گریه نوزاد
فرورتیش رضوانیه ـ روزنامهنگار
از شدت خستگی در حال بیهوش شدن هستید. ساعت ۳ صبح است، اما باید بیدار بمانید چون هر کاری میکنید نوزادتان نمیخوابد. همسرتان میگوید صبح زود باید سر کار برود، اما نمیداند با وجود صدای گریه بچه چطور میتواند بخوابد. علت نخوابیدن نوزادتان را در گوگل جست و جو میکنید. تمام چیزهایی را که سایتها و فرومها نوشتهاند یک به یک بررسی میکنید، اما هیچکدام مشکلتان را حل نمیکند. همسرتان مهندس پرواز است و میدانید که اگر موقع کار تمرکز نداشته باشد چه فاجعهای ممکن است رخ بدهد. به او پیشنهاد میکنید امشب در پارکینگ مجتمع، داخل خودرو بخوابد. ابتدا قبول نمیکند و میگوید که نمیخواهد شما را تنها بگذارد، اما وقتی اصرار میکنید، تسلیم میشود. بالش و پتو به او میدهید و دوباره سراغ بچه میآیید تا شاید بخوابد. حوصلهتان سر رفته. گوشی را برمیدارید و در واتساپ برای خواهرتان مینویسید: «بیداری؟» اما اشتباهی آن را برای همکار همسرتان میفرستید. نمیدانید چطور گندکاریتان را جمع کنید. از شدت استرس نوزادتان را در آغوش میگیرید و خودتان هم همراه او گریه میکنید. ناگهان فکری به ذهنتان میرسد. سریع گوشی را برمیدارید و آن پیام را پاک میکنید. خیالتان راحت میشود. وقتی چشمهایتان را باز میکنید، ساعت ۹ صبح است. نمیدانید کی خوابتان برد. بچه خوابیده و یونیفرم همسرتان از جالباسی آویزان نیست. موبایلتان را برمیدارید و با او تماس میگیرید. به محض شنیدن صدای شما میگوید: «دارم از عصبانیت میمیرم. اون همکارم که توی بلوک ما مینشینه، صبح دیده توی ماشین خوابیدم، رفته به همه همکارها گفته ما دیشب دعوای زن و شوهری داشتیم، برای همین تو از خونه بیرونم کردی. اون یکی همکارم هم گفت تو ۴ صبح توی واتساپ بهش پیام دادی ولی پاک کردی، همسرش دیده، دعواشون شده. الان روی باند هستم. شب میام خونه صحبت میکنیم.» میدانید بحث و دعوای بزرگی در راه است و لحظات سختی را در پیش خواهید داشت. اما خوشحال هستید که حداقل بچه بالاخره خوابیده و میتوانید چند ساعت آرامش داشته باشید. در همین لحظه یک وانت دورهگرد از داخل کوچه رد میشود و با صدای بلندگویش نوزادتان را بیدار میکند.