قتل شوهر پس از 20 سال زندگی مشترک
متهم در ابتدا مدعی شده بود که شوهرش خودکشی کرده است
وقتی مرد میانسال در خانهاش به طرز مرموزی جان باخت، همسرش مدعی بود که خودکشی کرده است اما در کمتر از یک هفته اسرار جنایتی خاموش فاش شد. بررسیها نشان میدهد که عامل اصلی جنایت کسی نیست جز همسر مقتول.
به گزارش همشهری، ساعت 7صبح چهارم دیماه به قاضی سیدسجاد منافیآذر، بازپرس جنایی پایتخت خبر رسید مردی 56 ساله به طرز مشکوکی در خانهاش جان باخته است. تحقیقات حکایت از این داشت که متوفی با پیچیده شدن روسری دور گردنش خفه شده و جسدش در اتاق خواب خانهاش حوالی شمال تهران پیدا شده بود. همسر وی که ماجرا را به پلیس خبر داده بود، در تحقیقات گفت: شوهرم بازنشسته بود و یک شب پیش از حادثه بر سر درس 2 دخترم با هم درگیر شدیم. بگومگوی ما ادامه داشت تا اینکه او بهشدت عصبانی شد و به داخل اتاق خواب رفت و در را بست. صبح که بیدار شدم، هرچه صدایش زدم جوابم را نداد. نگران شدم و پس از ورود به اتاق خواب ناگهان با صحنه هولناکی روبهرو شدم. شوهرم با پیچاندن روسری به دور گردنش به زندگیاش پایان داده بود.
درحالیکه همسر مقتول مدعی بود شوهرش خودکشی کرده، اما قاضی جنایی با توجه به نحوه مرگ مرد میانسال و بررسی دقیق صحنه حادثه به این نتیجه رسید که احتمال خودکشی با این شرایط کم بوده و دستور بازداشت همسر مقتول را صادر کرد. این زن پس از انتقال به اداره آگاهی در نهایت راز جنایت را فاش کرد و گفت: من شوهرم را به قتل رساندهام.
او ادامه داد: پس از قتل میخواستم منتظر بمانم تا مراسم چهلمش تمام شود و بعد به اداره آگاهی بیایم و خودم را معرفی کنم که زودتر دستگیر شدم.
متهم به قتل ادامه داد: همسرم مردی بداخلاق بود و شب حادثه تصمیم گرفتم به زندگیاش پایان بدهم، چراکه تصور میکردم اینطوری دخترانم راحتتر زندگی میکنند. پس از قتل هم با کمک یکی از دخترهایم جسد او را به اتاق خواب انتقال دادیم تا با صحنهسازی مرگ او را خودکشی جلوه دهیم. پس از اعتراف این زن، دختر 18ساله وی نیز دستگیر شد و دیروز هر دو برای تحقیق به شعبه سوم دادسرای امور جنایی تهران انتقال یافتند. آنها جزئیات جنایت را شرح دادند و در پایان قاضی سیدسجاد منافیآذر دستور آزادی دختر 18ساله را با توجه به اینکه در جنایت نقشی نداشته، صادر کرد.
زندگی درشرایط سخت
متهم به قتل زنی 40ساله است. او دیروز درحالی در شعبه سوم دادسرای جنایی مقابل بازپرس پرونده قرار گرفت که برادر متوفی نیز در آنجا حضور داشت. برادر مقتول گاهی اشک میریخت و رو به متهم به قتل میگفت: ایکاش طلاق میگرفتی اما اجازه میدادی برادرم زنده بماند. زن جوان اما فریاد میزد که 20سال در زندان زندگی میکرده و هر شب دست و پا و بدنش از کتکهای شوهرش کبود میشده است. در این میان دختر 18ساله نیز اشک میریخت و میگفت: من خیلی سعی کردم جلوی مادرم را بگیرم اما نتوانستم. و در این شرایط قاضی جنایی از متهم خواست جزئیات جنایت را شرح بدهد.
زن جوان گفت: همسرم مردی بداخلاق بود. خیلی زود عصبانی میشد و کنترلش را از دست میداد. شاید باور نکنید اما به تعداد موهای سرم از او کتک خوردهام. بدنم دیگر حس نداشت از بس که این موضوع در خانه ما عادی شده بود. شب حادثه همسرم در حال درس دادن به دختر کوچکم بود. او 9 ساله است و با اینکه به حرفهای پدرش گوش میداد اما نمیتوانست مسئله ریاضی را بهدرستی حل کند. همسرم شروع کرد به توهین کردن و ضرب و شتم دخترم. من وقتی دیدم حرفهای بدی به یک دختر 9ساله میزند جوش آوردم و به رفتار او با بچه اعتراض کردم. همین موضوع باعث شد تا شوهرم به سمتم هجوم آورد. او با مشت ضربهای محکم به من زد که روی زمین افتادم. بعد به آشپزخانه رفت و چاقویی برداشت. با چاقو به سمتم حمله کرد اما ناگهان بهدلیل قرصهای اعصابی که مصرف میکرد دچار ضعف شد و روی مبل نشست. درست در همان لحظه تصمیم گرفتم او را به قتل برسانم، چون دیگر خسته شده بودم. از 20سال سختی کشیدن و تحقیر شدن خسته شده بودم. با خودم گفتم بهخاطر آینده بچهها باید کاری انجام بدهم. بعد با روسری خفهاش کردم.
قاضی جنایی از دختر 18ساله پرسید: تو چرا مانع مادرت نشدی؟
دختر درحالیکه اشک میریخت پاسخ داد: وقتی پدرم با چاقو مادرم را تهدید میکرد من به سرعت خواهر 9 سالهام را به اتاق خواب بردم تا این صحنه را نبیند. سعی کردم او را بخوابانم و بعد از او خواستم در اتاق بماند. وقتی بیرون آمدم دیگر کار از کار گذشته بود. با این حال به سمت مادرم رفتم تا او را کنار بکشم اما زورم به او نرسید. خیلی عصبانی بود. به او گفتم عذاب وجدان میگیری، رهایش کن و با خواهر دیگرم همگی از خانه فرار کنیم بهتر است اما مادرم انگار صدایم را نمیشنید.
قاضی از زن جوان پرسید: پس از قتل چه کردی؟
2 ساعت کنارش نشستم و اشک ریختم. بعد تصمیم گرفتم با صحنهسازی مرگ او را خودکشی نشان بدهم. البته ساعت 12قتل را انجام دادم و تا 7صبح با جسد او زندگی کردم. تقریبا 7ساعت. قصدم این بود تا چهلم شوهرم صبر کنم. نمیخواستم دوستان و آشنایان حرف دربیاورند. بعد از آن میخواستم خودم را معرفی کنم و همهچیز را توضیح بدهم اما خب زود دستم رو شد. آن شب پس از 2 ساعت که کنار جسد بودم به برادرانم زنگ زدم و موضوع را به آنها گفتم. آنها مرا سرزنش کردند و گفتند به اورژانس و پلیس زنگ بزن. تا 7صبح بیدار نشستم و بعد با کمک دخترم او را روی پتو گذاشتیم تا به اتاق خواب ببریم. دخترم نمیخواست کمک کند اما وقتی به او گفتم که ممکن است به زندان بیفتم حاضر شد که کمک کند و جسد را روی پتو بگذاریم. من هم جسد شوهرم را روی زمین کشیدم و به اتاق خواب انتقال دادم. بعد از آن به پلیس زنگ زدم.
قاضی: انگیزه اصلیات از جنایت چه بود؟
زن جوان: من همسر دوم شوهرم بودم. همسر اول او 20سال پیش طلاق گرفت و به همراه دختر 11سالهاش رفت. بعد از آن شوهرم به خواستگاری من آمد. من دختری روستایی بودم و پس از ازدواج به تهران آمدیم. شوهرم لیسانس داشت و در یک ارگان دولتی کار میکرد، با وجود این شکاک بود و من اجازه نداشتم برای خرید به بیرون از خانه بروم. بیسواد به خانهاش آمدم و اجازه نداد درس بخوانم. حالا یک فرم نمیتوانم پر کنم چون سواد ندارم. حتی حسرت این را داشتم که با بچههایم درس کار کنم اما نمیتوانستم. تا حرف میزدم و اعتراض میکردم مرا به باد کتک میگرفت. زندگی من تباه شد اما من در آن لحظه به خوشبختی دخترانم فکر کردم که دست به جنایت زدم.
چرا طلاق نگرفتی؟
جایی نداشتم بروم. پدرم در روستا زندگی میکند و خرجش از یارانه تامین میشود. خودم هم نه پولی داشتم نه سوادی. کجا میرفتم بدون بچهها؟ دخترانم میماندند زیر دست پدری که باید هر روز از او کتک میخوردند. شوهرم بارها در بیمارستان روحی- روانی بستری شده بود و هر شب، مشت مشت قرص میخورد. در آن لحظه عقلم به جایی نمیرسید؛ فقط نگران بچههایم بودم اما حالا نمیدانم از این به بعد 2 دخترم بدون پدر و مادر چگونه میخواهند زندگی کنند؟ راستش به اینجای ماجرا فکر نکرده بودم!