان دیگر ببینید چه شلم شوربایی از مکس باید انتظار داشته باشید.
شبهای روشن(فرزاد موتمن) : در فهرستی که قرار است به جزیره تنهایی برود، مگر میشود بهترن عاشقانه تاریخ سینمای ایران در آن نباشد؟
مارمولک(کمال تبریزی): درستترین تصویر از همکاری یک روحانی حقیقی که تنها چند پلان بازی کرد و دزدی که لباس روحانی پوشید و اهلی شد. موقعیت غریبی که درست چیده شده است.
کلاه قرمزی(ایرج طهماسب) : البته منظورم سریال کلاه قرمزی هم بود که به خاطره نسل ما بدل شد، عروسکی که رفیق بچههای چند نسل شد، حتی اگر بر موی سازندگانش گرد سفید پیری بنشیند.
درباره الی(اصغر فرهادی) : سرشار از حس زندگی. با اینکه جدایی نادر از سیمین شاید به لحاظ ساختار و فضایش بهشدت بر درباره الی بچربد اما فیلم چهارم اصغر فرهادی با خود دنیایی از حس را میآورد که هر لحظهاش تبدیل به یک کالت تمامعیار شده است.
گوزنها (مسعود کیمیایی) : هر جای فیلم باشی میتوانی از همان جا ببینی تا آخر. گوزنها شاید تنها فیلم تاریخ سینمای ایران باشد که با متن مردم گره خورد. در ماجرای سینما رکس آبادان مردمی که زنده زنده در آتش سوختند آخرین یادگار ذهنشان از سینما گوزنها شد.
در امتداد شب(پرویز صیاد) : قصه تنهایی و عشق خوانندهای که با کولهبار شهرت خود اسیر یک نگاه شد، تنها یک نگاه. شاید بیش از این اگر در امتداد شب را شرح دهم با ممیزی سردبیر مواجه شوم. البته تا همین اندازه نام بردن از فیلم هم شاید به مذاق خیلیها خوش نیاید.
ناصرالدین شاه آکتور سینما (محسن مخملباف) : سازندهاش شاید به کجراهه رفت، اما همین یک یادگار از او برای سینمای ایران کافیاست تا یادمان بیاید روزگاری بود که محسن مخملباف نامی از پی نارنجک بستن بهخود و بغل کردن داریوش مهرجویی رسید به کلاه از سر برداشتن برای کارگردان «گاو» و احترام به کل تاریخ سینمای ایران از اوگانس اوگانیانس و آربی آوانسیان تا بهرام بیضایی و داریوش مهرجویی و همه فیلمسازان تاریخ سینمای ایران. سرنوشت عجیبی رقم میخورد برای آدمها.
شوکران(بهروز افخمی): این هم از آن فیلمهایی است که میشود بارها دید و لحظهها و دیالوگهایش را به یاد آورد: «تا حالا چیپس قورباغه خوردی؟ -نه، چیه؟ - قورباغه رو پرس میکنن تو روغن سرخ میکنن!» از این دیالوگها زیاد دارد شوکران؛ یک جنایی کامل برای این روزهای کرونایی.
دایی جان ناپلئون(ناصر تقوایی) : این یکی را دیگر نمیشود بهعنوان سریال از این فهرست خط زد. این یکی باید در کیف همه باشد. هر سال یا هر 2سال یکبار باید از اول تا آخر دید و با آن از ته دل خندید. اگر کسی هست که ندیده باشد، نصف عمر که نه، همه عمرش بر فناست!
برای ده ها بار دیدن
خسرو نفیسی
نمیدانم دقیقا چه میخواستید. شاید باید این لیست «گناهان لذتآلود» یک منتقد میبود یا مثلا کمدیهای سرخوش؛ اما من فیلمهایی دارم برای دهها بار دیدن و همراه شخصیتهای اصلیشان رفتن و ماندگار شدن در جهان آنها. اگر به چیزی که میخواستید نزدیک نیست، عذرم را بپذیرید.
لیلا: آن دقایق اولیهاش، رابطه رضا و لیلا، تصویرشان از رابطه، و بعد نجواهای لیلا، تا همیشه انگار کار میکند.
رد پای گرگ: یکجور رهایی خلسهآور دارد. میشود ساعتها به دیالوگها گوش داد و به آدمهایش دل سپرد. شاید برای همین فراتر از خود فیلم، آن عکس معروف با آقا تهرانی بهعنوان ستونش، روی دیوار خانهام هم جاخوش کرده.
دایی جان ناپلئون: همراه سعید عاشق شدهایم، پرسه زدهایم، زندگی کردهایم و بزرگ شدهایم. بخشی از زندگی ایرانی ما.
در دنیای تو ساعت چند است : عاشقانه صفی یزدانیان درهرحالی میتواند پرتم کند به دنیایی دیگر. سینما به مثابه پناهگاه.
بیتا : تماشای صدباره بیکلهگی بیتا وسط مناسبات پیچیدهای که هیچ ازش نمیداند حالم را خوش میکند، با نوای سحرانگیز موسیقی لوریس چکناواریان، پرهای در هوا و...
ماه عسل : انگار تو هم همراه آن جماعت در ویلای شمالشان، میان روزمرهگیهایشان، بخشی از آنچیزی میشوی که جریان دارد و تو هم جزو آنی.
هوو : فیلم قدرنیافته علیرضا داوودنژاد یک سبکی بیمثال دارد با رضا عطارانی که شمایل سالیانش را میسازد و آن زنهای رنگرنگ و پیچیدگیها و سادگیهایشان.
قارچ سمی : بارها همسفر دومان قائمی شدهام وقتی آن دختر را میبیند، میان آن برزخ کابوسگون ایستاده و از خودش میگذرد. میفهممش و هربار کنارش درد میکشم.
پرسه در مه: یکجور زلالی دارد که میشود دهها بار نگاهش کرد و عاشق و نگران و همراه زوجش شد. یک سرگشتگی نسلی بیهمانند.
درباره الی... : هر بار که در آن تونل صدای جیغ سرخوشانه میپیچد با این جماعت میروم تا آخر ماجرا. هربار دلم میخواهد احمد به الی برسد، آن خندههای ریز بیجواب نماند، به آنها خوش بگذرد... و باز که نمیشود، باز هم میبینمشان به امید فردایی بهتر.
دوباره دیدنی ها
شهرام فرهنگی
طعم گیلاس (عباس کیارستمی/ 1376): مردی میخواهد قرص خواب بخورد، برود درون قبری که برای خودش کنده- پشت به جماعت- تا ابد تخت بخوابد. مشکل این پروژه شخصی فقط این است که باید کسی پیدا شود که پس از مرگ او، خاک روی جسد بریزد. طعم گیلاس هیچ وقت تکراری نمیشود.
دونده (امیر نادری/ 1363): بدون تردید «ساز دهنی» امیر نادری میتوانست در این فهرست قرار بگیرد، ولی چون قرار بر انتخاب فیلمهای بعد از انقلاب است، پس «دونده» که نخستین فیلم جهانی ایران از سال 57به بعد بود، انتخاب شد.
باشو غریبه کوچک (بهرام بیضایی/ 1364): پس از 5سال توقیف، اکران باشوی بیضایی در سال69 اتفاقی ویژه برای اهل سینما در ایران بهشمار میرفت. هنوز هم «باشو» یکی از بهترین محصولات سینمای ایران از حواشی جنگ است.
لاکپشتها هم پرواز میکنند (بهمن قبادی/ 1383): حرف از فاجعههای حاشیه جنگ شد. در فهرست چنین فیلمهایی، لاکپشتهای قبادی را هم باید حتما بیش از یکبار تماشا کرد.
سنتوری (داریوش مهرجویی/ 1385): فیلم سنتوری درست مثل شخصیت اصلیاش (علی) سرنوشتی تلخ داشت. این فیلم که بدون تردید یکی از بهترینهای کارنامه مهرجویی است هرگز فرصت اکران عمومی پیدا نکرد. با این حال آنقدر پرسروصدا بود که تقریبا تمام ایران سیدیهای قاچاق آن را تماشا کنند.
بچههای آسمان (مجید مجیدی/ 1375): همه برای اول شدن میدوند، ولی در این داستان تلخترین لحظه عبور شخصیت اصلی از خط پایان بهعنوان نفر اول است. مجید مجیدی با بچههای آسمان تبدیل به چهرهای سرشناس در سینمای جهان شد.
نفس عمیق (پرویز شهبازی/ 1381): میان بچههای متولد دهه 50خورشیدی، واقعا گروهی شبیه به شخصیتهای فیلم نفس عمیق وجود داشتند. تماشای زندگی این گروه خاص انگیزهای برای دوباره دیدن نفس عمیق است. این فیلم برای جماعت موزیک باز هم جذاب است چون در آن کارهایی از گروههای راک زیرزمینی ایران در دهه 70میشنوند.
اسب حیوان نجیبی است (عبدالرضا کاهانی/ 1389): تمام بازیگران اسب حیوان نجیبی است- حتی اگر پیش از این علاقهای به بازیشان نداشتید- در این فیلم دوستداشتنی بهنظرمی رسند. علاوه بر داستان جذاب، تیکهای روانی شخصیتها هم انگیزهای دیگر برای تماشای دوباره و دوباره و دوباره این فیلم است.
ابد و یک روز (سعید روستایی/ 1394): درخشش نخستین فیلم یک کارگردان اتفاقی ویژه به شمار میرود. سعید روستانی در 26سالگی با ابد و یک روز وارد فهرست کارگردانهای موفق ایران شد. بعید است کسی این فیلم را تنها یکبار تماشا کند.
جدایی نادر از سیمین (اصغر فرهادی/ 1389): بیانصافی است اگر در فهرست 10فیلم برتر سینمای ایران عنوانی از کارهای اصغر فرهادی وجود نداشته باشد. اصغر فرهادی فیلمهای جذابی درباره مکافات دروغ ساخته که احتمالا «جدایی» کاملترین آنهاست.
عیش مدام
جواد طوسی
«لذت» از دید هر مخاطبی با بضاعت فکری و درک بصری و دغدغههای درونی و خصوصیات حسی و غریزی متفاوتش، تعریف مستقل و حتی دورهای دارد. در نگرش رادیکال و نفی گرا و مهاجم «نیچه»، لذت چه بار معنایی پیدا میکند؟ محسن مخملبافی که یک زمان در دگماتیسم فکری و عقیدتی خود وقتی از جلوی سینماها رد میشد گوشش را میگرفت، چه تعریفی از لذت داشت و زمانی دیگر که به «دستفروش» و «ناصرالدین شاه آکتور سینما» و «نوبت عاشقی »و «نون و گلدون» و «گبه» رسید، این لذت را چگونه تفسیر و اجرا کرد؟ منتقدی چون هوشنگ کاووسی که نخبهگرایی و غرور را به شیوه خودش به نمایش میگذاشت، حاضر نبود سر به تن «قیصر» و سازندهاش باشد. اما در عین حال، «سازدهنی» امیر نادری و «سه دیوانه» جلال مقدم و فیلم خودش «خانه کنار دریا» جزء 10فیلم ایرانی عمرش بودند. پرویز دوایی عزیز یک جور از «سرگیجه» هیچکاک لذت میبرد و دوست همنسلش پرویز نوری، جوری دیگر. وقتی مسعود خان فراستی «راننده تاکسی» و «مرد ایرلندی» مارتین اسکورسیزی و «ناخدا خورشید» ناصر تقوایی را فیلمهای بدی میداند، به صرافت میافتی از محضرش کسب فیض کنی و بحث مفصلی در مورد «لذت» در دنیای سینما با او داشته باشی و دوستمان سعید عقیقی را هم که در حال نگارش یک تکنگاری درباره «ناخدا خورشید» است، از این کار منصرف کنی! اما جدا از همه این نمونهها و مصادیق، میخواهم سادهتر به موضوع بپردازم. لذت در رویارویی با یک فیلم یعنی حال و احوال درست. همان قدر که یک فیلم مفرح مثل «درشکهچی» نصرت کریمی یا «اجارهنشینها»ی داریوش مهرجویی میتواند این حس آمیخته با لذت را در بیننده ایجاد کند، فیلمهای تلخ و تراژیکی مانند «داش آکل» مسعود کیمیایی، «مرثیه» امیر نادری و «آرامش در حضور دیگران» ناصر تقوایی نیز از این ویژگی برخوردارند. میماند چند نکته: 1- اگر میخواستم خیلی دلی و شخصی تصمیم بگیرم، بیش از نیمی از انتخابهایم از فیلمهای کیمیایی بود؛ اما به 2فیلم اکتفا کردم. 2- سعی کردم بیشتر از فیلمهای خوب مهجور مانده نام ببرم. 3- با توجه بهنظرخواهی مشابه «مجله فیلم» در شماره نوروز امسال، 2فیلم ایرانی انتخابیام در آنجا (فرار از تله و ردپای گرگ) را فاکتور گرفتم.
فردا روشن است (سردار ساکر / ۱۳۳۹) : این نخستین فیلمی است که از دوران کودکیام در سینما ایران لالهزار به یاد دارم. حس نوستالژی بهجا مانده از آن اوقات خوش، همچون خوابی طلایی است که در لابهلایش صدای ویگن و دلکش را میشنوم و یکی از نخستین تصاویر فردین بهعنوان بازیگر محبوب و آشنای کودکی و نوجوانیام در ذهنم ثبت میشود. فیلم «چشمه آب حیات» (سیامک یاسمی / ۱۳۳۸) او را یکی دو سال بعد در غروب جمعهای شلوغ در سینما آپادانا در خیابان نظامآباد دیدم. بعدها به این واقعیت پیبردم که خاطرات بهجا مانده از یک دوران دور سپری شده میتواند با همه وجوه کیفی پایینش، لذتبخش و تکرار نشدنی باشد. چقدر پدر و مادرم در آن زندگی فقیرانه خوشبخت و بیدغدغه بودند. یک زن جوان چادری در کنار شوهر کراواتی آسمونجلش فردا را روشن میدیدند و تنها پسرشان را کنار خود نشانده بودند تا همراه با خوردن بادام سوختههای داخل پاکت کوچک، با دنیایی از قصه و رؤیا محشور شود.
کلید (محمود نوذری و ژرژ لیچنسکی / ۱۳۴۱) : فیلمی که یک موضوع قتل کلیشهای را با دکوپاژی حرفهای و تدوینی دینامیک به نمایش میگذارد و (از این لحاظ) از بسیاری از تولیدات دوران خودش جلوتر است.
جاده مرگ (اسماعیل ریاحی / ۱۳۴۲) : یک فیلم خوش ساخت با ریتم قابلاعتنا در سینمای بیبضاعت آن سالها که بیش از همه مدیون فیلمبردار و تدوینگر با ذوقش احمد شیرازی است که طبق روال شمار قابل توجهی از تولیدات آن دوران، دکوپاژ فیلم را نیز بهعهده داشته است.
قیصر (مسعود کیمیایی / ۱۳۴۸) : بعد از خوابیدن تب آن سینمای رویاپرداز که نقطه شاخصش رادر «گنج قارون» سیامک یاسمی شاهد بودیم، «قیصر» نخستین فیلمی بود که برایم در آن سن و سال در دل تلخی و ماتم لذتی مداوم داشت. با «قیصر» یاد و خاطره آن صبح جمعه برنامه سینما ارتش و دیدن فیلم در سینما همای سر چهارراه اسلامبول، همیشگی شد. چه لذتی بالاتر از دیدن یک قهرمان تازهوارد با کت و شلوار مشکی و موی کوتاه و نگاه مات و سرد که اهل حرف مفت زدن نیست و آنجا که لازم باشد خودش را خالی میکند. چه لذتی شنیدنیتر از صدای یک موسیقی حماسی و تراژیک همراه با ضرب زورخانه و چه لذتی دلنشینتر از مرگی خودخواسته بهدنبال جامه عمل پوشاندن حرفی که از کامروا شدن 3آدم خبیث دم میزد؟ «قیصر» به ما حالی کرد که میتوان در اوج تنهایی با لبخند به مرگ خوشامد گفت و به آرامش رسید. لذت غریب «قیصر» برای من، دستیابی به مفهومی تازه و تأثیر گذار از کارگردان در سینمای ایران بود.
رضا موتوری (مسعود کیمیایی / ۱۳۴۹) : همانقدر که شمایل یک جوان حسرت به دل و آرزومند زیر بازارچه برایم لذتبخش بود، فروش چشمگیر و همزمان فیلم «مردی از جنوب شهر» صابر رهبر با قهرمان بهجا مانده از دوران ماضی برایم اندوهبار بود. همانجا به فردین حسودیم شد. برایم رضا موتوری و عباس قراضه (بهمن مفید) تصویری ماندگارتر و پر خاطرهتر از حبیب (فردین) و رفیق همراهش تقی نمکی(ظهوری) داشتند که قبلاً در «گنج قارون» اینگونه خودنمایی کرده بودند. با «رضا موتوری» دلم میخواست به فانتزی و رویاهای زودگذر دمدست و باسمهای که تو را خوار و ذلیل و اخته کند، یک شیشکی محکم ببندم. «رضاموتوری» برایم واقعیت عینی یک محیط قدیمی رو به انقراض با آدمهای بلا دیده و به آخر خط رسیدهاش شد.
آقای هالو (داریوش مهرجویی / ۱۳۴۹) : شاید «آقای هالو» در مقایسه با دیگر فیلمهای داریوش مهرجویی (بهویژه در قالب کمدی آمیخته به طنز، مثلا «اجارهنشینها») فیلم ضعیفتری باشد. اما برای من بهلحاظ همان ریشههای به جا مانده از گذشته، لذت خاصی دارد. سادگی معصومانه و رو به بلاهت یک مرد شهرستانی در سفری ناکام به پایتخت، طنز تلخی دارد که هنوز به دل مینشیند. آن «قوم ظالمین» گفتن آقای هالو در اواخر فیلم و معترف شدنش به اینکه «سفر انسان را پخته میکند»، بیانگر یک واقعبینی دیرهنگام است که گویی همواره برای انسانهای پاک و از قافله عقب مانده رقم میخورد.
تنگسیر (امیر نادری / ۱۳۵۲) : با آنکه خود امیر نادری از نتیجه کارش آنگونه که باید راضی نبود، ولی هنوز میتوان ازبه پا خاستن یک آدم عاصی مورد ظلم قرار گرفته و طغیان و عدالتخواهی او لذت برد. «تنگسیر» با همین ظرفیت کنونیاش که تنیده شده درسه آدم چیرهدست (امیر نادری، نعمت حقیقی و بهروز وثوقی) است، نشانههای عینی یک وسترن ایرانی را با خود دارد. ایکاش اختلاف پیش نمیآمد و موسیقی این فیلم را اسفندیار منفردزاده میساخت.
خواستگار (علی حاتمی / ۱۳۵۰): یکی از مهجورترین و در عین حال بهترین آثار علی حاتمی. باز یک مرد تنهای عاشقپیشه که اینبار «همه عمردیررسیدن» را در دنیایی اپیزودیک تجربه میکند. علی حاتمی به پشتوانه حس ناب غریزی خود و احاطهاش بر فرهنگ و سنن و فولکلور ایرانی، این قابلیت را دارد که در دل سادگی و دنیای قصهپردازش با همراهی آدمی چون آقای خاوری (پرویز صیاد) از «تقدیر» بگوید و تصویری دوگانه از «زن لکاته و اثیری» را در زری (زهرا خوشکام) ببیند. «خواستگار» تجربهای دیدنی و تکرار نشدنی در کار با حوزههای نمایش سنتی و ایرانیست.
دشنه (فریدون گله / ۱۳۵۱) : فقط فیلمسازی قدر ندیده مانند فریدون گله میتواند با یک آدم بیخانمان و الکی خوش (عباس چاخان / بهروز وثوقی) و زنی تنهاتر و بیپشتوانهتر از او (بنفشه / فروزان) که انگ روسپی به او خورده است، با همه کلیشههای متداول بازی کند و به بیان و اجرایی غیرمتعارف و ضدکلیشه برسد و در محیط «شهر نو» دم از عشق بزند. این کاربلدی و پرسهزنی ناب اجتماعی میخواهد که در لوکیشنی که از در و دیوارش حسی اروتیک میبارد، تو تماشاگرت را تحریک نکنی و در یک رابطه گرم و عاطفی و انسانی متمرکز شوی و تصویری متفاوت و پر حس وحال از طبقه فرودست و هویت باخته ارائه دهی.
ناخدا خورشید (ناصر تقوایی / ۱۳۶۶) : یکی از بهترین شمایلهای قهرمان در سینمای ایران. مردی تنها با همه اصول و عقاید و مرامنامه اخلاقی خود که با اتکا به خصایص و هویت اقلیمیاش، سنگ عدالت را یک تنه به سینه میزند. یک اقتباس ادبی بینظیر که نشانههای قرص و محکم سینما، میزانسن، قاببندی تصویر و شخصیتپردازی و تیپسازی همخوان با ذات قصه را در جزء جزئش میتوان دید. چقدر در سینمای این دوران ما جای خالی قهرمانانی از جنس ناخدا خورشید و این نوع روایتپردازی، حس میشود.
صد شور نهان با ما
مسعود میر
چه کنیم؟ فعلا با این احوال بد دوره میکنیم شب را و روز را و ویروس را. بهانه امروز این گذران زمان، تماشای فیلمهایی است که حالمان را خوش کرده و هنوز هم چنین است.
دلشدگان؛ عاشقیهای بحرنور: من هم میدانم که پایانبندی فیلم و بیپول سعدی سینما برای تکمیل پروژه خون به جگرش کرد و اگر آوازخوانی و مرگ طاهرخان بحرنور بر پلههای تالار موسیقی کمی بهتر از آب درمیآمد، بیشتر میشد برای دلشدگان ضعف کرد اما با این همه مگر میشود از امضای سینمایی علی حاتمی به بهانه هزاره باربد بهراحتی گذشت؟ دلشدگان نخستین فیلم سینمایی رده بزرگسالان بود که در سینما دیدم و بعد از آن تجربه برایش هزار بار ذوق کردهام. برای صدای دماوند آواز ایران، برای احوالات خواستنی روزگار قاجار و برای شاهزاده خانم ترک...
پری، بالا رفتن آرام از کوه فوجی: مگر میشود عاشق داداش صفا و داداش اسد و داداشی نبود؟ مگر میشود زیر لب ذکر نگفت و در شب برفی نزد به جنگل برای فتح کلبه سوخته؟ مگر میشود ماهیهای عشق نور و کوزه به سرها را از یاد برد؟ مگر میتوان عاشق مکاشفههای پری نشد؟ مگر داریوش مهرجویی فراموششدنی است؟
آدم برفی؛ خاکساری در استانبول : من هم اعتقاد دارم آن سبیلها دکور نیست، حرمت دارد. من هم عمیقا باور دارم که بچه تهران هرجای دنیا هم که باشد باز دلش لک میزند برای دوراهی قپان و نازیآباد و نواب. من هم عاشق جنم اسی خان در به در، دلدادگی عباس و غربت خفته روی لبهای خندان جواتی کلک هستم. آدم برفی به کارگردانی داوود میرباقری را دهها بار دیدهام. میپرسید دیدگان؟ جواب میدهم: دانم...
شب یلدا؛ قرنطینه در هجران : فارغ از اینکه در همان نخستینبار تماشای فیلم در جشنواره بهعنوان یک عاشق سینما و نه روزنامهنگار، چقدر با این فیلم کیف کردم میتوانم هنوز هم احوالات حامد شب یلدا در فیلم کیومرث پوراحمد را حس کنم. قرنطینه او در روزهای هجران و تنهایی انگار الان هم دوباره باورپذیر است فقط بهجای برف بیرون از پنجره، کرونا میبارد.
شهرزیبا؛ عاشقی با سیگار بهمن : فیروزه اعلا. این دو کلمه ساده درواقع نام 2 کاراکتر اصلی فیلم اصغر فرهادی است. فیروزه گرفتار بود با بچه و همسر معتاد و برادر پای دار و اعلا از زندان آمده بود تا آزادی را تجربه کند و برای آزادی دوستش از جان مایه بگذارد. اعلا و فیروزه اما با سیگار بهمن عاشق شدند و جهنم زندگیهایشان شد شهر زیبا...
هامون؛ یک معجزه : تماشای مکرر این فیلم احتمالا برای خیلیها حکم انجام واجبات را دارد. من اما بدون ادعا هوادار حمید هامون هستم، چون نه پایی در زمین نقد فلسفه دارم و نه دستی در آستین ژانرشناسی. من عاشق هامونم چون هربار که مادربزرگ هامون با بغض پرسید: «تنها موندی؟» گریه کردم و هربار که در خاطرات کودکیاش در حوض حیاط شیرجه زد، اضطراب مادربزرگ برایم تداعی شد. حالا بماند که وقتی هامون به پسرخاله روانپزشکش گفت: «مهشید من؟» چه بلایی سر ما آمد...
مادر؛ رسوایی چشم دروغگو : از همان نخستینبار تماشای فیلم عاشق محمدابراهیم بودم؛ قلدر و بددهن و اهل مرافعه اما با دلی خون که فقط درددل شبانه پای تخت با مادر، زخمش را باز کرد. عاشق مادر بودم و مهربانی متنوعش برای بچههایی با رفتار متفاوت. علی حاتمی با مادر، دلم را همیشه برای مادر به تپش میاندازد.
عروس آتش؛ مرد خاکستری : برای همان پیغام یک جملهای فرحان برای دخترعمویش میتوانم عروس آتش را بارها ببینم. همان که: مرد عشیره بودن هم سخته...
عاشقپیشه مهربان و تندخو را بسیار دوست داشتم و دارم.
ناخدا خورشید؛ بمبک تنها : ناخدا، همان مرد که یک دست نداشت؟ نه، همان که یک دست داشت. تلاش برای زندگی بر مبنای شرافت و کسب رزق حلال با رسوم جنوبیها را ترکیب کنید با قصه محشر ارنست آمریکایی و کارگردانی ناصرخان تقوایی تا ببینید چه معجونی است این ناخدا خورشید.
سگکشی؛ انتقام معاصر : بسیاری از هواداران بهرام بیضایی شاید سگکشی را در مرتبتهای پایین درجهبندی آثار او قرار دهند اما برای من سگکشی یک فریاد و عصیان تصویری است بر سر جامعهای که اقشار مختلفش منفعت و پلشتی را بیش از هر چیز در دستور کار رفتارشان قرار دادهاند. ناصر معاصر و چکهایش و پایمردی زنی که گلرخ بودنش بهخاطر سیلی سخت روزگار بود، احوال تماشای مکرر این اثر را همیشه برایم خواستنی میکند.
انتخاب سهل و ممتنع
علی عمادی
انتخاب چنین فهرستی هم آسان و هم سخت، آسان است چون خیلی زود ۱۰ تا اسم به ذهن میآید و سخت است؛ زیرا انتخاب از بین دوستداشتنیها همیشه سختتر است.
این ۱۰ فیلم را چندبار دیدهام و باز هم خواهم دید. همینطور چند فیلم دیگر که با سختی از میان این فهرست خط خوردند؛ مثل سفر به چزابه، ترن، دلشدگان، آژانس شیشهای، خیلی دور خیلی نزدیک، لیلی با من است، ناصرالدین شاه آکتور سینما، سرب، ای ایران، شوکران و...
گوزنها ۱۳۵۳ : آتشی که قدرت به جان سید انداخت و مسیری که سید برای قدرت باز کرد، همیشه دیدنی است. جزئیات فیلم با هر بار دیدن بیشتر دیده میشود.
کندو ۱۳۵۴ : روح ابی با هر کافهای که فتح میکند به اشراقی تازه میرسد. کتکها زنگارهای وجودش را پاک میکند، هر بار دیدن به ارزش دیالوگها میافزاید.
اجارهنشینها ۱۳۶۵ : روابط آدمها در ساختاری کمیک همراه با توالی اتفاقات و بازیهای به یادماندنی در هر دیدار جذابیت دارد.
مادر ۱۳۶۸ : آثار علی حاتمی به هزار بار دیدن میارزند اما بالاتر از کمالالملک یا حاجی واشنگتن دیالوگهای غیرقجری مادر بیشتر و بهتر در ذهنم حک شدهاند. با هر بار شنیدنش روحم صیقل میخورد.
روز واقعه ۱۳۷۳ : فیلمنامه جادهای بیضایی بهترین کار سینما درباره عاشوراست. مثل نوحههای قدیمی میشود پا به پای عبدالله نصرانی اشک ریخت و استخوان سبک کرد.
خواهران غریب ۱۳۷۴ : داستان اریش کستنر را دوست دارم اما بیش از آن پدرانههای خدابیامرز شکیبایی، مادرانههای بایگان و مادربزرگی شادروان یزدانیان و البته کودکانههای آن دوقلوی دوست داشتنی.
دوئل ۱۳۸۲ : هم بخش جنگی و هم پاره دوم فیلم سرشار از جزئیات و ریزهکاریهای جذابند که تماشای مکررش را دلنشین میکند.
مارمولک ۱۳۸۲ : طنز فوقالعاده قوی، بازی روان پرستویی، پایان بینظیر فیلم، دیالوگهای فراموش نشدنی و...، چند عامل دیگر باید شمرد تا یک فیلم را برای چندبار دیدن ترغیب کند؟
درباره الی ۱۳۸۷ : بیراه نیست اگر بگویم با هر بار دیدن این فیلم نکته جدیدی از ارتباط شخصیتهای فیلم کشف کردهام. بهنظرم این فیلم کاملترین فیلم سینمای فرهادی و حتی سینمای ایران است.
ماجرای نیمروز ۱۳۹۵ : با آنکه فیلم مضمونی مشخص و نتیجهای از پیش تعیین شده دارد ولی توجه به ریزهکاریها از آن اثری ساخته که در هر نمایش دیدنی است.