چرا بعضیها از حیوانات بیآزار میترسند؟
منشأ ترس، همۀ ترس نیست
گفتوگو با رواندرمانگر درباره دلایل حیوانهراسی و روند درمان آن
نگار حسینخانی/روزنامهنگار
میگوید مثل سگ از هر جنبندهای میترسد و بعد به سگ فکر میکند. فکر میکند حتی از سگ هم میترسد. ترسهایی که گاهی باعث خجالتش شده و جیغهای یکبارهاش از این مواجهه برایش گران تمامشده است. این موقعیت اما منحصر به او نیست. خیلی از ما با چنین وضعیتی دست به گریبان شدهایم، آن هم در دورانی که حرف از حقوق حیوانات است و کمپینهای مختلفی سعی میکنند انسان را با حیوانات آشتی دهند. چطور باید در زندگی امروز با چنین ترسهایی روبهرو شویم. در اینباره با کورش ساسانی، رواندرمانگر صحبت کردهایم.
چطور باید با ترسهایمان از حیوانات روبهرو شویم؟
در ابتدا اگر ندانیم این ترس و هراسها طبق چه الگویی شکل گرفته، به همان میزان ناشناختهبودن، نمیتوان درباره درمان آن صحبت کرد. دلایل متعددی میتواند باعث این ترسها باشد، اما سادهترین دلیلی که شاید بتوان به آن اشاره کرد تجربیات کودکی است. چنانچه خود کودک و اطرافیانش در دورهای مورد آزار حیوانی قرار گرفته باشند، این ترس بهوجود آمده و گاهی درمان نکردن آن باعث خواهد شد در بزرگسالی ترس فروخورده به ترس از همان حیوان یا حیوانات دیگری تبدیل شود. اما دلیل دیگر میتواند فیلم، کارتون، فانتزی و تخیلات مانده از قصهها و... در افراد باشد. همچنین درباره افرادی که در بستگان نزدیکشان فردی مبتلا به اختلال اضطرابی بوده، آزمایشهایی انجام شده که نشان میدهد این افراد هم مستعد چنین ترسهایی هستند.
میتوان به منشأ چنین ترسهایی دست پیدا کرد؟
روانکاوی به موضوعاتی میپردازد که گاهی بهطور مستقیم با ترس بهوجود آمده در ارتباط نیست؛ مثلا در مراحل رشدیِ فرد، ترس از حیوانات جایگزین ترس از آدمهای مهم زندگی فرد میشود و در واقع ترس موجود، نمادی از ترسی عمیقتر است. اما نمونه دیگری از ترسها، ترسهایی با زمینه فرهنگی و مذهبی هستند؛ مثلا فرد در محیطی رشد میکند که مدام به او توصیه میشود از حیوانات یا حیوان بهخصوصی پرهیز کند. در بعضی آدمها این ترس بهگونهای نیست که نیاز به درمان داشته باشد، اما در بعضی دیگر زندگی را مختل میکند.
خب راههای درمانی چگونه است؟
برای درمان ابتدا باید فهمید آسیب تا چه میزانی است. اگر شدید باشد و زندگی روزمره را مختل کند بهتر است از ترکیب دارودرمانی و رواندرمانی کمک بگیریم. با مصرف دارو ترسها کنترل شده و با رواندرمانی کمکم میتوان به ترسهای خود مسلط شد اما بهطور کلی با توجه به ریشه ترس شیوههای درمانی متفاوت است؛ مثلا درمانگران شناختی از روشهایی مثل حساسیتزدایی منظم و مواجههدرمانی استفاده میکنند و ترسهای فرد در ارتباط با آن موضوع را طبقهبندی کرده، فرد را پس از آرام کردن با ترسهایش مواجه میکنند؛ از کمترین ترس به بیشترین آنها. در مواجهه درمانی شخص با آموزههایی که میگیرد و گاه با کمک درمانگرش با ترس روبهرو میشود. آن زمانکه متوجه میشود مورد ترساش خطر کشنده و غیرقابل جبرانی برای او در پی ندارد موضوع هم برایش کمرنگتر میشود. البته باید توجه داشت که روشهای شناختی رفتاری معمولاً روی علائم مشکل کار میکنند و گاهی برایشان مهم نیست چه اتفاقی در گذشته فرد رخ داده بلکه آنچه امروز او را میترساند مدنظر قرار میگیرد. حساسیتزدایی در اتاق درمان اتفاق میافتد و شایعترین روش درمانی بهحساب میآید اما در مواجهه درمانی اغلب درمانگر مجبور میشود از اتاق درمان بیرون آمده و با بیمارش همراه شود.
آیا اگر فرد شخصا به منبع ترساش پی ببرد میتواند ترس را ریشهکن کند؟
خیر. پیبردن به منشأ ترس بهمعنای ریشهکنشدن آن نیست، بلکه باعث خواهد شد بعضی موارد اضطرابی کاهش پیدا کند. البته بهطور معمول کسی به فکر از بین بردن ترسهایش نیست، مگر آنکه مزاحمتی در زندگی روزمره ایجاد یا بخواهد از این ترس برای آفرینش ادبی و هنری استفاده کند. کنکاش در این ماجرا هم به سطح دانش و سواد افراد مربوط است. بعضیها راغب هستند از دیگران کمک بگیرند و بعضی میخواهند خودشان با مطالعه بر ترسهایشان پیروز شوند. آنچه مهم است و گاهی افراد را دچار اشتباه میکند این است که گمان میکنند دانستن دلیل و منشأ ترس آن را از بین میبرد. واقعیت این است که چنین نیست. آنچه مهم است معنایی است که آن ترس در زندگی فرد ایجاد کرده است؛ مثل درختی که ما تنها تنهاش را میبینیم و ریشهها از دید ما مخفی مانده است. رسیدن به چنین ریشههایی نیازمند تحلیل آن ترس است. صرف دانایی از منشأ ترس نمیتواند از بین برنده آن باشد.
چرا نیازی نمیبینیم که ترسهایمان را درمان کنیم؟
باید درنظر داشته باشیم که فرد زمانی سراغ درمان میرود که احساس نیاز شدید کند و بهاصطلاح کارد به استخوانش رسیده باشد اما خیلی وقتها به واسطه همین ترسها ما از اطرافیان خود توجه و مراقبت دریافت میکنیم. حال آنکه در چنین شرایطی، رفتن و درمانکردن آن ترس، منفعت ثانویه ما را سلب خواهد کرد. شاید دلیل کنار نگذاشتن خیلی از رفتارهایمان هم همین باشد. گاهی منفعتهای پنهان و پیدای یک مسئله باعث میشود آن ویژگی را حفظ کنیم یا دلیل قانعکنندهای پیدا نمیکنیم که آن را حل کنیم.
گاهی واکنشهای تند به حیوانات و ترس از آنها باعث میشود ارتباط اجتماعیمان با افرادی که حامی حیوانات هستند و از آنها مراقبت میکنند دچار نوساناتی شود. چقدر ترسها در ارتباطهای اجتماعی افراد مؤثر است؟
بهنظرم در زمانهای که ما زندگی میکنیم از نظر برخورد با حیوانات خانگی، ما در ابتدای مرحلهگذار قرار داریم؛ مثلا کافی است به زندگی پیشاآپارتمانی ایرانیها نگاهی بیندازیم. آن زمان حضور این حیوانات در خانهها به اینگونه نبود، خانوادهها جمعیت بیشتر و فضای زندگی وسیعتری داشتند. اما با زندگی آپارتماننشینی و کم شدن تعداد فرزندان، حیوانات خانگی به داخل فضای اصلی خانهها راه پیدا کردند تا جاهای خالی را در داخل خانهها پر کنند و کمکم خود را به خانواده تحمیل کرده و به آنها پیوستند. هنوز میشود ارتباطها را بهگونه دیگری حفظ کرد، اما با عضوی از خانوادهشدن این حیوانات ارتباط کسانی که از حیوانات میترسند با اطرافیانشان سختتر خواهد شد. هرچند برای کسی که از حیوانات میترسد شیوه ارتباطی با حیوان بیشتر ترسناک است تا خود آن حیوان خاص. اینکه بتوانید به حیوانی عشق بورزید بدون اینکه بخواهید انتظاری از او داشته باشید شاید پیچیده بهنظر برسد.
برای رفع ترس آیا میتوان به شیوههای خانگی و معمول متوسل شد؟
در مواجهه با ترسها، ما نمیدانیم چه بخشهایی از روان یک انسان آسیب دیده و چه میزان اضطراب را تحمل میکند. اگر فردی اضطراب بالایی داشته باشد ممکن است با بهکارگیری شیوههای خانگی آسیب و اضطراب شدیدتری متوجه او شود، پس بهتر است در این موارد خودمان اقدام نکنیم و کمک حرفهای بگیریم.