هل أراک؟*
گفتوگو با رضا فرهمند کارگردان مستند «نتهای مسی یک رویا» به بهانه نمایش در جشنواره سینماحقیقت
مسعود میر ـ روزنامهنگار
میتوانی در ویرانههای یرموک قدم بزنی، سیم برق بدزدی، به آرمان فلسطین فکر کنی، ترانههای عاشقانه بخوانی و البته رویایت را مردانه بسازی. میتوانی مانند صدها فیلمسازی که در روزهای بمب و مرگ به سوریه رفتند سراغ این ویرانه را بر نقشه جهان بگیری اما وقتی برمیگردی حقیقت را کشف کردهباشی، انسانیت را به تصویر کشیدهباشی و نتهای مسی یک رویا را نواخته باشی. آدمهای فیلم «رضا فرهمند» مانند سطر اول این متن هستند و خودش مصداق جمله دوم. نمایش فیلم «نتهای مسی یک رویا» در سیزدهمین جشنواره سینما حقیقت بهانه این گفتوگو با رضا فرهمند است.
اگر بهخاطر داشته باشید در مصاحبهای با همشهری که حدود 2سال پیش منتشرشد گفتید برای ساخت مستند به رابطه نیاز است و حمایت دمکراتها از مایکل مور را برای ساخت مستندهای خوبش مثال زدید. شما برای ساخت مستند «نتهای مسی یک رویا» به اردوگاه یرموک پا گذاشتهاید که نوعی منطقه ممنوعه بهشمار میرود. روابط شما موجب ظهور این امکان شدهاست؟
فیلم ساختن در سوریه بسیار دشوار است. چه من و چه هر فیلمساز دیگری که بخواهد وارد چنین کشوری شود باید از حمایت کافی برخوردار باشد. البته فیلمسازی در کشور خودمان هم با مشکلات بسیاری برای گرفتن مجوز و طیکردن امور اداری مواجه است اما به هر حال همه این حمایتها هم که باشد باز تا زمانی معنا دارد که فیلمساز به لوکیشن مطلوب برسد، بعد از آن دیگر تجربه فیلمساز است که موجب اثرگذاری میشود و به همین دلیل هم هست که در میان انبوهی مستند که توسط ایرانیها مثلا در سوریه ساختهشد کار ماندگار به تعداد انگشتان یک دست هم نیست.
شما فیلمسازی در عراق را با مستند «زنانی با گوشوارههای باروتی» تجربه کردید. فیلمسازی در سوریه چطور بود؟
فیلمسازی در خارج از ایران بسیار سخت است، چون شما عنصر زبان مشترک را نداری، زمانت محدودتر است و البته شرایط امنیتی بر حال و هوای فیلمسازی شما کاملا مسلط است. من علاقهای به مسائل سیاسی ندارم و فقط انسانها برایم مهم هستند و در این فیلم بهدلیل کار با کودکان سختی شرایط مضاعف هم شدهبود.
قصه مَلّوک و دوستانش چطور شکل گرفت؟
من بلافاصله بعد از ساخت فیلم «زنانی با گوشوارههای باروتی» به سوریه رفتم. نخستین سفرم به این کشور بود و دیدم که شرایط کارکردن در سوریه از عراق هم سختتر است. من در یرموک میخواستم قصه 3خواهر را روایت کنم و برای این سوژه 15روز در سوریه ماندم. در بازگشت درگیر امور فیلم قبلیام شدم و بعد از مدتی با گروه دوباره راهی دمشق شدم. در همان سفر اول کودکان کار را در اردوگاه دیدهبودم اما چون به ما گفتند ورود کودکان به اردوگاه تخلیهشده یرموک ممنوع است خیلی به آنها توجه نکردم. بعد از اینکه آن 3خواهر سوژه فیلم من گفتند بهخاطر مسائل امنیتی میترسند جلوی دوربین بروند و گروه آماده ما ناگهان دچار بحران شد، دوباره در اردوگاه تجسس کردم و دیدم دوست دارم از این کودکان که با صورتهایی کثیف و یک دوچرخه در اردوگاه مشغول کار هستند فیلم بسازم. بهار سال97 بود و اردوگاه تازه از اختیار داعش خارج شدهبود و این کودکان در خرابهها جولان میدادند. دو سهروزی در کنارشان با دوربین مشغول شدیم و بازیکردیم و بعد وارد قصه شدیم.
فیلم روایت روزمرگی را بدون تلهگذاری احساسی برای تماشاگر در دستور کار دارد. این از اعتماد به نفس شما میآید یا فرمولی است که به آن رسیدهاید؟
واقعیت این است که تحریککردن احساس مخاطب در فیلم به هر صورت بر دیدهشدن فیلم مؤثر است اما من اساسا دنبال این نیستم که از تماشاگرم اشک بگیرم. در سیاهی زندگی جوامع انسانی امید هم هست. این بچهها هرکدام چند نفر از اعضای خانوادهشان را در جنگ از دست دادهاند ولی برای هدفی زیبا، امید را در دل خود زنده نگهداشتهاند. امید این بچهها آنقدر زیاد است که برای رسیدن به هدفشان کار میکنند، نه گدایی. نمایش فیلم در جشنواره لوکارنو موجب شدهبود که کمپینی برای حمایت مالی از این کودکان به راه بیفتد و این بهنظر من نگاهی انسانیتر است وگرنه من میتوانستم بر قصه همان کودکی متمرکز شوم که در اردوگاه بهخاطر انفجار نارنجک در یکی از خرابهها دستش را از دست دادهبود.
فیلم شما در خدمت آرمان فلسطین است اما از همین حالا میتوان حدسزد که تلویزیون ایران بهخاطر صحنههای رقص و حضور دختران نوجوان آن را پخش نخواهدکرد.
من تلاش میکنم وارد مسائل سیاسی نشوم. در سالهای جنگ در عراق و سوریه مستندسازی ما بسیار آسیب دید، چون فیلمسازان خیلی راحت در تله مسائل سیاسی میافتادند و بهجای مسائل انسانی بیشتر به مسائل سیاسی که حالا کمی هم به مسائل انسانی آغشته بود توجه میکردند، به همین دلیل ما دچار بحران در مخاطب شدیم و مستندهایمان درباره همسایههایمان چندان به چشم نمیآید؛ درحالیکه ما در این نزاعهای سیاسی میان مسلمان با مسلمان که جسارتا تف سربالاست بهتر است نگاه انسانی را گم نکنیم و سیاست را بیخیال شویم. رقص و نکات دیگری که در فیلم وجود دارد حتی سبب شده که فیلم در جشنواره سینما حقیقت هم با بیمهری هیأت انتخاب و نه داوران مواجه شود. فیلم من بدون سوگیری سیاسی درباره آرمان فلسطین حرف میزند اما پدر فلسطینی هم که بچههایش را رها کرده فراموش نمیشود. البته یادتان باشد که تهیهکننده فیلم آقای مرتضی شعبانی هستند که خودشان یکپا ممیز سفت و سخت هستند و من توانستهام فیلمی بسازم که از ممیزی ایشان عبورکند.
چرا «نتهای مسی یک رویا» در بخش بینالملل جشنواره سینما حقیقت غایب است؟
حرفهای من شاید به مذاق حضرات در جشنواره خوش نیاید اما واقعیت این است که جشنواره سینماحقیقت کاری برای بینالمللیشدن فیلم من نمیکند. من در جشنواره لوکارنو و هارل حضور داشتم و فیلم پخشکننده کانادایی دارد اما موضوع من این است که فیلمی باید در بخش بینالملل هر جشنوارهای حضور داشتهباشد که هم دارای جنبههای بینالمللی و هم پتانسیل جهانیشدن باشد. البته احساس میکنم انگار نگاهی هم وجود دارد که فیلمساز ایرانی فقط باید در جغرافیا و محدوده خودش فیلم بسازد.
*آیا میبینمت؟ بخشی از یک ترانه فلسطینی که در فیلم خوانده میشود.
زیباییشناسی ویرانهها
چند نکته درباره «نتهای مسی یک رویا» که نقطه کمال فیلمسازی رضا فرهمند است
مرتضی کاردر ـ روزنامهنگار
دوربینبه دستان زیادی در سالهای اخیر برای ساختن فیلم به سوریه و عراق رفتهاند اما نتیجه کارهایشان کمتر درخور توجه از کار درآمده، چراکه اغلب با پیشفرض و موضع از پیش تعیینشده دوربین بهدست گرفته و خواستهاند نتیجه چیزی از کار درآید که از پیش برایشان معلوم کردهاند.
در این میان مستندهای رضا فرهمند حکایتی دیگر دارد. او مستندهای متفاوتی بهدست داده، چراکه همواره انسان را انتخاب کرده و فارغ از خوشآمد دیگران به روایت انسان پرداخته است. چند سال پیش «زنانی با گوشوارههای باروتی» را خلق کرد و در یکسال اخیر «نتهای مسی یک رویا» را به جشنوارههای ایرانی و جشنوارههای بینالمللی آورده است.
«نتهای مسی یک رویا» در یرموک اتفاق میافتد؛ منطقهای در حاشیه دمشق که از دهه1950 میلادی اردوگاه آوارگان فلسطینی است. در درگیریهای سالهای اخیر سوریه دوبار یرموک به اشغال درآمد؛ یکبار ارتش سوریه بهدلیل حضور اعضای جبهه خلق برای آزادی فلسطین آنجا را تصرف کرد و چندسال بعد داعش آنجا را در دست گرفت و ویران کرد. همه اینها میتواند کارگردان را برای افتادن در دام بهدست دادن روایت تاریخی از آوارگی یک قوم فریب دهد اما او بهدنبال گمشده خویش در میان ویرانهها میگردد و درنهایت زندگی روزمره چند نوجوان را روایت میکند که در ویرانهها پرسه میزنند و کودکی بربادرفته خود را جستوجو میکنند و به قول محمود درویش «آرزو میپرورانند»؛ آرزوهایی که در ویرانهها تا واقعیت سالها فاصله دارند. اما فارغ از نگاه انسانی و انتخاب کارگردان در ساخت مستند، «نتهای مسی...» جهش چشمگیری در کارگردانی رضا فرهمند است. او به اعتمادبهنفسی رسیده که میتواند مستند را بر پایه هیچ بسازد. قرار است زندگی روزمره چند نوجوان را روایت کند، بدون فراز و فرود و تعلیقهایی که مستند میتواند داشته باشد. چنین رویکردی در ساختن مستند از نقطههای حادثهدیده که اغلب دستمایه مستندهای اتفاقمحور میشوند، خطر کردن است و کارگردان خطر را پذیرفته است.
روایت زندگی روزمره بیش از هر چیز به همراهی و نزدیکی به شخصیتها نیازمند است، آنقدر که آنها حضور دوربین را احساس نکنند و بهگونهای رفتار کنند که تماشاگر فکر کند همهچیز از پیش بارها تمرین شده است، آنقدر که حتی کارگردان مجبور شود از پشت دوربین به سر صحنه بیاید تا 2پسر نوجوان را به هنگام دعوا از هم جدا کند. او پیشتر نیز در زنانی با گوشوارههای باروتی به چنین مرزی در بیتصنعی رسیده بود اما در «نتهای مسی...» در چنین رویکردی به کمال رسیده است.
نمیشود درباره «نتهای مسی...» نوشت و از فیلمبرداری چشمنوازش نگفت. فیلم پر از نماهایی است که هرکدام یک قاب نقاشی کامل است. دوربین در جاهایی مستقر شده که بسیار دشوار بهنظر میرسد تا از زاویههای گوناگون گوشه و کنار ویرانهها را نشان دهد و تماشاگر تصویر کاملی از زندگی در ویرانهها و آنچه در طول این سالها بر آنجا گذشته بهدست آورد.
فیلم آکنده از لحظههای احساسی است که کارگردان میتوانست با غلظت بخشیدن به آنها اشک بر چشمان تماشاگران بیاورد، یا میتوانست رویاهای نوجوانان را تا لحظه تحقق پیگیری کند و تماشاگران را راضی از سینما بیرون بفرستد، اما کارگردان هیچکدام اینها را انتخاب نمیکند، فیلم از رویاها آغاز میشود و باز در رویاها ختم میشود. ابرهای آسمان یرموک نیز به کمک میآیند تا رویاها چشمنوازتر شوند.