مهرنوش سلماسی_روزنامه نگار
فیلمسازان جوان موج نوی سینمای ایران در دهه50 و اعضای کانون سینماگران پیشرو که مقابل فیلمفارسی قد علم کردند، در دوران پس از انقلاب چه کردند؟ چه شد که از میان آن همه فیلمساز تنها مهرجویی و کیمیایی هنوز در صحنه باقی مانده اند؟ قبل از پاسخ دادن به این سؤال، باید به این نکته توجه کرد که بازه زمانی مورد بحث بیش از ۴۰ سال طول کشیده و یک انقلاب و یک جنگ هم در این میان رخ داده است. سالها گذشته و جوانان پرشور دیروز که آمده بودند طرحی نو برای سینمای ایران دراندازند، به مرور موهایشان سپید شد، سنشان بالا رفت، عدهای دفتر زندگیشان بسته شد و عدهای دفتر فعالیت فیلمسازیشان. چندتایی هم مهاجرت کردند و خارج از ایران فیلم ساختند، تدریس کردند و نمایش روی صحنه بردند. نتیجه اینکه از آن همه کارگردان موج نو، تنها 3-2 نفر ماندند که هنوز در آسمان سینمای ایران نفس میکشند.
بهرام بیضایی
بهرام بیضایی همیشه شمایل فرهیختگی و دانایی بوده است. هنرمندی با پشتوانه غنی فرهنگی با خاستگاهی تئاتری و بینش و دیدگاهی منسجم و هدفمند که سالها به سختی فیلم ساخت و سالهای بیشتری فقط نوشت و نتوانست روی صندلی کارگردانی بنشیند. بیضایی در دهه 50، منتقدان را به مکاشفه انبوه نمادها و استعارههای «رگبار» و «غریبه و مه» و «کلاغ»، دعوت کرد. و مثل دیگر هم نسلانش اوایل دهه 60با مشکل توقیف مواجه شد.«مرگ یزدگرد» به محاق رفت و «باشو غریبه کوچک» پشت خط اکران ماند تا جنگ تمام شود. فاصله میان فیلمهایش بهمرور زیاد شد و هرقدر بیشتر از کارگردانی دور ماند بیشتر نوشت. با کاریزمایی برخاسته از دانایی، هوادارانی متعصب یافت. در حالی که سالها با آثارش مقابل تعصب ایستاده بود. چنان که با جهل مبارزهای تمامنشدنی داشت و بیش از هر کارگردان ایرانی سراغ فرهنگ ایرانی رفت و در تمامی آثارش ستایشگر پرشور زن ایرانی بود. بیضایی با هوش سرشارش بعد از فیلم «وقتی همه خوابیم» که دوستدارانش را هم ناامید کرد، جلای وطن کرد و حالا در آن سوی دنیا تئاتر کار میکند، مینویسد و به تدریس میپردازد. بعد از گذشت یک دهه جای بیضایی در اینجا همچنان خالی است. مرد دانایی که حتی مخالفان و منتقدانش زبان و لحن و میزانسن هایش را متکلف میدانستند، به احترامش کلاه از سر برمیداشتند، حالا پر کارتر از همیشه است، ولی حیف که در ایران نیست.
علی حاتمی
کارگردان «حسن کچل»،«طوقی» و «سوته دلان»، در دهه اول انقلاب پرکارتر از هم نسلانش بود. ساخت سریال عظیم «هزاردستان» و در کنارش کارگردانی «حاجی واشنگتن»، «کمال الملک» و «مادر» نشان از قدرت انطباق حاتمی با شرایط تازه داشت. حاتمی مرد پروژههای بزرگ و انجام کارهای ناممکن بود و سالهای زیادی از عمر کوتاهش پای همین روحیه و جاهطلبی سپری شد. بیماری و درگذشتش در پنجاهسالگی و در میانههای فیلمبرداری «جهان پهلوان تختی»، حاتمی را به فیلمسازی با کارنامهای ناتمام تبدیل کرد؛ کارگردانی که اگر مانده بود با آن روحیه و تلاش فیلمهای زیادی برایمان به ارمغان گذاشته بود.
عباس کیارستمی
قبل از انقلاب بیشتر در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان فیلم میساخت و تنها یکبار در سال ۵۶ توانست با «گزارش» ساخت فیلم بلند حرفهای را تجربه کند. کیارستمی در سالهای پس از انقلاب بیشتر از تمام همنسلانش رشد کرد، جهانی شد، نخل طلای کن را برد و «خانه دوست کجاست»، «کلوزآپ»، «زیر درختان زیتون» و «طعم گیلاس» را ساخت. کیارستمی همچنان در اوج بود که با خطای پزشکی، دفتر زندگیاش بسته شد. به این ترتیب با یک سهلانگاری سینمای ایران یکی از بزرگترین و بیجایگزینترین چهرههایش را از دست داد.
ناصر تقوایی
با 3فیلم شاخص «آرامش در حضور دیگران»، «نفرین» و «صادق کرده» و سریال ماندگار «دایی جان ناپلئون»، در این چهاردهه کمتر امکان فعالیت یافت، یا خودش نتوانست آن وسواس هنرمندانه هر دم رو به افزایشاش را مهار کند. نتیجه به ثمر رساندن تنها 3فیلم (ناخدا خورشید، ای ایران و کاغذ بیخط) چند پروژه ناکام و ناتمام (زنگی و رومی و چای تلخ) بود. ناصر تقوایی سالهاست بازنشسته شده و از فضای فیلمسازی فاصله گرفته است. کارگردانی که با همین چند فیلم هم از نامهای بزرگ این سینماست.
سهراب شهید ثالث
با «یک اتفاق ساده» بنایی را در واقعگرایی خلق کرد که بعدها سینمای موسوم به جشنوارهای ایران، سالها از آن ارتزاق کرد و با «طبیعت بیجان» سبک شخصیاش را اعتلا بخشید. با همین 2 فیلم بیش از تمام همنسلانش در دهه 50 مورد توجه فرنگیان قرار گرفت. از فستیوال برلین جایزه گرفت و ستایش شد و تصویری هنرمندانه از ملال زندگی خلق کرد. سهراب شهید ثالث با آن روحیه حساس و شکنندهای که داشت، بعد از توقیف سومین فیلمش که در اوایل فیلمبرداری توسط ساواک متوقف شد، جلای وطن کرد. «در غربت» نه فقط نام فیلمی از شهید ثالث که گویی عنوان بخشی از زندگی او بود. با سالها فیلمسازی در آلمان و در نهایت درگذشتش در آمریکا، هنوز هم نام شهید ثالث بیشتر با همان 2فیلمی که در ایران کارگردانی کرد به یاد آورده میشود.
بهمن فرمان آرا
تقریبا همه فراموش کردهاند که فرمان آرا کارش را در سینما با فیلم«خانه قمرخانم» آغاز کرد و همه او را با اقتباسش از داستان گلشیری به جا آوردند. با «شازده احتجاب» فرمان آرا هم به صف فیلمسازان موج نو پیوست و بعد «سایههای بلند باد» را کارگردانی کرد.بین موج نوییها او با وجود خاستگاه و تعلق خاطرش به سینمای روشنفکرانه، بیشتر از همه شم تجاری داشت (و پرفروشترین فیلم قبل از انقلاب را تهیه کرد). ضمن اینکه تهیهکننده نخستین فیلم کیارستمی و کلاغ بیضایی شد. بعد از پیروزی انقلاب از تخصصاش در پخش و تهیه در آن سوی مرزها استفاده کرد و بعد از دوم خرداد با «بوی کافور عطر یاس» به سینمای ایران بازگشت. در این سالها گرفتاریهای زیادی با دستگاه ممیزی داشته، ولی هنوز از میدان خارج نشده و ردای بازنشستگی بر تن نکرده.
امیر نادری
جنوبی پر شوری که به فتح جهان ایستاده بود، در دهه 50 بیشتر اهل پرسههای نومیدانه در کوچه و خیابان بود. با «خداحافظ رفیق» و «تنگنا» تبدیل به یکی از بنیانگذاران سینمای خیابانی شد و با «تنگسیر» نخستین و آخرین فیلم پرفروشاش را ساخت. با «سازدهنی» اسطوره امیرو شکل گرفت و پس از انقلاب در «دونده» و «آب باد خاک» تداوم یافت. گفته میشود نادری بهدلیل نقدهای تندی که بر دونده نوشته شد و البته توقیف آب باد خاک، از ایران رفت. هر چند رنجیدن از نقد منفی در حدی که به جلای وطن بینجامد، خیلی با روحیه نادری سختکوش و پوستکلفتی که از کودکی رنجهای بسیار دیده بود، منطبق نمیشود. نادری به سودای جهانی شدن به آمریکا رفت و در نقاط مختلف دنیا هم فیلم ساخت ولی بعید است خودش هم داستان جهانی شدنش را باور داشته باشد.
خداحافظی طولانی
فیلمسازان جوان دهه پنجاه چگونه از قطار سینمای ایران پیاده شدند
در همینه زمینه :