• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
دو شنبه 8 بهمن 1397
کد مطلب : 46263
+
-

از آدم تا دود

فراواقعیت
از آدم تا دود

محمدهاشم اکبریانی/نویسنده و روزنامه‌نگار

خیابان، پیاده‌رو، درخت، ماشین، آدم‌ها و... هیچ‌یک در چشم جوان قرار نداشت؛ نه اینکه نداشته باشد، حواسش سخت جای دیگری غوطه می‌خورد. در همین حال ناگهان زیر پایش خالی شد و به پایین سقوط کرد اما متوجه سقوطش نشد. طبیعی است هرکس جز او، امکان نداشت با آن سرعت پایین برود و قلب و مغزش همچنان کار خود را انجام دهد... ضمن سقوط، پیپش را درآورد، داخل آن توتون ریخت، با چکشک توتون را فشرد، فندک روشن کرد و درحالی‌که پک‌های عمیق می‌زد، آتش را روی توتون گرفت. دودی از دهانش بیرون آمد و وقتی دود او را در آن وضع دید به وحشت افتاد و جیغ بلندی کشید که قطع نمی‌شد. دود به‌سرعت خودش را به بخشی از دیواره چاهی که جوان داخل آن افتاده بود چسباند و بعد درست مثل تار عنکبوت، دور کمر جوان پیچید و از سقوط بیشترش جلوگیری کرد.
جوان که حالا میان زمین و هوا معلق بود و فقط دود، باعث ادامه سقوطش نمی‌شد، دست برد و دفترچه‌اش را از جیب بیرون کشید و نوشت: «زندگی برای حرکت نیاز به چرخ دارد. این چرخ‌ها اگر از کار بیفتند...»
احساس کرد آنچه در ذهن دارد این نیست که نوشته. این فکر که چگونه و با چه کلماتی احساسش را روی کاغذ بیاورد دغدغه ذهنش شد. از آن‌سو، دود از وجود چنین جوانی که حتی سقوطش را نمی‌فهمید کلافه شده بود. همین کلافگی باعث شد خود را دور گلوی جوان بپیچاند و فشار را بیشتر و بیشتر کند. جوان که همچنان سرگرم افکار خود بود و فشار وارده بر گلویش را نمی‌فهمید، به‌تدریج جان می‌داد. اما اعضا و بدن او نه به یک جسد که به دود، تغییر می‌یافت. اول پاهایش دود شد، بعد دست‌ها و... درنهایت او هم دود شد. دودی که از چاه بی‌انتها بیرون آمد و به سمت آسمان بی‌انتها راه افتاد.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :