محمود مکتبی/ خبرنگار
تا به حال چقدر به زندگی روزمره خود به عنوان یک تئاتر یا نمایش فکر کردهاید؟ زندگی یکایک ما پر از موقعیتهای صحنهپردازیشده و نمایشگونه نیست؟ در یک کافه نشستهاید، چای میخورید، موسیقی گوش میدهید و دوروبر شما پر از آدمها و رویدادهاییاست که میتواند یک نمایش یا یک اجرا باشد؛ همانگونه که هر حجمی میتواند مجسمه باشد و هر خط و نقشی، نقاشی نام بگیرد. اما چه چیزی اینها را تبدیل به اشیاء و رویدادهای روزمره میکند و چه چیزی مشابه همین اشیاء و رویدادهای معمولی را هنر؟ یک تئاتر، تعادل میان دو اصل است: واقعیت و لذت.
اصل واقعیت همان چیزیاست که نمایش را به واقعیتهای زندگی انسانی مرتبط میسازد؛ همان اتفاقاتی که در زندگی معمول و واقعی هم میبینیم و با وجود تکراریبودن، همچنان برای ما تأثیرگذار و بامعنا هستند اما اصل لذت، بیشتر به آن وجه از نمایش برمیگردد که میخواهد سرگرمکننده باشد؛ مثلا آنجا که شخصیت منفور داستان کشته میشود و شما لذت میبرید؛ با آنکه میدانید در واقعیت، او زنده است. در واقع شما میدانید که در تئاتر، بازیگران، بازی میکنند؛ حال هر قدر هم که این بازی به مسائل واقعی ما نزدیک باشد؛ اما در پرفورمنسآرت یا هنر اجرا ـ برخلاف این رویه تئاتر ـ آنچه بیشتر از هر چیز اهمیت مییابد اصل واقعیت است. هنرمند هر کاری که انجام میدهد واقعیاست؛ حتی اگر برای بدن و سلامت او زیانآور باشد. اگر به خودش شلیک میکند، واقعیاست یا اگر از جایی سقوط میکند، بدلکاری وجود ندارد.
پرفورمنسآرتها مانند بسیاری از هنرهای معاصر، آثاری هستند که لزومی برای زیبایی آنها نیست، روی بدن و شخص هنرمند تأکید میکنند و هر جایی میتوانند اجرا شوند. از امروز به رویدادها و شخصیتها و موقعیتهایی که در آن قرار میگیرید دقت کنید؛ به بدن و شخصیت خودتان. چقدر واقعیتها لذتبخش یا آزاردهنده هستند؟ چقدر بازی میکنیم و چقدر اجرا؟