کِلک
کِلک
از خودم میپرسم آیا تلفن دقیقا در همان لحظهای که او خودش را بهدار آویخت بهصدا درآمد و آیا او در آن هنگام هنوز زنده بود، هنوز بههوش بود. اما نمیتوانست حلقآویز کردن خودش را به عقب برگرداند، همه این وقایع را مثل فیلمی به عقب برگرداند، چنانکه آخر سر آویزان نباشد از سقف و چیزی که با آن خودش را دار زده بود برگردد سر جای اولش. برگردد مثلا توی کشوی یک میز یا برگردد به قفسه کتابخانه یا آویزان بشود به یک گیره، بعد تلفن زنگ بزند و او به طرف تلفن برود و گوشی را بردارد.
یک زن بدبخت، ریچارد براتیگان، ترجمه: حسین نوشآذر، صفحه63.