تهرانباز
آزار بازار
علیرضا محمودی|نویسنده و روزنامهنگار:
امروز و همه روز تا خود نوروز همه راهها از هر جای تهران میخورد به جایی بین خیابان مصطفی خمینی، پانزده خرداد و خیام و مولوی. از بالا؛ گلوبندک و ارگ، سبزه میدان و ناصرخسرو، پامنار و سیروس. از راست؛ مولوی و صاحب جمع. از پائین؛ هفت کچلون، قرقی و دکتر افشار. از چپ؛ اعدام، فاضل کارکن اساسی، گذر مستوفی، مرعشی، چال حصار و آجودان باشی. مقصد راهی هر منزلی رسیدن به بازار است. بازار تهران. قلب تهران. قلبی که رگش راسته و بطنش تیمچه و دهلیزش چارسوق است. میتپد و جمعیت سفید و سرخ جاری میشود، فوج فوج که مایه دهد و متاع بگیرد.
اما اگر نه از روی فقر که از روی فراغت و نه از چشم تنعم که با دیده تعقل و نه از سمت گردشگر بیگانه که از سوی شهروند همخانه و نه از حدس و گمان که از شرح و بیان، ببینیم جسم بازار و بشنویم حال بازار و بگیریم نبض بازار و بسنجیم کار بازار جز یک اسم بیمسمای پر آزار چیزی به کف کفایت نمیرسد. بازار تهران پوست پوسیده هزار تویی است که روی تجارت تهران کشیدهاند. انگار نه انگار این بازار، نشانش بازار پایتخت سرزمین بازارهاست.
قیصریه اصفهان، وکیل شیراز، سعدالسلطنه قزوین، امینالدوله کاشان، نعلبندان گرگان، محتشم رشت، گلشن همدان، خان یزد، گنجعلی خان کرمان، رضا مشهد، بزرگ تبریز، کهنه دزفول و نو قم و هر جا که راستهای کنار هم به راست شده در ایران آنقدر نزار نیست حالش که بازار تهران زار است. جوانمرگ بازارهای ایران.
دیوارها شکایت از شکاف و سقفها ترس از ترک دارند. تلنبار باروبنه بازرگانان همهچیز را هره کرده. نفوذ هوا از منافذ نفعی ندارد. حجره، انبار است و سرا، سوله. تیمچه را چون بقچه پیچیدهاند و چارسوق به چهار میخ کشیدهاند. تنگ و ترش مشتریان و تند و گنگ، کاسبان که توقف با جا ممکن نیست، که مانع کسب انگار خود کسب است.بازار شام تعظیم میکند به سلطان آشفتگی بازارها.
شرحه شرحه میشود جگر هر تهرانی از این زخم چاک چاک روی تن شهر که از هر چاکش چکه چکه تاریخ میچکد.برای خشت و بندها این همه هول، محشر فرسودگی ساخته و برای طاقیها، گچبریها و سنگ بریها این همه ولا، قیامت تنزدگی پرداخته. تصور ما از بازار تهران فقط تصویری از تجمع جمعیت در هم گوریده است. هر چه یادگاری و بنا و رواق و صفه و جلوخان بوده آنچنان بهم ریخته و درهم بیخته که این بازار هر معرفت بهمعنای بازار ایرانی را خراش میدهد تا سوفار.
قلب بازار تهران تا توپ سال تحویل، تالاپ تالاپ پراز تلواسه است تا تن تنومند جمعیت جمع شود از روی تنهاش. تنی که تاب تنآوری ندارد. در و دیوار و سر و سقف و پله و پایه حجرهها و دالانها، تیمچهها، سراها و چارسوقها از بس پا خوردهاند و دست نخوردهاند، محتضر و مضطر، چشم به راه اول تا سیزده بهارند تا نفسی با باد صبا خلاص شوند از مسلخ هر روزه.
یک روزهمین که دخل صاف و پیشخوان پاک و چرتکه راست و چراغ خاموش و کرکره پایین و راسته خلوت و بازار خالی شد، راه بیفتیم؛ زنبیل سؤال و خورجین پرسش بهدست در رگهای قلب تهران جوینده و جاری برویم. به جای خرید و فروش. به جای چانه و چت. به جای فی و فاکتور. به جای عمده و خرده. به جای نقد و نسیه. به جای چک و سفته. به جای بسته و فله. به جای چین و ترک. به جای ریال و تومان. به جای شرفالاسلام و شمشیری. به جای فلافل بیروتی با ترشی و بیترشی. به جای شیرینی و شوری و تلخی و به جای هر کار دیگری که نمیگذارد به ساختمان بازار شهرمان خیره شویم و چشم در جسم و جنسش بچرخانیم راه بیفتیم و بخوانیم همه نامها را: امامزاده زید و مسجد جامع وهفت تن و چهل تن و بازار بزرگ و بازار زند و بازار امیر و چهار بازار وامین الملک وامین الدوله و حاجب الدوله و میرزا امین و سلطان العلما و شیخ علی و شیخ رضا و مستوفی و معظم و ملک و مدائن و سیداسماعیل و سیدعباس واعظ و حاج ابوالفضل و مرشد مهدی و نایب مهدی و سیدولی و حاج زمان خان و نوروز خان و بهبهانی و کدخدا و رضا نانوا و منوچهر خانی و حضرتی و حاج قافی و میخچی و تهرانچی و دستمالچی و زنبورکچی و جورابچی، گذرباشی و مقنیباشی حمام چال و حمام سرپولک و حمام قبله و درختی و درخت توتونی و رودخانه و پاچنارو دلگشا و بینالحرمین و چراغبرق، افشارها، کفاشها، خیاطها، آهنگرها، مسگرها، گونیفروشها، پالاندوزها، زرگرها، صحافها، کبابیها، مالفروشها،کویتیها، رشتیها و غریبان.
این کالای مرجوعی، بازار شهر ماست.عاقبت نسیه فروشی.