• پنج شنبه 11 بهمن 1403
  • الْخَمِيس 30 رجب 1446
  • 2025 Jan 30
دو شنبه 20 آبان 1398
کد مطلب : 87437
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/4xxLk
+
-

به خاطر زندگی، خریت و باقی ماجرا

چرا از پیکی بلایندرز لعنتی خوشمان می‌آید؟

علی عمادی_روزنامه نگار

اگر از علاقه‌مندان سریال پیکی بلایندرز شبکه بی ‌بی سی باشید حتما از چرایی نام این گروه خشن، زیر و بم این سریال شش‌ساله و 30قسمت ماجراهای گذشته آن باخبر هستید اما اگر در این عصر کثرت‌گرایی حتی نام این سریال پرطرفدار را نشنیده‌اید، بدانید و آگاه باشید که این قصه دارودسته‌ای بزن بهادر با محوریت خانواده شلبی در بیرمنگام انگلیس پس از جنگ جهانی اول است. پیکی بلایندرها واقعا در این دوره، خاک بیرمنگام را به توبره کشیده بودند اما نه آنگونه که سریال آن را روایت می‌کند. داستانی که با آن مواجهیم حکایت قدرت‌یافتن پله‌پله این خانواده شرور با همان ابزار همیشگی زور و زر و تزویر است. 3برادر از جنگ برگشته که به گفته خودشان در همان جبهه فرانسه مرده‌اند و هر آنچه پس از آن نفس بکشند، در وقت اضافی است، با قلدری، روی اسب‌ها شرط‌بندی غیرقانونی می‌کنند و با زرنگی برادر وسطی یعنی توماس (سیلیان مورفی) که مغز متفکر و همه‌کاره خانواده است، قلمرو خود را فصل به فصل گسترش می‌دهند. اول دمار از روزگار رقبای خرده‌پا درمی‌آورند و بعد سرو کله‌شان در عالم سیاست و مجلس عوام پیدا می‌شود تا با چرچیل فالوده بخورند.
با کتک و ارعاب به پول می‌رسند و بعد با پول و زور، برج و باروی حکومت‌شان را دورتر می‌برند. جایی که لازم باشد قانون و دولت و پاسبان را دور می‌زنند و جایی دیگر با دشمن همدست می‌شوند تا پدر ‌دشمن بزرگ‌تر را درآورند و در این شطرنج مداوم که ما بیننده آن هستیم، این جناب توماس شلبی نه‌تنها سرباز که اسب و قلعه و حتی وزیر خود را برای بردن بازی قربانی می‌کند. در این میان به فراخور حال، قصه جنگ برای وطن را هم برای پیشبرد نقشه‌هایش چماق می‌کند و از آن برای خود و دارودسته‌اش امتیاز می‌گیرد.
باوجود این همه کثافت‌کاری، نه فقط فرایند تبدیل رج به رج یک دلال شرط‌بندی به یک سیاستمدار سوسیالیست که مسابقات حذفی همه مدعیان تاج و تخت حکومت بر خیابان‌های کثیف شهر دیدنی است؛ مثل یک بازی فوتبال با همه حواشی و گندکاری‌هایش، به‌خصوص که بازی در لیگ انگلستان باشد. بیننده‌های سریال پیکی بلایندرز در حقیقت تماشاچیان این مسابقات هستند؛ مسابقاتی که شلبی‌ها مقابل حریفانی پدرسوخته‌تر از خودشان، معمولا یکی می‌خورند و دو تا می‌زنند؛ هرچند در آخر فصل پنجم که همین چندی پیش شاهد آن بودیم با گل به‌خودی، دو بر یک از فاشیست‌ها عقب افتاده‌اند و با همین نتیجه برای سال بعد آماده می‌شوند.

دنیای مدرن دوره نتیجه‌گرایی است. دیگر سکه وظیفه خریدار ندارد. همه دنبال نتیجه‌اند؛ نتیجه‌ای که به پول و قدرت و شهرت ختم می‌شود. ملت برای پول سر همدیگر را کلاه می‌گذارند؛ برای رسیدن به قدرت همه را حتی اگر برادرشان باشد، نردبان می‌کنند و برای کسب شهرت، لازم نیست بگوییم که چه‌ها نمی‌کنند؛ کافی است خودتان سری به اینستاگرام بزنید. در این وانفسا، قصه‌ای مثل پیکی بلایندرز که همه این نتایج را یک‌جا جمع کرده باشد، چقدر دیدنی است؟
پیکی بلایندرز نمایشگر همه کارهایی است که به نتیجه دلخواه ختم می‌شود. قصه موفقیت بچه‌مایه‌دارها نیست بلکه آرزوی طبقه کارگر است. توماس شلبی خود را یک مثال غیرعادی از آنچه یک کارگر می‌تواند به آن برسد، می‌داند و تحقق این آرزو در روند سریال با همه فراز و نشیب‌هایش شکل می‌گیرد. اگرچه خانواده کولی‌تبار شلبی لباس‌های گرانقیمت سیاه می‌پوشد اما دستانی قرمز دارد که نمی‌تواند آن را پاک کند. آنها به‌خوبی می‌دانند که صرفا رفتگر طبقه‌ای هستند که کارهای کثیف‌شان را با دستان آنها انجام می‌دهند و شلبی‌ها هرگز نمی‌توانند به جایگاه دست‌نیافتنی طبقه فرادست‌شان برسند، با این حال برایشان کافی است که در همان طبقه خود دست‌نیافتنی باشند. خب، به‌نظر شما این شکل‌گیری آرزو هرچند کامل نباشد، در یک سریال تماشایی نیست؟
پیکی بلایندرز آنچنان تجسم موفقیت در آینه نتیجه‌گرایان است که یک سایت وطنی موفقیت، از همان‌هایی که دربه‌در دنبال قورباغه‌ای برای قورت‌دادن می‌گردند، رازهای توفیق توماس شلبی را جداگانه با رسم شکل توضیح می‌دهد. حتما لازم نیست مثل انبوهی از نوجوانان و تین‌ایجرهایی باشیم که دیگر تمایلی به پزشک و مهندس و خلبان‌شدن ندارند و می‌خواهند بابک زنجانی شوند بلکه پیکی بلایندرز، باوجود بعد زمانی و مکانی با امروز ما برای همه جذاب می‌نماید چون آرزوهای خیلی از ما را ولو در قامت دیگری عینیت می‌بخشد. همین است که در خودآگاه و ناخودآگاه‌مان از تماشای این سریال لذت می‌بریم.

عالم تصویر فرصتی بی‌مثال برای زندگی ساختن دارد و این موهبت را به تماشاگرش ارزانی می‌دارد تا در قالبی دیگر، در مکان و زمانی دیگر زندگی کند. پیکی بلایندرز صحنه‌ای تماشایی از زندگی است؛ تلاش برای زنده‌ماندن و حس زنده‌بودن. کاراکترهای اصلی سریال همگی به نوعی از گوربرخاسته‌اند. تا پای مرگ رفته‌اند و برای زنده‌ماندن جان کنده‌اند. البته در روند پیشرفت قصه به پول و مقام و شهرت درخور رسیده‌اند اما برای این زندگی، روح‌شان را به شیطان فروخته‌اند و این حتی برای آنها با همه قساوت و سنگدلی‌شان، سخت و جانفرساست. شلبی‌ها هر زهرماری می‌خورند و می‌کشند یا در تن این و آن به‌دنبال آرامش می‌گردند تا زندگی در وقت اضافه خود را اندکی تسلا بدهند اما همه اینها دست و پا زدن در باتلاقی است که آنها را بیشتر فرومی‌برد. با این حال حتی دیگر آدم‌های قصه به آنها نزدیک می‌شوند تا این حس زندگی را پیدا کنند. در اپیزود پایانی از فصل دوم سریال، در صحنه مواجهه دو زنی که توماس به هر دوی آنها علاقه دارد، آن یکی در پاسخ به دیگری که می‌پرسد چه از جان تامی می‌خواهی، بلادرنگ می‌گوید: «مثل خودت، می‌خواهم حس زنده‌بودن داشته باشم.»
حضرت مولانا معتقد است که یزدان مجید، خلق عالم را سه گونه آفرید؛ یکی فرشته که عقل محض است، دیگری بهائم که شهوت محضند و سوم آدمی مسکین که مرکب است از عقل و شهوت؛ «از فرشته نیمی و نیمی ز خر» و این نیمه خر، بدبختانه همان است که قوه زندگی در آن جریان دارد و تماشاگر سریال در زمانه‌ای که زیستن، صحنه تنازع بقاست برای وصف‌العیش زنده‌بودن، هر تجربه‌ای از زندگی را اندوخته خویش می‌پندارد و شاید دور از جان شما، این به‌خاطر همان نیمه خر ماست که صرفا از تماشای این نوع زندگی به تماشا گذاشته در سریال خرکیف می‌شویم و برای رسیدن فصل بعد آن لحظه شماری می‌کنیم؛ البته شاید!

این خبر را به اشتراک بگذارید