شوی نابینا
آوردهاند که فقیهی دختری داشت به غایت زشت به جای زنان رسیده و با وجود جهاز و نعمت کسی در مناکحت او رغبت نمینمود.
زشت باشد دبیقی و دیبا
که بود بر عروس نازیبا
فیالجمله، به حکم ضرورت عقد نکاحش با ضریری [نابینایی] بستند. آوردهاند که حکیمی در آن تاریخ از سرندیب [جزیرهای در جنوب هند] آمده بود که دیده نابینا روشن همی کرد. فقیه را گفتند: داماد را چرا علاج نکنی؟
گفت: ترسم که بینا شود و دخترم را طلاق دهد؛ شوی زن زشتروی نابینا به.
گلستان سعدی