• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
شنبه 14 بهمن 1396
کد مطلب : 6037
+
-

در دنیای تو ساعت چند است؟

محسن آزرم:

«شما دعوتید به مهمانی‌ای که شبیه هیچ مهمانی‌ای نیست.» و حالا که بعد از یک ‌سال دارید دفترچه یادداشت روزانه‌تان را ورق می‌زنید و رسیده‌اید به روزهای مهمانی سال قبل، دوباره به این جمله فکر می‌کنید که هر سال درست در همین روزها به یادتان می‌آید و این هم البته چیز عجیبی نیست؛ وقتی از چند روز قبل دارید به مهمانی‌ای فکر می‌کنید که دوست‌وآشنا می‌گویند عجیب‌تر از سال‌های قبل است و هربار که می‌پرسید مگر عجیب‌تر از سال‌های قبل هم می‌شود؟ لبخند می‌زنند و همین‌طور که دارید خیال‌پردازی می‌کنید، می‌رسید به سالنی که مهمانی آنجا برقرار است و در را که باز می‌کنید، با دیدن آدم‌هایی که روی صندلی‌ها نشسته‌اند، به این فکر می‌کنید که شاید بهتر است قید مهمانی را بزنید و برگردید به خانه و خود را به لیوانی چای گرم مهمان کنید و فکر کنید چطور ممکن است پا به مهمانی‌ای گذاشته باشید که ترجیح می‌دهید بعضی آدم‌ها را اصلا نبینید و ترجیح می‌دهید از کنار بعضی دیگر بگذرید و فقط چندنفری هستند که ممکن است بخواهید برایشان دست تکان دهید یا جلو بروید و سلام کنید و اگر این ردیف صندلی‌ها واقعا همین‌طور ادامه داشته باشد، آن‌وقت باید بروید انتهای راهرو و روی دورترین صندلی بنشینید و به‌جای تماشای آدم‌هایی که روی صندلی‌هایشان نشسته‌اند، دست‌کم کاغذی را مرور کنید که اسم چند فیلم را رویش نوشته‌اید:

از «اتاق تاریک» هیچ نمی‌دانم. فیلم‌های قبلی حجازی را دیده‌ام. بعضی را دوست نداشته‌ام و فیلم آخرش را روزهایی دیدم که سخت عزادار بودم و تصویر گنگی از آن در ذهنم مانده. این‌یکی ظاهرا داستان پیوندی ا‌ست که شکل می‌گیرد و تازه بعد از آن مشکلات یکی‌یکی پیدا می‌شوند. اگر همین باشد که این‌یکی را می‌بینم؛ حتما. همین‌طور است «بمب» پیمان معادی که فیلم اولش را به‌اندازه خیلی از دوست‌ و آشناها دوست نداشتم. این‌یکی داستان سال66 است. آن سال (زمستان) برای من سال عجیبی بود. برای دوست داشتن این‌‌یکی دلایلی شخصی دارم؛ یعنی امیدوارم به دیدنش. کنار اسمش خطی می‌کشم به نشانه باید دید. چندسال از آخرین‌باری که فیلمی از ابراهیم حاتمی‌کیا دیدم و از دیدنش لذت بردم گذشته؟ سال‌های زیادی. نه من آن نوجوان کنجکاو علاقه‌مندی هستم که هر فیلمی را می‌بیند و نه حاتمی‌کیا آن فیلمساز سال‌های دور که فیلم‌های خوب بسازد. ممکن است «به وقت شام» فیلم خوبی شده باشد؟ یک هواپیمای ایرانی برای فرود در فرودگاه دمشق به مشکل برمی‌خورد.

همین؟ ممکن است فیلمی در روزهای بعد از داعش جذاب و تکان‌دهنده باشد؟ هیچ نمی‌دانم، ولی ظاهرا این‌یکی را هم باید دید. ترجیح می‌دادم بهرام توکلی راه فیلم‌های اول و دومش را برود ولی سینمای ایران راه را به فیلمسازان تحمیل می‌کند و بعید است هیچ فیلمسازی دست رد به سینه فیلم‌های پرخرج بزند. «تنگه ابوقُریب» (که جایی در ایلام است و ربطی به ابوغُریب عراق ندارد) قطعا شبیه فیلم‌های اول توکلی نیست ولی احتمالا فیلم جنگی دیدنی‌ای از آب درآمده؛ داستان روزهای آخر جنگ. چاره‌ای جز امید نداریم. اینطور می‌گویند. «جاده‌ قدیم؟» از فیلم قبلی منیژه حکمت هم سال‌ها گذشته. این‌یکی هم ظاهرا یک داستان کاملا زنانه است؛ داستان گرفتاری شب عید. درست است که فیلم جنگی پوریا آذربایجانی را دوست نداشتم ولی تجربه‌های قبلی‌اش را می‌پسندیدم و حالا «جشن دلتنگی» را ساخته. درباره‌اش هیچ نمی‌دانم جز نام بازیگرانش. اینطور که معلوم است، فیلم پرشخصیتی ا‌ست. این‌یکی هم می‌رود در فهرست باید دید.

مصطفی کیایی بلد است فیلم‌های بفروش بسازد و فیلم تازه‌اش «چهارراه استانبول» درباره آتش‌سوزی ساختمان پلاسکوست. پس یعنی با یک کمدی طرف نیستیم؟ فرصت خوبی‌ است برای اینکه ببینیم فیلم‌های غیرکمدی کیایی چطور از آب درمی‌آیند؟ ایده «خجالت نکش» رضا مقصودی بامزه است؛ بچه‌دارشدن با وجود عروس و داماد و نوه. شاید این‌یکی را هم ببینم. بهروز شعیبی فیلمساز بااستعدادی ا‌ست و شاید با «دارکوب» دوباره به دنیای فیلم اولش برگشته باشد؛ یکی‌ دیگر از فیلم‌های اجتماعی درباره روابط انسانی در جامعه. احتمالا باید دیدش. تماشای فیلم تازه احمدرضا معتمدی برای من که هیچ‌کدام از فیلم‌هایش را دوست نداشته‌ام، کار آسانی نیست و کار وقتی سخت‌تر می‌شود که از همان اول درباره فیلم «سوءتفاهم» گفته‌اند با اینکه با یک گروگانگیری طرفیم ولی ماجرا بیشتر سوءتفاهم یا توهم است. واقعا فیلم همین است؟ «شعله‌ور» حمید نعمت‌الله اگر شبیه «آرایش غلیظ» باشد تماشایش کار سختی ا‌ست ولی به‌هرحال فیلم‌های نعمت‌الله همیشه چیزهای تازه‌ای برای تماشاگر دارند که نمی‌شود قید دیدنش را زد. «عرق سرد» سهیل بیرقی روایتی از یک زندگی واقعی‌ است و داستانی درباره آدم‌هایی که مدت‌ها خبرشان در روزنامه‌ها و ‌مجله‌ها منتشر می‌شد؛ داستانی درباره استقلال یک آدم. هر فیلمی از کامبوزیا پرتوی را باید دید؛ به‌خصوص که سال‌هاست فیلم مستقلی نساخته و حالا با «کامیون» به جشنواره آمده که درباره‌اش هیچ نمی‌دانیم. «لاتاری» محمدحسین مهدویان بعد از آن دو تجربه غریب احتمالا فرصتی‌ است برای تماشاگری که می‌خواهد ببیند مهدویان بدون روایت داستان‌های تاریخی چه کرده.  فیلم‌های دیگری هم هست؟ حتما هست. فرصتی هم برای دیدنشان پیدا می‌شود؟ شاید بشود. کسی از آینده خبر ندارد. هیچ‌کس. دلمان به همین خوش است. 

این خبر را به اشتراک بگذارید