فراواقعیت
شادی دل
محمدهاشم اکبریانی ـ نویسنده و روزنامهنگار
به روزگار گذشته، مردی بود که لب به لبخند بازنمیکرد. دیگران او را سرزنش کرده و گفتند از چه لبخند از لبانت پر کشیده و دیده نمیشود؟ مرد آهی کشید و گفت «دل مرده، لب را هم میکشد.» مردم پرندهای آوازخوان گرفته، دل مرد را شکافته و لانه او کردند. دل مرد پر آواز بود اما لبخند به لبهایش نیامد. از او پرسیدند دلت آشیانه آوازهای خوش است، چرا لبخند نیست؟ پاسخ داد: آنچه شما کردید، چون گذاشتن پرنده در گور است؛ هرچه آواز بخواند گور، گور است و مرگ در آن جاری است. پرنده بیچاره در دل مانده بود و راه فرار میجست. مرد که این را میدانست، دل خویش شکافت و پرنده به سر شاخ رفت و کنار یار نشست و آواز سر داد. لبخند بر لب مرد نشست و دلش چون زبان تشنهای که قطرهای آب بر آن بنشیند، اندکی به شادی نشست.
در همینه زمینه :