میترا شکری:
برای رفتن از محل زندگی عادل حقی تا مزرعه پرورش لاما، یکربع بیشتر زمان لازم نیست. او هر روز نزدیک به 12ساعت از وقتش را در مزرعه و با این حیوانات شگفتانگیز میگذراند. غذادادن، بررسی سلامت، تمیزکردن محل زندگی، پشمزنی در فصل مخصوص، دوشیدن شیر لاماهایی که بچهشان تازه به دنیا آمده و... جزو کارهای اصلی اوست. خودش میگوید که مثل یک لامای مادر تلاش میکند تا بچهها بزرگ شوند.
آقاعادل که سالها به عنوان کارشناس، کنار این حیوانات زیبا و عجیب بوده است، درباره خصوصیات آنها برایمان میگوید: «لاماها آشنا و غریبه سرشان میشود؛ اگر کسی را نشناسند از او دوری میکنند و کاری به کارش ندارند تا زمانی که کمی احساس نزدیکی و راحتی کنند. ابزار دفاعی آنها تفکردن غذاهاییاست که در معدهشان است. آنها همیشه آماده انجام این کار هستند. من این مشخصه را تابهحال در حیوان دیگری ندیدهام؛ عصبانی شوند، اذیت شوند، غریبه ببینند و خوششان نیاید، این کار را انجام میدهند.
آنها سر بچههایشان هم با کسی شوخی ندارند. با اینکه 3سال است با آنها زندگی میکنم، اگر بخواهم به فرزند تازهبهدنیاآمدهشان نزدیک شوم، به من هم تف میکنند (خنده).
البته این را هم اضافه کنم که آنها اصلا اهل آسیبرساندن به دیگران نیستند؛ مگر اینکه چند لامای نر باشند و چند لامای ماده ببینند؛ آنوقت برای اینکه خودی نشان بدهند به هم لگد میزنند؛ در غیر این صورت، کاری به کسی ندارند».
تفکردن، مخصوص زمان اضطرار لاماهاست اما در زندگی روزمرهشان اتفاقا حیوانات بسیار تمیزی هستند. حقی در این خصوص میگوید: «لاماها در مکانی که برایشان در نظر گرفته شده دستشویی میکنند و محال است جای دیگری این کار را انجام بدهند. بسیاری از حیوانات، این مشخصه را ندارند».
لاماها حیوانات خیلی کمتوقعی هستند و آنطور که حقی میگوید دوست دارند بهشدت مورد توجه باشند؛ «هر روز که وارد مزرعه میشوم آنها توقع دارند نازشان کنم. سرشان را جلو میآورند و یادم میاندازند که امروز توجهی به آنها نکردهام. احساسات این حیوانات، خیلی قویتر از بقیه دامهاست. این احساس البته یکطرفه نیست؛ روزهایی که من ناخوش هستم هم کاملا متوجه میشوم که آنها درک میکنند و میخواهند حالم را خوب کنند.»
احساساتیشدن لاماها با آن هیبت عجیبشان کمی دور از ذهن است اما حقی خاطرات جالبی از این واکنشهای احساسی دارد؛ «یک سال قبل، لامایی در مزرعه به دنیا آمد که پاهایش کمی مشکل داشت. ما او را جراحی کردیم و چند ماهی تحت مراقبت بود. او کاملا متوجه شده بود که ما برای سلامتش تلاش کردهایم. از همان موقع تا الان، هر بار که از کنارش رد میشوم صورتش را بالا میآورد تا من را نوازش کند. او به نوعی سعی در جبران محبت من دارد.»
آقای حقی در ادامه میگوید: «خاطره جالب دیگرم، مربوط به زایمان یکی از لاماهاست. پزشک از قبل، تاریخ زایمان را اعلام کرده بود و ما هم منتظر بودیم. هر کاری لازم بود کردم تا زایمان کند اما انگار بچه خیال بهدنیاآمدن نداشت. لامای ماده آن روز خودش هم فهمیده بود که چرا دوروبرش میچرخم و نگرانش هستم. خلاصه آن روز گذشت و خبری از بچهلاما نشد. روز بعد دوباره کنار حیوان بودم که متوجه شدم بچه در حال بهدنیاآمدن است. بدون اینکه لباسهایم را عوض کنم به سمتش دویدم و با دوستم کمک کردیم تا زایمانش راحتتر شود. بعد از دقایق سختی که از تلاش او و ما گذشت، بالاخره بچه به دنیا آمد.
حیوان، شکم اولش بود و تجربه زایمان نداشت. وقتی بچه به دنیا آمد بهجای اینکه او را لیس بزند شروع کرد به تشکرکردن از من. چند دقیقهای حواسش اصلا به بچه نبود؛ بعد به خودش آمد و بچهاش را لیس زد و تمیزش کرد. این برای من خیلی جالب بود و در این همه سال که با حیوانات سروکار داشتهام، حیوانی به این قدرشناسی ندیدهام».