بهش فکر کن!
فرزین شیرزادی ـ روزنامهنگار
ترافیک صبحگاهی. ترافیک عصرگاهی. ترافیک شامگاهی. رانندگان عصبی. مسافرهای کلافه. این کابوس چگونه متولد شد؟ اشتهای سیریناپذیر تملک پراید آلبالویی ما را به این روز انداخت یا اشتیاق در مشت گرفتن غربیلک فرمان و فشردن پدال گاز؟ قصه از کجا شروع شد؟ باید یقه خودروسازان را چسبید یا مدیران شهر را به دادگاه کشاند و بار ترافیک بزرگراه همت و تونل رسالت را بر شانههایشان آوار کرد؟ حالا دیگر راهبندانهای تهران به هیچ قراری رحم نمیکند. راهبندان سنگدل شهر ما نه برای یار بیقرار تره خرد میکند نه برای مدد رساندن به بیمار رو به قبله. نه آژیر مضطرب اورژانس دلش را میلرزاند نه دلشوره سرخ چراغ گردان و هیبت خودروهای سنگین آتشنشان دستش را. واقعیت این است که دیوار ترافیک به هیئت ماشین انتقام محاصرهمان کرده است و هرطور بخواهد با ما تا میکند. جانمان را میگیرد یا بهجان هم میاندازدمان. آنچه از آن ما بود اکنون علیه ماست. با وجود این وقتش است اعتراف کنم که چنین عباراتی فریبکارند. سکه راهبندانهای پایتخت دو رو دارد و جملات من سهم روشن مجموعه انسانی را در این کشاکش نادیده گرفته است. ما، پیادهها و سوارهها، در کسوت مأموران راهنمایی و رانندگی، عابران، مدیران شهر، دولتمردان، طراحان خیابانها و بزرگراهها، رانندگان، دستاندرکاران خدمات گسترده اینترنتی و بار دیگر رانندگان، در این نبرد فرساینده کجا ایستادهایم؟ به راستی از دست ما کاری ساخته نیست؟ برای فکر کردن به این پرسش ساده، وقت زیاد است. پشت دیوار یکی از همین راهبندانهای امروز و فردا بهش فکر کن.