• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
چهار شنبه 7 آذر 1397
کد مطلب : 39065
+
-

چرا گنج‌های سیه‌رامادره، بهترین فیلمی است که درباره جویندگان طلا ساخته شده است؟

این طلای لعنتی

فیلم کلاسیک جان هیوستن شاهکاری درباره حرص و آز بشری است

درنگ
این طلای لعنتی

سعید مروتی

میان انبوه فیلم‌هایی که با تم جست‌وجوی طلا ساخته شده‌اند «گنج‌های سیه‌رامادره» نمونه بی‌بدیلی است؛ فیلمی نمونه از جان هیوستن جوان در اوج شکوفایی و خلاقیت در دوره اول کارنامه‌اش که هر فیلمش یک اتفاق مهم سینمایی بود؛ «شاهین مالت»، «جنگل آسفالت»، «کشتی آفریکن کویین» و گنج‌های سیه‌رامادره. هیوستن در گنج‌های سیه‌رامادره ماجرای حرص و آز بشری را روایت کرد؛براساس رمانی از بی‌تراون که داستان پرفروشی بود ولی ساختنش خالی از ریسک نبود. فیلمی بدون بازیگر زن که بخش زیادی ازآن باید در کوه‌های مکزیک فیلمبرداری می‌شد و مهم‌ترین ستاره‌اش بوگارت، قرار بود در این فیلم اصلا شباهتی به ستاره نداشته باشد.

متفاوت‌ترین همفری بوگارت تاریخ سینما را باید در گنج‌های سیه‌رامادره تماشا کنیم. بوگارت بدون شمایل آشنا و محبوبش در نقش فرد سی دابز. دیوید تامسون او را چنین روایت کرده است: «آدمی شرور و ناپاک، بی‌سروپا و کلاهبرداری خرده‌پا، پر از بغض و کینه و احساس بدبختی. نقش عجیب و جالبی است و در گروهی 3نفره، در نظر تماشاچیان او فرد منفور است.

بوگارت حاضر بود به‌خاطر گنج‌های سیه‌رامادره از خیر کلاه‌گیس و محبوبیت بگذرد. مشخص بود چه کسی در پس پرده باعث و بانی همه اینهاست؛ جان هیوستن؛ کسی که در دهه 40 بوگارت را بوگارت کرد و کارگردانی که بوگارت با او از همه راحت‌تر است.

لحظه‌ای در اوایل فیلم‌ است که ظاهر بوگارت که معلوم است به‌تازگی سروصورتش را اصلاح کرده، موهای تنکش را پس سرش خوابانده، تروتمیز و شیطانی به‌نظر می‌رسد. اما بعد، در بیشتر فیلم، ریش دارد و سرووضعش ژولیده است و کلاه بر سر می‌گذارد تا کم‌پشتی موهایش را بپوشاند».

اوایل فیلم وقتی بوگارت و تیم هولت و والتر هیوستن درباره رویای اکتشاف طلا حرف می‌زنند برای شروع کار پول کم دارند. درست در لحظه‌ای که به‌نظر می‌رسد به بن‌بست رسیده‌اند، پسربچه‌ای که چند سکانس قبل‌تر بلیت بخت‌آزمایی به بوگارت فروخته بود از راه می‌رسد و از برنده شدن او خبر می‌دهد.

نکته جالب توجه این است که بوگارت از پولی که برنده شده سهم تیم هولت را هم می‌پردازد. این سخاوت از مرد بینوایی که رویای ثروتمند شدن دارد به‌مرور تبدیل کینه و حرص و آز می‌شود. پارانویایی که بوگارت از میانه فیلم دچارش می‌شود گویی از همین طلای لعنتی می‌آید.

تیم هولت جوان معقول است. والتر هیوستن هم به‌عنوان مرشد گروه پیرمردی سرد و گرم چشیده و مهربان است.  به‌قول تامسون او قلب تپنده فیلم است. همین‌طور می‌توانست بازیگر نقش اصلی باشد اما این امر برخلاف نحوه روایت فیلم بود که هیچ نقش اصلی یا هیچ ستاره‌ای در آن وجود نداشت.

3 جوینده طلایی که راهی کوه‌های سیه‌رامادره مکزیک شده‌اند با حوادث و مشکلات زیادی مواجه می‌شوند.

جان هیوستن مرحله دشوار یافتن و استخراج طلا را به تماشاگر نشان می‌دهد تا بگوید رسیدن به طلا دشوارتر از حفظ خصایل انسانی پس از یافتن گنج نیست. تغییر کاراکتر بوگارت در فیلم و سوءظن شدیدش به همه نشانه‌های آشکار از جنونی است که طلا باعثش می‌شود. بوگارت در دوران اولین کاری‌اش که نقش بدمن‌ها را در تولیدات دهه 1930 هالیوود بازی می‌کرد هم به اندازه فیلم گنج‌های سیه‌رامادره منفور نبود.

بوگارتی که در اوج محبوبیتش دست به شمایل‌شکنی زد؛ در نقش مردی که برای طلا به رفقایش نارو می‌زند و هیچ نشانی از عواطف انسانی ندارد.

از مرد بینوایی که در اوایل فیلم برای چنددلار حاضر بود هرکار سختی را انجام بدهد تا شکمش را سیر کند، تبدیل به هیولایی می‌شود که به‌سهم خودش از طلاها قانع نیست. حالا گنج در اختیارش است ولی با جداشدن از گروه، هم آن را از دست می‌دهد و هم جانش را. مکزیکی‌هایی که او را به قتل می‌رسانند سر پوتین‌هایش به‌جان هم می‌افتند و قاطرهایی که بار طلا دارند را می‌دزدند. گنج‌های کوه‌های سیه‌رامادره برباد می‌روند. والتر هیوستن و تیم هولت با شتاب به سمت طلاها حرکت می‌کنند و هنگامی می‌رسند که تندباد همه طلاها را بر باد داده است. واکنش طبیعی 2عضو باقیمانده از گروه جویندگان طلا می‌توانست احساس تاسف عمیق بابت ازدست‌دادن طلا باشد. در این صورت فیلم گنج‌های سیه‌رامادره شهرت و اعتبار امروزش را نداشت.

در فیلمی که بوگارت حضور دارد، مهم‌ترین و به‌یادماندنی‌ترین سکانس فیلم بدون حضور او رقم می‌خورد. جایی که والتر هیوستن و تیم‌هولت کمی دیر به قاطرهای حامل طلا می‌رسند. زمانی که بوگارت جانش را از دست داده و طلاها برباد رفته‌اند. اینجاست که والتر هیوستن خنده معروفش را سر می‌دهد. این احتمالا معروف‌ترین خنده تاریخ سینماست؛ خنده‌ای از ته‌دل برای پوچی و بیهودگی رسیدن به مال دنیا. در تندبادی که همه زحمات گروه را از بین برده والتر هیوستن چنان می‌خندد که تیم هولت هم در ادامه به او ملحق می‌شود. این تلخ‌ترین خنده تاریخ سینماست.

والتر هیوستن در میان خنده‌هایش می‌گوید: «این همه زیر آفتاب جون کندیم و آخرش هم هیچی! خیلی مسخره‌س!».

در گنج‌های سیه‌رامادره تلاش برای رسیدن به ثروت راه به‌جایی نمی‌برد. بوگارت جانش را از دست می‌دهد و والتر هیوستن و تیم هولت هم دارایی‌شان را. با این همه در فصل پایانی فیلمساز همه چیز را با نگاه خوش‌بینانه به آینده به انتها می‌رساند. پیرمرد دلخوش به ماندن میان مکزیکی‌هاست که قبلا دیده‌ایم چقدر به او احترام می‌گذارند. او به روزی 3وعده غذا و سقفی بالای سر برای خوابیدن راضی است و وقتی می‌گوید: «انسان باید قلبش پاک باشه»، احساس نمی‌کنیم که فیلمساز به شکلی گل‌درشت در حال صدور بیانیه‌ای اخلاقی است. والتر هیوستن و تیم‌هولت این پاک‌باخته‌های گنج‌های سیه‌رامادره گرچه طلاها را از دست داده‌اند ولی به درک تازه‌ای از زندگی رسیده‌اند. حرف‌های تیم هولت بعد از آن همه مصائبی که از سر گذرانده و حاصل تلاش‌شان پیش چشمانشان برباد رفته در یادها می‌ماند. «وقتی بدترین اتفاقات هم پیش می‌یاد به اون بدی هم نیست که قبلا فکر می‌کردیم. موقعی که تو آمریکا بودم وضعم خیلی بدتر بود. وقتی حسابش رو بکنی پول زیادی رو از دست ندادم در مقابل چیزی که دابز (بوگارت) از دست داد مفته.».

این خبر را به اشتراک بگذارید