دروغ جهاندیده
شیادی گیسوان بافت یعنی علویست و با قافلة حجاز به شهری درآمد که از حج همیآیم و قصیدهای پیش ملک برد که من گفتهام. نعمِت بسیارش فرمود و اکرام کرد تا یکی از ندمایِ حضرتِ پادشاه که در آن سال از سفرِ دریا آمده بود، گفت: من او را عیدِ اضحی [ عیدی که گوسپندان را قربانی کنند] در بصره دیدم.
معلوم شد که حاجی نیست. دیگری گفتا: پدرش نصرانی بود در ملطیه [نام شهری در آسیای صغیر].
پس او شریف چگونه صورت بندد و شعرش را به دیوان انوری دریافتند. ملک فرمود تا بزنندش و نفی کنند [تبعید کنند] تا چندین دروغِ درهم چرا گفت. گفت: ای خداوندِ روی زمین! یک سخنت دیگر در خدمت بگویم، اگر راست نباشد بهر عقوبت که فرمایی سزاوارم. گفت: بگو تا آن چیست؟ گفت:
غریبی گرت ماست پیش آورد / دو پیمانه آبست و یک چمچه دوغ
اگر راست میخواهی، از من شنو / جهان دیده بسیار گوید دروغ
ملک را خنده گرفت و گفت: از این راستتر، سخن تا عمرِ او بوده باشد نگفته است. فرمود تا آنچه مأمول [امید داشته] اوست مهیا دارند و بهخوشی برود.
گلستان سعدی