• چهار شنبه 5 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 15 شوال 1445
  • 2024 Apr 24
پنج شنبه 26 دی 1398
کد مطلب : 92935
+
-

حامد عسگری، شاعر عاشقانه‌ها از معجزه واژه‌ها در روزهای سخت می‌گوید

شعر هنوز نفس می‌کشد

شعر هنوز نفس می‌کشد

نیلوفر ذوالفقاری

حامد عسگری اهل بم است، جایی که می‌گوید طبیعت آن تقدیر شاعری را برای او رقم زده است؛ شهر قصه‌ها و افسانه‌ها. اشعار حامد عسگری بیشتر در قالب‌های غزل و ترانه سروده شده و مضامین عاشقانه دارند. تعدادی از ترانه‌های او هم با صدای خوانندگان مطرح به گوش مخاطبان رسیده است. در همان ‌ماهی که چند سال پیش بم لرزید، در روزهایی که حوادث مختلف غمی از همان جنس روزهای بعد از زلزله بم در دل مردم کاشته، سراغ این شاعر رفته‌ایم تا از او بپرسیم شعر چطور می‌تواند حال آدم‌ها را بهتر کند؟
  وقتی به دلایلی، حال روحی مردم جامعه خوب نیست، شعر می‌تواند به بهتر شدن روحیه آنها کمک کند؟
«کی شعر‌تر انگیزد، خاطر که حزین باشد؟» ما آدم‌ها با کلمه فکر می‌کنیم. به اندازه‌ای وسعت و عمق فکر داریم که بانک کلمه‌ای ما گسترده است. به همین دلیل است که دایره فکری بچه‌ها محدود است و کسانی که چند زبان بلدند، تفکر گسترده‌تری دارند. یکی از نقش‌های ادبیات و شعر این است که حال آدم‌ها را خوب کند. حال خوب، گاهی نوازش است و گاهی جراحی. هر دو نتیجه خوبی دارند؛ هرچند نوازش در لحظه حال خوب می‌سازد و جراحی در درازمدت. اگر معتقد باشیم ادبیات بیان رنج، عواطف و دغدغه‌های بشری است، نویسندگان و شاعران رسولانی هستند که مثل موج‌شکن، ابتدا رنج را می‌بینند، آن را تحلیل می‌کنند و بعد آن را از فیلتر زبان، اندیشه و ذهن می‌گذرانند. آنها این خروجی را در قالبی صیقل‌خورده و زیبا ثبت می‌کنند تا ماندگار شود. داستان یعنی خبری که هرگز کهنه نمی‌شود و شعر یعنی سرک کشیدن در آسمان و کلمات را از آنجا به پایین آوردن و برای مخاطب روایت کردن. پس بله، شعر می‌تواند حال آدم‌ها را خوب کند.
  به‌نظر شما شاعر و نویسنده باید در چنین زمان‌هایی چه واکنشی نشان دهند؟
این واکنش بی‌جایی است که شاعر، نویسنده و فعال حوزه ادبیات، به محض ورود یک اتفاق یا بحران، بخواهد در لحظه محتوایی مرتبط با آن تولید کند. نمی‌خواهم بگویم نمی‌شود، اتفاقا می‌شود. اما اگر محتوایی در همان زمان که بحران داغ است تولید شود، قطعا بخش زیادی از آن از روی هیجان است. هیجان چیزی است که به مرور از بین می‌رود، مثل شیشه عطری که در آن باز بماند و عطر بپرد یا هیزم نازکی که سریع می‌سوزد و تمام می‌شود. اگر به بحران‌های بزرگ جهان نگاه کنیم، می‌بینیم آثار شاخص و درخشانی که درباره آنها تولید شده، سال‌ها بعد از آن بحران خلق شده‌اند. مردم در زمان بحران، اصلا رجوعی به شعر و ادبیات نخواهند داشت. تصور کنید در زمانی که زلزله بم رخ داده، من شاعر همان روز عصر بخواهم درباره آن شعر بگویم، حالا این شعر را باید به چه‌کسی برسانم؟ مخاطب من چه‌کسی خواهند بود؟ معلوم است که در آن شرایط، نیازهای مهم‌تری وجود دارد و ادبیات، در سبد کالای بحران جایی ندارد.
  اتفاقات و شرایط اجتماعی چه تأثیری در فعالیت شاعر و نویسنده دارد؟
محتوا و ابزار فرهنگی بعدها باید به فکر ترمیم زخم بحران باشد. در لحظه نمی‌توان از آن توقع کارکرد داشت. البته که نمی‌توان جلوی تولید محتوا را در چنین شرایطی گرفت، اما باید به عرضه آن هم فکر کرد. ساخت یک تئاتر، موسیقی، نقاشی یا شعر 20درصد کار است، 80درصد مابقی این است که چه زمانی ارائه شود؟ شعر می‌تواند در بحران کارکرد داشته باشد. لازم است که روایت اتفاقات مهم بر دوش کسانی باشد که کلمات بیشتری در ذهن دارند. هرچند الگوی ثابتی نمی‌توان برای فعالیت هنرمند در شرایط بحرانی درنظر گرفت. مثلا کیانوش عیاری روز بعد از زلزله بم به کرمان رفت و فیلم ساخت. بسیاری از تصاویر فیلم «بیدار شو آرزو» واقعی است. اما این یک انتخاب شخصی است. ممکن است هنرمند دیگری صد سال بعد از جنگ جهانی دوم، سعی کند نگاهی از زاویه جدید به آن اتفاق داشته باشد. نمی‌توان دقیقا گفت که در وقت بحران، جوششی در کار شاعر و نویسنده اتفاق می‌افتد یا ذهن آنها قفل می‌شود. مواجهه افراد با پدیده‌ها متفاوت است.
  خود شما در شرایط بحرانی چطور با شعر مواجه می‌شوید؟
وظیفه من به‌عنوان شاعر، خلق محتوا برای مخاطبم است. این نوعی ثبت لحظه با واژه است. وظیفه اهل ادبیات، دقیق شدن در جزئیات است. من در شرایط سخت می‌نشینم و فکر می‌کنم، حرف زدنم به‌شدت کاهش پیدا می‌کند. بغض می‌کنم، راه می‌روم، دلشوره و سردرد می‌گیرم و مغزم در خط قرمز عقربه‌خود کار می‌کند. با این حال سعی می‌کنم گوشه‌های پنهان مانده اتفاق را ببینم و برای آینده خودم پس‌انداز واژگانی و تصویری می‌سازم. در چنین شرایطی من نه شعر می‌خوانم و نه شعر می‌نویسم، اما اصولا نوشتن کار آرامش‌بخشی است. اگر هم چیزی بنویسم، آن را منتشر نمی‌کنم.
  تا سال‌های طولانی، شعر هنر اول ایرانیان بود و شاعران، سلبریتی جامعه محسوب می‌شدند اما حالا شاعران کمتر شناخته‌شده هستند. دلیل این تغییر چیست؟
در آن زمان، شعر رسانه بود. سینما در شعر حل شده بود، وقتی شعر فردوسی یا گلستان سعدی را می‌خواندی، انگار که فیلم تماشا می‌کردی. با شعر سفرنامه می‌خواندی، با سیمرغ عطار فانتزی می‌دیدی، تعلیم و نصیحت در شعر بود، علم و دانش هم با شعر مطرح می‌شد. اما بعد همه اینها از شعر گرفته شد. هنرها جداگانه قد کشیدند و شعر ماند و خودش. البته من معتقدم شعر هنوز هم هنر اول مملکت ماست و تنها چیزی است که چینی آن وارد نشده است. به‌نظرم شعر به ذات خود نزدیک شده است. اما اینکه شاعران را نمی‌شناسند، به‌نظر من ایراد نیست. شعر اگر شعر باشد، صد سال بعد هم مخاطب خود را خواهد داشت. اگر کلمات گیرا باشند، ماندگار می‌شوند. تعداد شاعران آنقدر زیادشده که هر دقیقه شعر تازه‌ای منتشر می‌شود. خیلی‌ها هم در شعر سری‌دوزی می‌کنند و این است که شده‌ایم اقیانوسی به عمق یک سانتی‌متر. شاعر زیاد داریم اما شعر کم است.
   در چنین شرایطی، چطور می‌توان هوای تازه‌ای در فضای تکراری شعر دمید؟
شعر موجودی زنده است و نفس می‌کشد. به هر حال هر موجود زنده‌ای، گاهی شاداب است و گاهی بیمار. من بحرانی در وضعیت شعر نمی‌بینم. عیبی ندارد که تعداد شاعران- هرچند شاعران ضعیفی باشند- زیادشده است. چه بهتر که هنوز هم شعر عنصر مطلوب و باارزشی است که به آن گرایش وجود دارد. توجه به شعر نشان می‌دهد جامعه ما هنوز خیلی مبتذل و سطحی نشده است. شاید شاعری سعی کند با شعر ضعیف توجه جلب کند یا لایک بگیرد، اما همین هم بهتر از رفتن سراغ گزینه‌های بی‌ارزش است. شعر هنوز در ایران نفس می‌کشد اما اینکه این شعرها می‌ماند یا نه، باید صبر کنیم و ببینیم در تکان الک روزگار، چه کسانی می‌ریزند و چه کسانی باقی می‌مانند.
   چرا مردم دیگر مثل گذشته به شعر مراجعه نمی‌کنند؟
من معتقد نیستم که شرایط شعر بحرانی است. اگر جامعه به شعر رونمی‌کند، این اتفاق هزاران دلیل دارد. ساده‌ترین دلیل آن گران شدن کاغذ است. وقتی خانواده‌ای دچار مشکلات اقتصادی است، نمی‌تواند از نیازهای ضروری بگذرد و نخستین چیزی که حذف می‌شود، کالای فرهنگی است. اگر دچار بحران مالی باشی، نمی‌توانی غذا نخوری اما می‌توانی تئاتر و سینما نروی، پس طبیعی است که کالای فرهنگی حذف می‌شود.
  در شبکه‌های اجتماعی هم چهره فعالی هستید.
شبکه اجتماعی مثل جمعه‌بازار می‌ماند، هرکس گوشه‌ای از آن چیزی بساط کرده و می‌فروشد. یکی شعر و داستان، دیگری حدیث و آیه، یکی روزمره‌نویسی و دیگری حوزه موردعلاقه خودش را عرضه می‌کند. بستگی به این دارد که مخاطب دنبال چه چیزی می‌گردد. هوش رسانه‌ای لازم است تا بتوانی در چنین فضایی، محتوای موردنظر خود را به مخاطب عرضه کنی.
  چه شد که سراغ ترانه رفتید؟
من سراغ ترانه نرفتم، ترانه سراغ من آمد. فرق ترانه و غزل، مثل فرق فوتسال و فوتبال است. در بازی در زمین چمن کارهایی را می‌توانی انجام دهی که در سالن ممکن نیست و برعکس. ترانه قالبی مفهومی است، نه قالب ساختاری. بیشتر ترانه‌ها یا مثنوی هستند یا چهارپاره و غزل و یا اینکه روی ملودی نوشته شده‌اند. از نظر من ترانه یعنی شعری که آهنگسازی و خوانده شده باشد. کلمات روی کاغذ، همان شعر و گفتار است. من سراغ ترانه رفتم چون حس کردم زدن بعضی حرف‌ها با زبان شکسته و گفتار بهتر است. بعضی حرف‌ها در زبان گفتار، خریدار بیشتری دارد. انگار که مفاهیم از من خواستند آنها را در قالب ترانه بیاورم، ترانه نوشتم و تجربه بدی هم نبود چون از آن استقبال شد.
  این روزها مشغول چه کاری هستید؟
مشغول نوشتن سفرنامه حج هستم که قرار است انتشارات امیرکبیر آن را منتشر کند.
  این روزها چه کتاب‌هایی می‌خوانید؟
نهج‌البلاغه و تاریخ بیهقی می‌خوانم. بعضی کتاب‌ها زانو زدن می‌خواهند، اگر شاگرد خوبی باشی اینطور کتاب‌ها حال خوبی برایت می‌سازند؛ مثلا می‌توانی حافظ بخوانی تا بگوید: غبار غم برود حال به شود حافظ.
  چه چیزی شما را خوشحال می‌کند؟
مهمان داشتن و پول قرض دادن مرا خوشحال می‌کند. اگر بتوانم گره‌ای از کار کسی باز کنم، حالم خوب می‌شود. رد کردن یک سالمند از خیابان، ماشین هل دادن یا تعریف کردن یک لطیفه، کارهای ساده‌ای هستند که حال روحی مرا خوب می‌کنند.
   اگر سراغ ادبیات نمی‌رفتید، چه کاری را انتخاب می‌کردید؟
چوپانی و کشاورزی. تجربه این کارها را هم داشته‌ام، بسیار نخل آب داده‌ام و یونجه کاشته‌ام. این شغل‌ها کاری است که در آنها مواجهه با خلوت وجود دارد؛ خلوتی که منفعل نیست و پویاست. سرو کار داشتن با آب، سبزه و گیاه و حیوانات دلچسب است. معلوم است که در چنین شرایطی حال آدم خوب می‌شود.
   تصویری که از آینده و قله رضایت برای خودتان ساخته‌اید چگونه است؟
دلم می‌خواهد مردم حالشان خوب باشد. این تنها تصویر از حال خوب آینده است. من سلولی از یک بدن هستم، هر دردی در این بدن وجود داشته باشد خوشحالی معنا ندارد. اگر دنیا را هم داشته باشم و به سطحی بالا از رفاه و ثروت برسم، چطور از کنار مردم رد شوم و بگذرم؟ ما مردم خیلی خوبی داریم. وقتی با ماشینم از کنار پدری رد می‌شوم که فرزندش را پشت موتور نشانده غم عالم به دلم می‌ریزد.

شاعر و فضای مجازی
فضای مجازی برای شعر، تیغ دو لبه است. این اتفاق خوبی است که اگر مخاطب باشی، به راحتی در فضای مجازی شاعرت را پیدا می‌کنی. اما اگر شاعر باشی چه اتفاقی می‌افتد؟ ممکن است در فضای مجازی، با لایک و کامنت یا تعریف و تمجیدها، خودپسند شوی و خیال کنی که به جایگاهی رسیده‌ای. اما فضای مجازی و اتفاقات جاری در آن نمی‌تواند تکلیف شعر و شاعر را مشخص کند. شعری که فقط در فضای مجازی منتشر شده باشد، ماندگار نیست هرچند که بسیار هم دیده شده باشد. فکر کنید شاعری چند میلیون دنبال‌کننده در فضای مجازی دارد اما هیچ کتابی منتشر نکرده است، اگر ناگهان صفحه او در فضای مجازی از بین برود چه اتفاقی می‌افتد؟ به هرحال کتاب هنوز اصالتی دارد که ماندگار است. ضمن اینکه فضای مجازی ممکن است مسیر شاعر را تغییر دهد. کم‌کم لایک‌ها تعیین می‌کنند که آن شاعر چه بنویسد تا بیشتر دیده شود. مثلا اگر شاعری درباره برد تیم والیبال در صفحه‌ شخصی خود بنویسد، ممکن است امروز هزاران لایک بگیرد اما آیا اگر آن را در کتابش چاپ کند، چند سال بعد برای مخاطب بی‌معنی نخواهد بود؟ ابرمفهوم‌ها باید وارد شعر شوند چون هرگز کهنه نمی‌شوند. بنابراین دنیای مجازی برای شعر خوب است اما قوانین خودش را دارد. من شخصا در فضای مجازی شعرهای خودم را منتشر نمی‌کنم.

زمستان فصل شعر است
حامد عسگری متولد خرداد 61در شهرستان بم است. بعد از دوره راهنمایی وارد حوزه علمیه کرمان شد و 6سال در آنجا درس طلبگی خواند. همزمان در مدرسه هم تحصیل می‌کرد. بعد از گرفتن دیپلم، کنکور داد و وارد دانشگاه شد. ترم اول بود که زلزله، بم را ویران کرد. این اتفاق باعث شد به تهران مهاجرت کند و درسش را  در تهران ادامه بدهد و در پایتخت ماندگار شود. او درباره رفتن سراغ شعر می‌گوید: «در بم یک کتابفروشی بزرگ و منظمی بود و می‌رفتیم از او خرید می‌کردیم. وقتی وارد کتابفروشی می‌شدم می‌رفتم جلوی قفسه «شعر ایران» می‌ایستادم و وقتی اسم کتاب‌ها را می‌خواندم انگار ته دلم یک جوری می‌شد.«آیدا در آینه»، « فسانه» و « در حیاط کوچک پاییز». اصلا معنی‌شان را نمی‌فهمیدم ولی انگار بدون اینکه بدانم خوشم می‌آمد. آن موقع‌ها پشتی‌های خانه را روی هم می‌چیدم و برای خودم یک تریبون درست می‌کردم. می‌رفتم پشتش می‌ایستادم و با یک غرورخاصی یکی از کتاب شعرهای قطور پدرم را می‌خواندم و با تمام عشق، آخرش می‌گفتم متشکرم!» او می‌گوید: «پاییز حالم را ذخیره می‌کنم و زمستان خیلی شعر گفتنم می‌آید. کلا نصفه‌شب‌ها و وقتی هوا خنک است، حال شعر گفتن هم بیشتر دارم».

ترانه‌ای از شاعر
گریه نمی‌کنم نه اینکه سنگم
گریه غرورم رو به هم می‌زنه
مرد برای هضم دلتنگی‌هاش
گریه نمی‌کنه، قدم می‌زنه
گریه نمی‌کنم، نه اینکه خوبم
نه اینکه دردی نیست، نه اینکه شادم
یک اتفاق نصفه نیمه‌ام که
یهو میون زندگی افتادم
یک ماجرای تلخ ناگزیرم
یک کهکشونم ولی بی ستاره
یک قهوه که هرچی شکر بریزی
بازم همون تلخی ناب رو داره
اگر یکی باشه من رو بفهمه
براش غرورم رو به هم می‌زنم
گریه که سهله، زیر چتر شونه‌اش
تا آخر دنیا قدم می‌زنم

غزلی از شاعر
مثل آن چایی که می‌چسبد به سرما بیشتر
با همه گرمیم با دل‌های تنها بیشتر
درد را با جان پذیراییم و با غم‌ها خوشیم
قالی کرمان که باشی می‌خوری پا بیشتر
بَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار
زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر
هر شبِ عمرم به یادت اشک می‌ریزم ولی
بعدِ حافظ خوانیِ شب‌های یلدا بیشتر
رفته‌ای اما گذشتِ عمر تأثیری نداشت
من که دلتنگ توام امروز، فردا بیشتر
زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلخ‌تر
بغض جانکاه است هنگام تماشا بیشتر
هیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید
هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر
بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: عاشقم
خون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر

سرمه‌ای

ناشر: نیماژ
تعداد صفحات: 84
بخشی از یک شعر در کتاب سرمه‌ای: نه فانوسی کنار لحظه‌های تارمان مانده/نه دیگر زلف تاکی بر سر دیوارمان مانده/فقط اندوه می‌گیرد سراغی از غریبی‌مان/همان که یارمان بوده، کماکان یارمان مانده

پری‌دخت

ناشر: انتشارات قبسات
تعداد صفحه: 140
عسگری در معرفی کتاب گفته: «رسول امانتداری بودم که مبعوثم کرده بودند برای روایت عشق‌شان.... آنها گفتند و من نوشتم. بخش‌هایی از آن را در صفحه مجازی‌ام منتشر کردم و بسیار استقبال شد. »

حال و حوائی از ترنج و بلوچ

ناشر: ودیعت
تعداد صفحه: 70
در مجموعه حاضر، اشعاری عمدتا در قالب غزل و رباعی با مضامینی همچون «غم»، «عشق» و «جدایی» فراهم آمده است. در یکی از ابیات می‌خوانیم: دل در عطش تو شعله‌ور می‌سوزد/ از بس که نبوده‌ای جگر می‌سوزد




یکی از نقش‌های ادبیات و شعر این است که حال آدم‌ها را خوب کند. حال خوب، گاهی نوازش است و گاهی جراحی. هر دو نتیجه خوبی دارند؛ هرچند نوازش در لحظه، حال خوب می‌سازد و جراحی در درازمدت

 

این خبر را به اشتراک بگذارید