اندوه و رنج میان برف و یخ
روایت خبرنگار همشهری از 3روز جستوجو برای یافتن لاشه هواپیما
یوسف نصراصفهانی|خبرنگار اعزامی همشهری به پادنا:
نام پادنا این روزها بیشتر از هر زمان دیگری سرزبانها افتاده است؛ منطقهای در جنوب استان اصفهان و از توابع شهرستان سمیرم که تنها چند کیلومتر با ارتفاعات دنا فاصله دارد. این روستا حالا مرکز تشکیل ستاد بحران درباره حادثه سقوط هواپیمای ایتیآر 72 است؛ هواپیمایی که صبح یکشنبه با 60مسافر و 6خدمه پرواز، فرودگاه مهرآباد تهران را به مقصد فرودگاه یاسوج ترک کرد اما حوالی ساعت 9صبح از رادار محو شد و سقوط کرد.
بعدازظهر یکشنبه است و چند ساعت از حادثه سقوط هواپیما گذشته. نیروهای امدادی از تمامی ارگانها به سمت پادنا گسیل شدهاند. هنوز محل دقیق سقوط مشخص نیست و شرایط بد جوی کوه دنا اجازه نمیدهد بالگردها برای عملیات جستوجو به این منطقه پرواز کنند. مقابل بخشداری پادنا عدهای پشت درهای بسته تجمع کردهاند. بیشتر آنها خانوادهها و بستگان مسافران هواپیما هستند و این را میشود از گریههای زنی که برای شنیدن خبری از فرزندش التماس میکند، فهمید: «چرا هیچکس کاری نمیکند. شما را به خدا به داد پسرم برسید.» زن شیون میکند و عدهای دور او را گرفتهاند و تلاش میکنند آرامش کنند. بسیاری از مسافران هواپیما اهل یاسوج بودند و حالا خانوادههایشان خود را به مقابل بخشداری پادنا رساندهاند و منتظر شنیدن خبری از عزیزانشان هستند. تعدادشان زیاد است و بعضی با لهجه محلی عزاداری میکنند. فضای عجیبی بین جمعیت حاکم است. هر وقت ناله مادری به هوا بلند میشود، بقیه هم شروع به گریه میکنند. هوا رو به تاریکی که میرود، سردتر میشود. یکی از ریشسفیدان و بزرگان پادنا خود را به میان جمعیت میرساند و فریادزنان به خانوادههای قربانیان میگوید: «خانههای مردم روستا برای پذیرایی از شما آماده است. حسینیه و مسجد هم در اختیارتان است و میتوانید شب را در آنجا سپری کنید.» مردم پادنا سنگ تمام گذاشتهاند. درست مقابل بخشداری ایستگاه صلواتی راه انداختهاند و از خانوادهها با چای گرم پذیرایی میکنند. برخی هم سراغ خانوادهها میروند و آنها را به خانههایشان دعوت میکنند. فقط کافی است غریبه باشی تا تو را هم دعوت کنند که شب را در کنارشان سپری کنی. هنوز هوا تاریک نشده که یکی از راه میرسد و از جمعیت میخواهد که به محلی گرم بروند. میگوید که عملیات جستوجو پایان یافته و باید منتظر ماند تا دوشنبه عملیات از سر گرفته شود.
هوایی که بهتر نشد
خانوادههای داغدار شب را با هزار امید و آرزو به صبح میرسانند. کسی خواب به چشمش نرفته. حالا ساعت ۵ صبح و هوا کمی روشن است. مقابل بخشداری پادنا، پر از خودروهای امدادی است. نیروهاخود را برای صعود به قلههای دنا آماده میکنند. تا صبح همه دعا میکردند که هوا بهتر شود تا بالگردها بتوانند محل سقوط هواپیما را شناسایی کنند اما اوضاع نسبت به پیشبینیهای شب گذشته کمی متفاوت است. کوه دنا نسبت به روز قبل سفیدتر شده و خود را پشت مه غلیظ پنهان کرده تا خبر از سختتر شدن عملیات جستوجو بدهد. فرمانده عملیاتی هلال احمر میگوید:«بالگردها با این مه غلیظ نمیتوانند پرواز کنند و باید منتظر از بین رفتن مه باشیم.»
منطقه عملیاتی جایی حوالی روستای نقل و کهنگان است. از پادنا تا کهنگان و نقل فاصله زیادی نیست و یک جاده فرعی شما را به این دو روستا میرساند. همه تیمهای امدادی از هلال احمر گرفته تا ارتش و سپاه و... ابتدا به روستای نقل میآیند و بعد راهی ارتفاعات میشوند. کنار جاده خاکی روستا، محلی را برای فرود بالگردها تعیین کردهاند. ورودی مسیر روستا توسط نیروهای انتظامی مسدود شده است. ورود به این محدوده فقط با کاغذهای مهرشده بخشداری امکانپذیر است. کوهنوردان از اینجا با تجهیزات کامل سوار بالگرد میشوند و بالگردها آنها را به ارتفاعات میبرند و از آنجا کار جستوجو را آغاز میکنند. یکی از کوهنوردان میگوید: شرایط در آن بالا کاملا متفاوت است. هوا بسیار سرد است و بادهای تند که سرعتش به بیش از ۱۰۰کیلومتر میرسد شرایط جستوجو را سختتر میکند. ارتفاع برف در بعضی از مناطق آنقدر زیاد است که پیشروی در آن غیرممکن است. در جاده منتهی به منطقه عملیاتی خانوادهای در کنار جاده ایستادهاند و گریان به کوه دنا نگاه میکنند. یکی از آنها زنی است که شوهرش مسافر هواپیما بوده است. گریهکنان به نیروهای امدادی التماس میکند تا شوهرش را پیدا کنند و نیروهای امدادی هم خبر اعزام چند اکیپ حرفهای کوهنوردی را میدهند تا شاید کمی دلش آرام بگیرد. اما او همچنان بیتاب است.
شاهدان روستایی
روستای کهنگان، همان جایی است که برخی از ساکنان آن شاهد پرواز هواپیما در ارتفاع کم بودند. علی یکی از آنهاست. میگوید: خودم دیدم. هواپیما از بالای روستا گذشت. در ارتفاعی کم پرواز میکرد اما پس از چند ثانیه طوری نور آفتاب را منعکس کرد که دیگر چیزی دیده نشد. یکی دیگر از اهالی هم میگوید: صبح بود و داشتم پسرم را به مدرسه میبردم. صدای هواپیما را شنیدم و پسرم گفت: «بابا هواپیما چقدر نزدیکه...» اما توجه نکردم و به راهمان ادامه دادیم. بعد از یکی از اهالی شنیدم که صدایی شنیده اما فکرش را هم نمیکردم هواپیما سقوط کرده باشد.
با کمتر شدن غلظت مه صدای بالگردها در آسمان به گوش میرسد. بالگردها به نزدیک کوه که میرسند با وزش شدید باد نمیتوانند جلوتر بروند و برمیگردند. تعداد آنها به ۴ فروند میرسد؛ ۲ بالگرد از هلال احمر و ۲ بالگرد از نیروی هوایی ارتش. بالگردها یکی پس از دیگری به دل کوه میزنند اما دست خالی به محل عملیاتی برمیگردند تا با سوختگیری دوباره پرواز کنند. بعدازظهر دوشنبه است و بدتر شدن شرایط جوی باعث میشود تا بالگردها آخرین پروازهای خود را انجام دهند اما بازهم نتیجه همانند قبل است. در پادنا، مردم با شنیدن اتمام جستوجوی بالگردها امیدشان کمرنگ و صدای اعتراض آنها در پشت در بخشداری بلند میشود. فرماندار سمیرم تلاش میکند با حضور در بین مردم آنها را به آرامش دعوت کند اما خانوادههای داغدار از اینکه هنوز بقایای هواپیما پیدا نشده، عصبانی هستند. عموی یکی مسافران هواپیما فریاد میزند: «چرا در شرایط بد جوی و برای هواپیما اجازه پرواز صادر شده. برادرزاده من پس از چندین سال درس خواندن تازه دکتری گرفته بود و کلی آرزو داشت اما حالا دیگر نیست.» یکی دیگر نیز میگوید:« مسئولان میگویند این هواپیما یکی از بهترین هواپیماهای جهان بوده. اگر اینطور بوده با سند و مدرک برای مردم توضیح دهند. اینجا هر مسئولی که میآید از بیمه هواپیما میگوید. بیمه به درد ما نمیخورد. ما عزیزانمان را میخواهیم.»
پایان انتظار
سپیدهدم سهشنبه که میرسد، فعالیت نیروهای امدادی و کوهنوردان از سر گرفته میشود. حالا اکیپهای کوهنوردی بیشتر شدهاند و نیروهای تکاور ارتش هم به میدان آمدهاند. خودروهای ارتش که تکاوران کلاهسبز داخل آن هستند یکی پس از دیگری مسیر روستای نقل را در پیش میگیرند. بالگردهای سپاه به هم به بالگردهای ارتش و هلال احمر افزوده شدهاند. شرایط جوی حالا اجازه پرواز به بالگردها را میدهد. مسئولان جستوجو میگویند با این شرایط میشود به لاشه هواپیما رسید. عملیات شروع میشود و منطقهای که قرار است جستوجو شود، اعلام میشود. علاوه بر بالگردها، هواپیماهای شناسایی و پهپادها هم وارد عملیات جستوجو شدهاند. چند دقیقه از ساعت 10صبح گذشته است که خبر میرسد یکی از بالگردها موفق شده محل سقوط هواپیما و لاشه آن را پیدا کند. در روستای نقل و منطقهای که نیروهای عملیات مستقر هستند؛ غوغایی است. بالگردهای شناسایی برمیگردند و حالا نوبت انتقال تکاوران و کوهنوردان به محل سقوط هواپیماست.
یکشنبه تلخ
پس از سقوط هواپیما، عکس پسربچهای در فضای مجازی پر شد که زیر آن نوشته شده بود: «ایلیا دانشی، کوچکترین مسافر هواپیما.» ایلیا پسر عبدالهادی دانشی، پزشک و متخصص مغز و اعصاب اهل کهگیلویه و بویر احمد بود که خیلیها او را به اسم پزشک خیر و کسی که بیماران فقیر را رایگان درمان میکرد، میشناسند. در این حادثه 3عضو خانواده پزشک خیر جانشان را از دست دادند و قربانی سرنوشتی باورنکردنی شدند.
«انگار همهچیز دست بهدست هم داد تا خانواده دکتر پروازشان آسمانی شود.» این را یکی از آشنایان دکتر دانشی میگوید. زن جوان توضیح میدهد: نرگس خوبانی همسر آقای دکتر بود. ما سالهاست همدیگر را میشناختیم. نرگس مهندسی پزشکی خوانده بود اما بهخاطر بچههایش خانهداری را انتخاب کرد. چهارشنبه هفته گذشته نرگس به من گفت که ایلیا پسرش اصرار دارد جشن تولد امسالش را در خانه پدربزرگ و مادربزرگش(پدرومادر نرگس) در یاسوج بگیرند. آنها 2پسر داشتند؛ سیدطاها متولد81 و سیدایلیا متولد84. پنجشنبه سوم اسفند تولد ایلیا بود. آن روز من و نرگس با موبایلمان وارد سایت شدیم و پروازها را چک کردیم. معمولا خانواده دکتر با هواپیما به شیراز میرفتند و از آنجا راهی یاسوج میشدند اما اینبار بچههایش اصرار داشتند که مستقیم برای یاسوج بلیت بگیرند. میگفتند حوصله ندارند از شیراز تا یاسوج را با ماشین بروند. ما برای صبح دوشنبه(یک روز قبل از حادثه) بلیت گرفتیم اما وقتی هواشناسی را چک کردیم دیدیم یاسوج هوای نامساعدی دارد. نرگس گفت بهخاطر بدی هوا، دوشنبه را کنسل کنیم و یک روز جلوتر بگیریم یعنی یکشنبه، که ایکاش هرگز کنسل نمیکردند و همان روز دوشنبه میرفتند.
گریه امان زن جوان را میبرد و کمی که آرامتر میشود ادامه میدهد: بهخاطر کنسل کردن بلیت روز دوشنبه، حق کنسلی هم پرداخت کرد و برای صبح یکشنبه بلیت گرفت و سوار هواپیمای مرگ شدند. آقای دکتر همراه آنها نبود بهدلیل اینکه در بیمارستان عمل جراحی داشت و قرار بود تا پنجشنبه برای مراسم تولد پسرش به یاسوج برود ولی مراسم جشن تولد تبدیل به عزا شد. وی ادامه میدهد: صبح یکشنبه نرگس با پسرانش راهی فرودگاه مهرآباد شدند. به او زنگ زدم و گفت پرواز تأخیر دارد. نمیدانم چرا دلشوره عجیبی به جانم افتاده بود. قرار شد به محض رسیدن به من خبر بدهد اما چه خبری. از طریق تلویزیون خبر را شنیدم و همان لحظه به دکتر زنگ زدم. دست و پایم میلرزید، چطور باید این خبر را به او میگفتم. آماده میشد که به اتاق عمل برود، به او گفتم هواپیما از رادار خارج شده است، بیآنکه حرفی بزند تلفن را قطع کرد. او عمل را کنسل کرده بود و وقتی به بیمارستان رسیدم دیدم در پارکینگ بیمارستان داخل ماشینش نشسته و ضجه میزند. او فریاد میزد که ایکاش همراه خانوادهاش سوار هواپیما شده و او هم رفته بود. انگار خبر سقوط هواپیما را در شبکههای مجازی خوانده بود. خانواده دکتر در تهران زندگی میکردند و الان هم به خانه مادرش در شهرستان رفته و خودش را در اتاقی حبس کرده است؛ شوکه شده و اصلا حال و روز خوبی ندارد.
سرنوشت عجیب
سرنشینان هواپیمای تهران - یاسوج، هرکدام سرنوشت عجیبی داشتند. یکی از آنها محمود بهشتی هفتادور پرسنل امنیت پرواز بود. او متولد سال65 و لیسانس روابط عمومی بود و از 18سالگی در قسمت امنیت پرواز کار میکرد. خواهر محمود با گریه سرنوشت عجیب برادرش را بازگو میکند و به همشهری میگوید: قرار بود یکشنبه برادرم سوار هیچ هواپیمایی نشود و پیش مادرم برود اما لحظه آخر به جای همکارش راهی سفر مرگ شد. او میگوید: پدرم 40روز پیش فوت شد و مادرم سکته کرده بود. ما بچهها قرار گذاشته بودیم هر روز یک نفر پیش مادرمان باشد. دلمان نمیآمد او را تنها بگذاریم. یکشنبه هم قرار بود برادرم پیش مادرم باشد. برای همین، شنبه ظهر سرکار رفت و گفت هر پروازی که یکشنبه باشد را کنسل میکند. وی ادامه میدهد: 5صبح یکشنبه با او تلفنی صحبت کردم و به من گفت یک پرواز به او خورده و تا 9 برمیگردد. اما گویا لحظه آخر از او خواستهاند که به جای آن سوار هواپیمای تهران - یاسوج شود. برادرم اینبار به همسرش زنگ زده و از او خواسته تا پیش مادرمان برود. به او گفته که جای همکارش سوار این هواپیما میشود و تا ساعت یک ظهر به تهران برمیگردد. این آخرین تماس او با همسرش بود. او پرواز کرد و پیش پدرمان که بهشدت به او وابستگی داشت، رفت و ما امروز هم به عزای پدرمان نشستیم و هم برادرمان. در این سالها مدام برادرم به سفر داخلی و خارجی میرفت. پیش آمده بود که حادثه رخ بدهد اما فکرش را نمیکردیم که در نهایت، جانش را پای کارش میگذارد.
3همکار
در میان مسافران هواپیمای تهران یاسوج، 3نفر از پرسنل شرکت ایران اطلس کیش بودند. آنها قرار بود برای انجام ماموریت کاری به یاسوج و شیراز بروند و تا آخرین لحظات قرار بود بلیت شیراز بگیرند اما ورق برگشت و قرار شد که اول به یاسوج بروند و بعد به شیراز. همین شد که سوار هواپیمای تهران- یاسوج شدند و هرگز به مقصد نرسیدند.
مدیرمالی شرکت ایران اطلس کیش که پیش از حادثه با همکارانش جلسه داشته، به همشهری میگوید: محمد نجات مدیرعامل شرکت ایران اطلس کیش، مهدی قرلی مدیر فروش شرکت و غلامعلی احمدی مدیرعامل شرکت عمران اطلس ایرانیان بودند که برای بازدید سنتر و پروژههای بانک انصار راهی یاسوج و شیراز بودند. آخرین بار ساعت یک بامداد روز حادثه در شرکت جلسه داشتیم. آنها با گرفتن مدارک و قراردادها، راهی فرودگاه شدند. تا روز قبل قرار بود آنها ابتدا به شیراز بروند و بعد یاسوج اما یک روزه همه برنامهها تغییر کرد و آنها سوار آن هواپیما شدند تا اول به یاسوج بروند اما نمیدانستند به سفر آخرت میروند. وی ادامه میدهد: مهندس نجات متولد49 بود و یک پسر دارد که دانشجوی پزشکی است. همسر و پسر او همچنان امیدوارند که مهندس زنده است. حتی وقتی ما در سایت بانک انصار پیام تسلیت نوشتیم پسرش به ما زنگ زد و درحالیکه عصبانی بود اصرار داشت که پیام تسلیت را برداریم. میگفت پدرش به خانه برمیگردد. حتی همسرش اجازه نداد که مقابل خانه بنر و پارچه سیاه بزنیم، میگفت اشتباه میکنید، مهندس زنده برمیگردد. وی درخصوص 2همکار دیگرش گفت: مهدی حدودا 32ساله ومجرد بود. مهندس احمدی هم 4یا 5سالی بود که در شرکت کار میکرد. او متاهل بود و یک فرزند هم دارد. همه ما از این اتفاق شوکه شدیم چه برسد به خانوادههایشان که شب عیدی عزادار عزیزانشان شدند.