دیدار با جلیل صالحی که سه دهه است در تفت، تار میسازد
روایتی از پیشه سازگری
مهدی نوروز
کمی دورتر از شلوغی شهر، خانهای در شهرستان تفت. وارد خانه که میشوی، حوض پر از آب و الوارهای چوب و کاسههای تاری که گوشهای زیر نور آفتاب چیده شده توجهت را جلب میکند. کمی آنسوتر کارگاهی قرار دارد که جلیل صالحی حدود 3دهه از عمر خود را در آن، صرف ساخت تار کرده است. وارد کارگاه که میشوی در نگاه اول ابزارآلات برش چوب و همچنین تیغههای فلزی، این تصویر را در ذهنت به وجود میآورد که به یک نجاری پا گذاشتهای اما بعدتر که در جریان فرایند کار قرار میگیری، شعر «کارگه کوزهگری» خیام در ذهنت زنگ خواهد زد. میپرسید چرا؟ با من در خواندن این گزارش همراه شوید.
از کار دولتی تا سازگری
جلیل صالحیابرقویی خود را چنین معرفی میکند: «در سال1324 به دنیا آمدم و بچه ابرقو هستم که حالا به آن ابرکوه میگویند. بازنشسته تعاون روستاییام منتها در طول خدمتم مشغول این کار هم بودم؛ چون علاقه اصلی من بود. به خاطر اینکه خانواده ما ـ هم پدر و هم مادر ـ بسیار هنردوست بودند، به سراغ این حرفه آمدم. پدرم آواز میخواند و همه دستگاههای موسیقی را میشناخت و ما بچهها نیز کمابیش چیزهایی یاد گرفتیم و به همین خاطر در ذهنمان بود که مثلا یک زمان تار را ببینیم یا بسازیم. این را هم بگویم که تا آن زمان، تار ندیده بودیم». او داستان مواجههاش با نخستین تار را چنین روایت میکند: «با نخستین حقوقی که گرفتم یک تار خریدم. آن تار ساخت مرحوم ذوالفنون ـ پدر جلال ذوالفنون ـ بود و من این را بعدها متوجه شدم». اما داستان ورودش به این حرفه هم شیرین است؛ «سال49ـ48 تازه ازدواج کرده بودم. در یکی از روستاهای لار ماموریت داشتم که در راه بازگشت از ده احساس کردم وقتی به خانه برسم با تارِ شکسته مواجه خواهم شد. وقتی رسیدم به خانمام گفتم تار من را شکستی؟ گفت والله من نشکستم اما چادر زن همسایه گیر کرد و... تعمیر تار نیز از همانجا شروع شد و چون در لار، نوازنده تار زیاد بود و با آنها دوست بودم، از بعضیشان تعمیر ساز را یاد گرفتم. همچنین از برادرانم ـ بهویژه برادر کوچکترم ـ کار تارسازی را یادگرفتم. نخستین تاری که تعمیر کردم همان تار شکسته خودم بود.» « هر حرفهای را به نام و لقبی میشناسند اما عنوان حرفه ساخت ساز موسیقی چیست؟» این سؤال را از او میپرسم و ابتدا به مزاح جواب میدهد: «دید درستی نسبت به کار ما وجود ندارد و عدهای آن را گناه میپندارند. یک روز در راه، ماشین ما خراب شد و به تعمیرگاه رفتیم. فردی که همراهم بود مرا سازنده تار معرفی کرد تا آشنایی داده باشد. تعمیرکار گفت توبه نکردهاید؟! بنابراین نگاه به این حرفه درست نیست اما درواقع به آن سازسازی یا سازگری میگویند».
در کارگاه تارسازی
صالحی درباره ادوات بهکاررفته در تار برایم توضیح میدهد: «چوب درخت توت برای ساخت کاسه تار، استخوان قلم شتر برای دسته تار، شاخ قوچ برای ساخت خَرَک، روده گوسفند برای پرده و همچنین پوست جنینِ گوسفند برای صفحه تار». ناخودآگاه شعر کارگه کوزهگری خیام به ذهنم میآید منتها اگر آنجا پای خاک انسانهای پیشین در میان است اینجا پای اجزای حیوانات و طبیعت در میان است. از او میپرسم که «وقتی از این اجزا در کار استفاده میکنی، چه حسی به خودت دست میدهد؟» و پاسخ میدهد: «از آنجا که اینها جزئی از کار ماست خیلی با آن احساسی برخورد نمیکنیم ولی من خوشحال هستم که با این چوبی که قرار بوده برود زیر دیگ آش و بسوزد، کاری میکنیم که از سوز دل مردم حرف بزند و همچنین سوز دل خود من را بیان کند. من فکر میکنم که نمیتوانم با همه مردم ارتباط داشته باشم ولی وقتی سازم در اختیار هر مرد و زنی باشد و فرد بتواند با آن ارتباط برقرار کند یعنی خودم در حال نواختن این تار هستم و ارتباط احساسی من این است. اجزای حیوانات نیز چنین است و اجزای حیوانی که به درست یا غلط مورد شکار قرار گرفته، با بهکارگیری در ساز، جاودانه شده است».
ماشینیشدن سازگری
حرفه سازسازی هم طی سالهای اخیر از ماشینیشدن در امان نمانده است. صالحی این روند را چنین شرح میدهد: «تا جایی که من خبر دارم اوضاع حرفه سازسازی به هم ریخته و شرایطی غیراصولی پیدا کرده است. ظاهرا با دستگاه سی.ان.سی و کپیتراش افتادهاند به جان درختان کمتعداد این مملکت و خیلی از درختان توت؛ درختانی که نه دیگر کسی میکارد و نه تعداد زیادی از آنها سر پا هستند. درختان زیادی را بریدهاند و شروع کردهاند به ساختن ساز. افراد، بیکارند و هر کسی با تصور اینکه هنرمند است، بدون اینکه زحمتی کشیده باشد، دست به کار شده است؛ یکی کاسه میسازد، یکی دسته میسازد، یکی اینها را میچسباند به هم و در نهایت یکی دیگر میگوید من ساز ساختم؛ تارهای اندازه هم و همسال هم؛ من میبینم که 50ـ40تار ساختهاند و کنار هم قرار دادهاند که حتی یکی از آنها کار دست نیست. یکی هم نیست به کسانی که این کار را میکنند بگوید که شما با دست فقط توانستهای غذا بخوری؛ اینها را که شما نساختهای؛ دستگاه ساخته»! او درباره مشخصه سازگرها میگوید: «اگر میخواهی ببینی سازنده ساز با دست کار میکند یا نه، لازم نیست به سازش نگاه کنی؛ کافیاست او را از نظر عضله بسنجی. سمت چپ سینه چپ من عضله ندارد اما عضله سمت راست سینهام بزرگ است؛ این، نشانه تیشهزدن و کار با دست است. و اینگونه یک نفر میتواند ادعای تارسازبودنش را ثابت کند».
از کجا میآید این آوای دوست
در کارگاه تارسازی بیش از همهچیز، ادوات نجاری به چشم میخورد؛ از انواع رنده گرفته تا انواع ارههای چوببری که هر کدام در مرحلهای از ساختن ساز به کار گرفته میشود. با خود، این شعر مولانا را زمزمه میکنم: «خشک سیمی، خشک چوبی، خشک پوست / از کجا میآید این آوای دوست؟». نظر او را بهعنوان سازنده آلات موسیقی میپرسم و میگوید: «سازسازی علاوه بر ظاهر و شکل فیزیکی، باید با یک احساس درونی نیز همراه باشد. منی که تار میسازم باید صدای تار را بشناسم و باید در هر جای تار دنبال صدا بگردم و ببینم چه کار کنم تا این تار همان صدایی را بدهد که تار مرحوم جلیل شهناز که ساخته مرحوم یحیی تارساز بود، میداد. تشخیص این امر بسیار طول میکشد و به همین خاطر بسیاری از افراد در همان میانه کار، سازگری را رها میکنند». او از نظر فیزیکی نیز فرایند خلق صدا را اینطور شرح میدهد: «آلات موسیقی هر کدام صدای بخصوصی دارند و هر کسی هم صدای خاصی را بیشتر دوست دارد. تار هم از همین جمله است. صدایی که از تار تولید میشود حاصل زخمهایاست که به سیم زده شده؛ لرزش این سیم از طریق خرک به پوست منتقل میشود و از آن طریق به جعبه تشدید صدا (کاسه) میرسد. شکل داخل تار که تابعی از شکل بیرونی آن است نیز طوری طراحی شده که صدای تار را از سهتار و... قابل تشخیص میکند. البته گوشنوازی این صدا بستگی به خوبی و بدی تار دارد و صدای خیلی از تارها نهتنها گوشنواز نیست که گوشخراش نیز هست».
زمانبربودن ساخت ساز
کاسههای نیمهساخته تار در داخل نایلون و به طور مرتب در قفسهها چیده شده و روی آنها تاریخ خورده است. برخی از آنها باید بمانند تا چوبشان خشک شود و بعد کامل شوند. از او میپرسم که «یک کارگاه سنتی در طول سال حدودا چند تار میتواند تولید کند؟» و میگوید: «در سال بیشتر از 11ـ10تار نمیتوانیم بسازیم؛ در صورتی که به صورت ماشینی 10یا 20 برابر میسازند. آنها چوبها را با دستگاه خشک میکنند اما ما به همان روش قدیم عمل میکنیم. در تولید ماشینی، یک نفر سرمایهگذار هست که چوب را خشک میکند و میفروشد ولی من که میخواهم سالی 10تار بفروشم نمیتوانم در یک سال فقط چندین کاسه بسازم و بگذارم خشک شود؛ بنابراین از این نظر، بین کار سنتی و ماشینی فرق بسیاری هست». در این میان از او میپرسم «آیا با وجود عواملی مثل زمانبربودن خشکشدن چوب و... فشاری از جانب مشتری برای تحویل تار ایجاد نمیشود و این فشار برای تحویل ساز، خللی در کیفیت سازها ایجاد نمیکند؟» پاسخی که میدهد جالب است؛ «هیچوقت تعهد قطعی نمیدهم که کار ساخت تار چه زمانی تمام میشود؛ حدودا زمان میدهم؛ زیرا دوست دارم آزاد باشم؛ از یک سو آزاد هستم و از سوی دیگر با فکری راحت 24ساعته مشغول کار. مهم این است که قبل از هر چیز، کاری را که میسازم، بپسندم و عجله، این را خراب میکند.»
آرزویی برای جوانان امروزی
جلیل صالحی در نهایت گریزی نیز به زندگی جوانهای امروزی میزند و صحبتمان اینگونه پایان میگیرد: «هر کسی ذوق و سلیقهای دارد که باید آن را کشف کند. من در دبیرستان، کاردستیام خیلی خوب بود و این علاقه را از آنجا داشتم. خوشا به حال کسی که توانایی خود را دریابد و از آن استفاده کند. امیدوارم در جامعه امروز اینطور باشد ولی اگر بود، اینقدر جوان بیکار وجود نداشت. جوانها الان سرگردانند و دور خودشان میچرخند چون هدفشان پیدا نیست. این را هم بگویم که تحمل سختی، ارزش افزوده کار است و هیچ کاری نیست که خودبهخود انجام شود».
هر کسی ذوق و سلیقهای دارد که باید آن را کشف کند. من در دبیرستان کاردستیام خیلی خوب بود و این علاقه را از آنجا داشتم