کتاب
قفسه
با هم رفتیم و پرنده خریدیم برای قفسهایی که از زمان مادربزرگ به بعد خالی افتاده بود، زمانیکه با احساس نزدیک شدن مرگش، در قفسها را باز کرده بود تا پرندهها پرواز کنند. در گلدانها گل تازه و روی همه میزها دوریهای میوه گذاشتم، درست مثل کاری که کلارا در دوران ارواح انجام میداد و فضای خانه پر از عطر گلها شد. پس از آن من و پدربزرگ بازو در بازوی یکدیگر در خانه راه افتادیم و در هرجا ایستادیم تا از گذشته یاد کنیم و به ارواح نامرئی سایر اعصار، که با وجود همه فراز و فرودها در همانجا مانده بودند، درود بفرستیم. خانه ارواح، ایزابل آلنده،ترجمه حشمت کامرانی
در همینه زمینه :