با محمدکاظم کاظمی از دنیای شعر و شاعری تا زندگی و مهاجرت به ایران
شعر در من ریشه دارد
نیلوفر ذوالفقاری
محمدکاظم کاظمی، شاعر فارسیزبان افغان از همان 17سالگی که زادگاهش را به مقصد ایران ترک کرد، دیگر به افغانستان بازنگشت اما همیشه نگاهش به افغانستان خیره بود، طوری که چند سال بعد با مثنوی «بازگشت» نگاه جامعه فارسیزبان و علاقهمندان به شعر را هم به طرف کشورش جلب کرد. کاظمی سالهاست شاعری میکند، بهعنوان نخستین غیرایرانی فارسیزبان مسئولیت دبیری جشنواره شعر فجر را تجربه کرده، کتابهای متعددی از او منتشر شده و مرزهای میان ایران و افغانستان را در دنیای شاعرانه از میان برداشته است. گفتوگو با او همراه است با شنیدن واژههای زیبای زبان فارسی که در زندگی روزمره از یاد رفتهاند.
اولینبار چه زمانی شعر برایتان جدی شد و فهمیدید که شاعری سرنوشت شماست؟
سال 1361زمانی که نخستین شعرم را نوشتم، شعر برایم جدی شد. بعد از آن هم کار شاعری به سرعت تداوم پیدا کرد. آن زمان 15ساله بودم و در حد ابتدایی شعر میگفتم. آن زمان بود که فهمیدم میتوانم شاعر باشم.
چطور به شعر و ادبیات علاقهمند شدید؟
خانواده من اهل ادب و شاعرپرور بودند. پدربزرگ، عمو، عمه و پدرم شعر میگفتند. در محیط خانه ما حضور کتاب بسیار رواج داشت و بهطور طبیعی بعضی از این کتابها هم کتاب شعر بود. من در خانوادهای علاقهمند به ادبیات و شعر بزرگ شدم و مشاعره یکی از تفریحات همیشگی ما بود. در مدرسه هم محیط برای علاقهمند شدن به شعر مناسب بود.
آن زمان در افغانستان درس میخواندید؟
بله. شروع شعر گفتن من هم در همان دوران بود یعنی وقتی کلاس یازدهم بودم.
واکنش اطرافیان و معلمان به شعر گفتن شما چه بود؟
خانواده تأثیر مهمی داشت. معلمان هم علاقه مرا به شعر تشویق میکردند. بعضی معلمان هم تنها به آموزش ادبیات از روی متون درسی بسنده نمیکردند و پرورش ذوق افراد نسبت به ادبیات برایشان اهمیت داشت؛ چیزی که متأسفانه در نظام درسی ما فراموش شده است. سیستم آموزشی ما به ادبیات و آموزش آن خیلی خشک نگاه میکند و فقط نکاتی را به فرد یاد میدهد که بعدا در کنکور یا دانشگاه از آنها استفاده میشود. پرورش ذوق ادبیات از یاد رفته است و در ایران و افغانستان، آدمی با گنجینهای از آگاهیها و بایگانی از لغت، دستور و تاریخ ادبیات پرورش پیدا میکند. مگر اینکه معلمانی خارج از برنامه درسی سراغ ذوق ادبی علاقهمندان بروند. من در دوران دبیرستان یکی دو بار از حضور چنین معلمانی بهرهمند شدم.
به ضعفهای نظام آموزشی اشاره کردید. بهنظر شما اصلا شاعری قابلآموزش هست؟
اگر فردی توانایی و استعداد شاعری را داشته باشد، پرورش به او کمک خواهد کرد استعدادش را به فعلیت برساند. در همه هنرها داشتن استعداد ذاتی اولیه ضروری است. در فرزندان خودم هم شاهد این استعدادهای متفاوت بودهام، یکی از آنها در موسیقی، دیگری در نقاشی و بعدی در ادبیات داستانی قریحه دارد. در خانواده خودم هم، برادرم در خوشنویسی و نقاشی استعداد داشت و هیچوقت شاعر نشد. اما این استعداد ذاتی اگر به وسیله آموزش و تمرین به مدارجی از کمال رسانده نشوند، در حد شاعری فطری و جوششی باقی میماند و شاعر متوسطی راهی جامعه میشود؛ مثل آوازخوانی که صدای خوبی دارد اما تربیت نشده و هنرمند متوسطی خواهد شد. برعکس این موضوع هم صادق است؛ اگر فردی استعداد نداشته باشد و تلاش کند با آموزش و تمرین، بدون ذوق شعری و تنها با تکیه بر آگاهی شعر بگوید، حتی یک شاعر متوسط هم نخواهد شد.
خودتان برای پرورش استعداد شاعری ذاتی چه کردید؟
بعد از ورود به ایران، وارد جریان آشنایی با شعر امروز، پژوهشهای ادبی و نظریات دانشگاهی و علمی ادبی شدم. با گروه شعر حوزه هنری مشهد و گروهی از شاعران که استعداد خوبی داشتند ارتباط برقرار کردم. کتابهای مفیدی خواندم و جنبه آموختنی شعر بر شکل جوششی آن غلبه پیدا کرد.
بهنظر شما انسان عصر تکنولوژی هنوز میتواند با شعر ارتباط برقرار کند؟
حقیقت این است که شعر با قسمتی از ضمیر و احساسات انسان سر و کار دارد که تکنولوژی نمیتواند به آنجا راه پیدا کند. دنیای تکنولوژی نمیتواند نیازی را که انسان در موقعیتهایی خاص به شعر دارد، تامین کند. شعر در زمان قدیم استفاده رسانهای، ادبیات داستانی و آموزشی داشته و امروز این 3وظیفه را از دست داده است. اما وظیفه مهمی که شعر برعهده دارد، نقشآفرینی عاطفی آن است. حتی کسی که بهشدت درگیر شتاب و تکنولوژی است، احساسات و افکاری دارد که نمیتواند به وسیله دیگری بیان یا دریافت کند. جایی که کلام رنگ عاطفی پیدا میکند و از چهارچوب منطقی گفتار خارج میشود، شعر حضور دارد. تا وقتی عواطف انسانی وجود دارند، شعر هم وجود دارد. شعر علاوه بر بیان احساسات و افکار شاعر، اثری زیباست. هر انسانی زیبایی را دوست دارد و بنابراین بشر برای همیشه محتاج شعر است. هرچند میزان این احتیاج در افراد مختلف متفاوت است.
شغل شما به جز شاعری چیست؟
شغل ثابت و مشخصی در جایی ندارم. تمام وقت مرا مشغلههای ادبی پر می کند. نوشتن درباره شعر، نقد و آموزش آن یعنی کتاب نوشتن، یکی از این فعالیتهاست. تقریبا هر سال کتابی در این زمینه منتشر کردهام. ارتباط با محافل و مجامع ادبی، شرکت در کارگاهها و داوری هم بخشی از وقت مرا میگیرد. ویراستاری هم فعالیت دیگری است که در این حوزه انجام میدهم.
اگر قرار بود از دنیای شاعری فاصله بگیرید، سراغ چه کاری میرفتید؟
کتابفروشی.
پس زیاد هم از شعر فاصله نمیگرفتید.
یکی از علاقهمندیهای من در زندگی کتاب است. نه فقط کتاب شعر، بلکه هر کتابی در هر حوزهای. در عمرم کتاب زیاد خواندهام و هیچ شغلی دور از این فضا را دوست ندارم.
شما مطرحترین شاعر فارسیزبان افغانستان هستید، فکر میکردید به این سطح از موفقیت و شهرت برسید؟
اصلا تصور نمیکردم که شاعر سرشناسی شوم. آنقدر این موضوع برایم غیرقابل پیشبینی بود که رشته تحصیلیام را هم، مهندسی انتخاب کردم. فکر میکردم در کنار مهندسی به شعر هم علاقه دارم اما انگار شعر در من ریشهدارتر بود و بیشتر از آنچه تصور میکردم درگیر شعر شدم. در سالهای اول اصلا چشماندازی در این زمینه نداشتم.
در مسیر شما، داشتن ملیت غیرایرانی، مانعی برای عقب ماندن از شاعران هم قد و قواره ایرانی بوده است؟
موضوع ملیت بهطور کلی در فعالیت هنرمندان ما مؤثر است. متأسفانه مهاجرت برای یک هنرمند محدودیت و تنگناهای زیادی ایجاد میکند. مخصوصا رشتههای هنری که به فعالیت گروهی، امکانات و مجوز نیاز دارد؛ مثلا یک هنرمند رشته تئاتر یا هنرهای تجسمی با موانع متعددی روبهرو است. ما هیچ سینماگر مهاجر و موفقی نداریم. اگر من در شاعری این محدودیتها را احساس نکردم، به این دلیل است که شعر در ذات نیاز به امکانات و مجوز ندارد. بسیاری از اهالی هنر ما هم ابتدا به شعر پرداختند و بعد وارد هنرهای دیگر شدند.
با شاعران افغان دیگر در ارتباط هستید؟
برای تولید شعر به کارگروهی نیازی نیست ولی برای پرورش قریحه شاعری، شرکت در حلقهها و جمعهای ادبی مفید است. یکی از فعالیتهای مهم من هم شکلدهی و مدیریت محافل ادبی مهاجرین بوده که استعدادهای زیادی را پرورش داده است. بسیاری از شاعران مهاجر و موفق هم خودشان را وامدار این جلسات میدانند. این حلقهها در کل کشور تدوام پیدا کرد و شاعران زیادی در آن رشد کردند.
بهعنوان یک مهاجر تا به حال از زندگی در ایران پشیمان شدهاید؟
اگر من مهاجری بودم که شاعر و سرشناس نبود و این جایگاه و احترام را نداشت و مهاجری بودم که با مشاغل معمول مهاجران، زندگی سختی داشتم، با محدودیتها و تنگناهای زیادی روبهرو بودم. در این صورت زودتر به فکر رفتن به کشورهایی میافتادم که شرایط بهتری برای مهاجران و اتباع فراهم میکنند. سالها قبل، اگر هموطنی میپرسید کدام کشور برای زندگی ما بهتر است؟ پاسخ ما ایران بود. چرا که امید داشتیم اگر کشورمان سرو سامانی پیدا کرد، نزدیک باشیم و راحتتر به افغانستان برگردیم. اما با تداوم یافتن مهاجرت، تنگناها در ایران ادامه یافت. نسلی از مهاجران هم که در ایران متولد و بزرگ شد، بیهویت باقی ماند. شاید اگر در سالهای ابتدای مهاجرت کشور دیگری را انتخاب میکردند، حالا شرایط مطلوبتری داشتند و چه بسا مانند بسیاری از مهاجران، به شغل های مهم میرسیدند. درحالیکه در ایران بعد از 30سال، مهاجر هنوز نمیتواند شغل غیردولتی مجوزدار هم داشته باشد. من شخصا از آمدن و ماندن در ایران خوشحالم چون زمینه فعالیت ادبی در ایران برای من بهعنوان شاعر، از همه جای دنیا بیشتر فراهم بود. این نظر شخصی من است اما اگر بخواهم زبان حال مهاجران شوم، بسیاری از آنها از انتخاب خود رضایت ندارند چون فرزندانشان که نسل دوم مهاجران هستند، برای گرفتن سیمکارت، حساب بانکی، گواهینامه، شغل و ازدواج با محدودیت مواجه هستند.
اهل کدام کشور بودن در زندگی شاعرانه یک شاعر اهمیتی دارد؟
برای خودم هرگز این موضوع مطرح نبوده که از داشتن ملیتی خوشحال باشم یا آن را برتر بدانم. هرچند داشتن یک ملیت ممکن است در کار شاعری، چه در تقویت و چه در تضعیف آن مؤثر باشد؛ مثلا ما شاعران افغان موقعیتی را در زندگی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تجربه کردهایم که هیچ ملت دیگری آن را تجربه نکرده است. به همین دلیل هم شعر شاعران ما انرژی خاصی از نظر عاطفی دارد.
شنیدهترین شعر شما، مثنوی «بازگشت» است. بهنظر خودتان چرا این شعر تا این اندازه موردتوجه قرار گرفت؟
گاهی ما بهدلیل تجربه وضعیتی منحصربهفرد، چیزی را بیان میکنیم که برای دیگری تازگی دارد. من در این شعر موقعیت خاصی را تصویر کردم که از نظر عاطفی تأثیرگذار است. شعر، زبان حال جامعه مهاجر در زبان فارسی است. این جامعه با وجود مسائل بسیار، از دید ایرانیان پنهان مانده بود، حرفهای شعر نوعی شوک برای مردم ایران بود و آنها را از نظر عاطفی تکان داد. موضوعی در کنار آنها بود که از آن بیخبر بودند. از طرف دیگر، دردها و رنجهای عینی در این شعر بیان شده که تجربههای زندگی بهعنوان یک مهاجر است. شعر حاصل سالهاست. موقعیتهایی مانند شغل، همسایگی، جنگ، شهادت، آوارگی، بدبینی، نگرانی، سپاس و همراهی در این شعر مطرح شده است. «بازگشت» مثنوی جامعی است و من چندینماه روی آن کار کردم.
خودتان کدامیک از اشعارتان را بیشتر دوست دارید؟
برای من هم «بازگشت» عزیزترین شعر است چون تأثیر زیادی بر مخاطبان گذاشت، بسیاری از مردم ایران با آن ارتباط عاطفی برقرار کردند، با آن اشک ریختند و برای آن جواب نوشتند. از جنبههای دیگر تکنیکی شعر و معیارهای فنی، مثنوی «کفران» هم برایم خاص است. بعضی شعرهای دیگر مانند شطرنج، شمشیر و جغرافیا و قصه سنگ و خشت برایم با احساس خاصی همراه هستند.
از راهی که رفتهاید و جایی که امروز ایستادهاید راضی هستید؟
در تمام عمرم خداوند موقعیتهایی را سر راهم قرار داد که به من کمک کرد. تحصیل، آشنایی با شاعران، خانواده و موقعیت اجتماعی، به تمامی دست خودم نبود و خواست خدا بود. خوشحالم که همه این اتفاقات در مسیری بود که به آن علاقه داشتم. تنها چیزی که کاملا از آن راضی نیستم این است که در یکی، دو دهه اخیر، مشغول فعالیتهای ادبی متفاوت بودم و از نوشتن شعر بازماندم. شاید این تنها خسارتی باشد که بر من وارد شده است. اگر میتوانستم بیشتر بهخود شعر بپردازم، راضیتر بودم. هرچند که فعالیتهای دیر من هم، در حوزه ادبیات مفید بوده است.
شما را چه چیزی خوشحال میکند؟
من کسی هستم که سالها دور از کشور خود زیسته و همیشه منتظر برگشتن روزهای عادی بوده است. بنابراین امن و آرامش کشورم بیشتر از هرچیز مرا خوشحال میکند. این اتفاق مهاجران افغان در سراسر دنیا و مردمی را که در داخل کشور با درد و رنج دست به گریبان هستند، خوشحال میکند.
بخشی از مثنوی «بازگشت»
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفرهای که تهی بود، بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عید، همسایه!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه!
همان غریبه که قلک نداشت، خواهد رفت
و کودکی که عروسک نداشت، خواهد رفت
منم تمام افق را به رنج گردیده،
منم که هر که مرا دیده، در گذر دیده
منم که نانی اگر داشتم، از آجر بود
و سفرهام ـ که نبود ـ از گرسنگی پر بود
به هرچه آینه، تصویری از شکست من است
به سنگسنگ بناها، نشان دست من است
اگر به لطف و اگر قهر، میشناسندم
تمام مردم این شهر، میشناسندم
من ایستادم، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم، اگر دهر ابنملجم شد
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفرهام که تهی بود، بسته خواهد شد
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
چگونه باز نگردم، که سنگرم آنجاست
چگونه؟ آه، مزار برادرم آنجاست
چگونه باز نگردم که مسجد و محراب
و تیغ، منتظر بوسه بر سرم آنجاست
اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود
قیام بستن و الله اکبرم آنجاست
شکستهبالیام اینجا شکست طاقت نیست
کرانهای که در آن خوب میپرم، آنجاست
مگیر خرده که یک پا و یک عصا دارم
مگیر خرده، که آن پای دیگرم آنجاست
نگوییم افاغنه، ما همزبانیم
با توجه به اینکه واژه افاغنه یک نوع جمع بستن است و در دورههایی برای تحقیر مردم افغانستان استفاده میشد، بار منفی دارد و برای مردم ما خوشایند نیست. زمانی من شعری گفته بودم: «نفرینی زمینیم، پس بیسبب نبود، هم وزن با فراعنه آمد افاغنه.» این تعابیر برای ما ناخوشایند بوده، حتی خود «اتباع بیگانه»، خودش مفهوم بیگانگی را میرساند درحالیکه ما خودمان را با جامعه ایران، همزبان و همکیش و همدل و همراه میبینیم.
ببینید که چقدر از هموطنان ما در جبهه جنگ تحمیلی شهید شدهاند و همین الان هم در سوریه میجنگند، چند نفر از مهاجران با سختیها و دشواریهای زیاد، در سالهای سخت، برای سازندگی و بازسازی کشور کار کردند. ما احساس میکنیم که جامعه ایران برای ما نزدیکترین هستند، اگر از مهاجران افغان هم بپرسید که نزدیکترین کشور به شما کدام است،
میگویند ایران.
بنابراین ترکیب «اتباع بیگانه» برای ما ناخوشایند است، یا تعبیر «افغانی». البته افغانی توهینآمیز نیست، اما از نظر فنی و معنی کلمه، ایراد دارد چون افغانی پول کشور ماست و ما اهالی کشور افغانستان هستیم. بنابراین باید به ما افغان یا افغانستانی بگویند؛ همانطور که به مردم تاجیکستان، تاجیک یا تاجیکستانی میگویند نه تاجیکی.
سالهای دور از خانه
من به افغانستان سفر میکنم. البته در مجموع اینکه کمتر میسر شده به افغانستان سفر کنم به این خاطر بوده که شرایط زندگی و وضعیت خانهام طوری است که بهطور کلی کم سفر میکنم، حتی سفرهای داخلی ایران. زندگی من محدودیتهای خاصی دارد که سفر را برایم دشوار میکند؛ از جمله مادر سالمندم که سایهاش بالای سرم است. طبیعتا اگر این دشواریها نمیبود بیشتر دوست داشتم که داخل کشور حضور داشته باشم. منتهی همین جا هم بیشتر علاقهمند هستم که کارم مرتبط با افغانستان باشد. من سال١٣٤٦ در هرات افغانستان به دنیا آمدم و بعد از آن تا نوجوانی در کابل زندگی کردم؛ حدود سال ٦٣ به این طرف بود که به ایران آمدم. اما اینکه چه شد که به ایران آمدم، چون آن زمان دوره جنگهای داخلی افغانستان بود و وضع مملکت ما نابسامان، خیلی از مردم افغانستان برای در امان ماندن جانشان مهاجرت کردند. چندمیلیون نفر مهاجرت کردند و ما هم یکی از آنها بودیم. ما هم بهخاطر قرابتهای مذهبی و زبانیای که با ایران داشتیم، اینجا را انتخاب کردیم، بعد از اینکه به ایران آمدیم، تحصیلات خودم را پیگرفتم. از سال٧٠ تا به حال هم مشغول کارهای مختلف ادبی، مثل سرایش شعر و نوشتن مقاله و کتاب و ویراستاری کتاب و فعالیتهایی مانند گرداندن جلسات ادبی و ارتباط با مطبوعات و داوری مسابقات شعر و امثال آن بودم.
این قند پارسی
ناشر: عرفان
سال نشر: 1389
تعداد صفحه: 144
ورود بیرویه واژههای بیگانه و رواج غلطهایی در زبان فارسی و نقش سازمانهای انگلیسیزبان مستقر در افغانستان در این روند، از جمله محورهای اساسی این کتاب است.
قصه سنگ و خشت
ناشر : کتاب نیستان
سال نشر: 1390
تعداد صفحه: 141
این دفتر شعر گزیده ای از دفترهای شعر «پیاده آمده بودم ...» و «کفران» محمدکاظم کاظمی شاعر افغانستانی است که بسیاری از شعرها با آنچه در این سال ها بر مردم و کشور افغانستان گذشته است، پیوند دارد.
شمشیر و جغرافیا
ناشر : سپیده باوران
سال نشر : 1392
تعداد صفحه : 168
بسیاری از سرودههای این دفتر، با مسائل 2 دهه اخیر کشور افغانستان پیوند دارد یا حتی در پارهای از آنها به اشخاص، وقایع و یا جریانهای سیاسی خاص اشارههایی شده است .