یک روز به سر چاهی رسید و دلو فرو گذاشت؛ پر زر برآمد. نگونسار کرد و باز فرو گذاشت؛ پر مروارید برآمد. نگونسار کرد، وقتش خوش شد، گفت: «الهی، خزانه بر من عرضه میکنی؟ میدانم که قادری، اما، آبم بده تا طهارت کنم!»
تذکره..الاولیا – عطار نیشابوری
ابراهیم ادهم
در همینه زمینه :