با فاصله اول بود
امیر اسماعیلی/ روزنامهنگار
همیشه از این روز میترسیدم. چندبار فکر کردم اگر این روز برسد چه کار کنم؟ روزی که خبر بد بپیچد در شهر که استاد ما، بزرگ ما، ابوالفضل زرویینصرآباد دیگر نیست. مگر میشود؟ با او بهعنوان بزرگ قبیله طنزپردازان بعد از استاد منوچهر احترامی که سال 1387 مرحوم شد بیعت کرده بودیم.
خبر بد آمد؛ ابوالفضل زرویی نصرآباد رفت. چشمهای تار و هقهق گریه ترس را به سوختن تبدیل کرد. سوختنی عجیب. به جرأت میگویم در طنازی با فاصله زیادی از بقیه اول بود. طنازی به مثابه مصلح اجتماعی را میتوان از آثار او تصویر کرد و آموخت. کنار طنزپردازیهایش اضافه کنید روحیه پژوهشگریاش را که میدانست. میفهمید. مینوشت.
او دغدغه حال خوب مردم را داشت با آنکه دلش پر از غصه بود. غصههایی که پیرش کرده بود. غصههایی که پناهندهاش کرده بود به خانهای کوچک در احمدآباد مستوفی. اینجا مجال بازکردن غصههایش نیست که هستند رازدارهایش که در تنهاییاش تنهایش نگذاشتند.
کنار همه فضایلش، اضافه کنید ارادتش را به قمر بنیهاشم، حضرت عباس(ع). استناد حرفم کتابی است به نام «ماه به روایت آه» که خود روضهای مفصل است و نشانی عجیب از عاشقیاش دارد.
ابوالفضل زرویینصرآباد عصاره خوبی و فضل بود. چهقدر خیالم راحت است و محکم از حرف و کلمهای که مینویسم و چهقدر مومنم به این ادعای درست. هنوز نفهمیدهایم چه جواهری را از دست دادهایم. هنوز نمیدانیم که مرواریدی از دریای ادبیات کشور کم شد. او آقا بود و حبیب و رفیق. او با فاصله خیلی زیادی از بقیه اول بود. سخت است تحمل نبودنش. روحش شاد.