زندگی پدیا
بنبست اعتماد
لابهلای صدای قیژقیژ برف پاککن تاکسی کهنه، صدایش را با آن لحن خاص خیلی خوب میشد شنید. میگفت:« این شب بارون اومدن تو تهرون هم حکمتی داره. انگاری بارون هم داره ملاحظه مارو میکنه اما خودمون ملاحظه خودمونرو نمیکنیم.». کرایهاش را بهدست راننده سپرد و ادامه داد:«این همه گفتن بارون نیومد، برف نیومد. دیدید هزار ماشالا آسمون خوب بارید. انگار ما آدمیزادها خیلی عجولیم. هر چیزی سروقت خودش اتفاق میافته.» جلوی یک کوچه از راننده خواست تا پیادهاش کند. خودش را با پاهای ورم کرده و لنگان به سمت کوچهای میکشاند که روی تابلویش نوشته شده بود: بنبست اعتماد...
در همینه زمینه :