• پنج شنبه 13 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 23 شوال 1445
  • 2024 May 02
شنبه 22 دی 1397
کد مطلب : 44294
+
-

ابراهیم ادهم

قصه‌های کهن
ابراهیم ادهم


وقتی، باغی به وی دادند تا نگاه دارد، صاحب باغ آمد و گفت: «انار شیرین بیاور.»

آورد؛ ترش بود.

گفت: «نار شیرین بیاور.»

طبقی دیگر آورد؛ هم ترش بود.

گفت: «سبحان‌الله! چندین گاه در باغ باشی و نار شیرین ندانی؟»‌

گفت: «من باغ تو را نگاه می‌دارم، طعم انار از کجا دانم؟»

گفت: «به این زاهدی که تویی، گمان برم که ابراهیم ادهم تویی.»‌

چون ابراهیم این شنید، از آنجا برفت.
 

تذکرة‌الاولیا – عطار نیشابوری

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :