کابوس نامهربانی
هرمز علیپور | شاعر
مسئلهای که این روزها ذهن مرا بسیار به خود مشغول داشته است و گاه باعث نگرانیام میشود، این است که نکند در جامعه ما چیزی به نام مهربانی به تاریخ بپیوندد و مثل افسانه یا یک یادگار قدیمی فقط بتوانیم از آن یاد کنیم و به آهی کوتاه متوسل شویم. با آنکه میدانم هیچ مسئلهای نیست که شخصی محض باشد و هر موردی در انسان ناگزیر ریشه در اَمری سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دارد، با این همه گاه از خود میپرسم آیا مقاومت در برابر این پدیده میتواند مؤثر واقع شود، طوری که انسان شاهد این همه فاصله بین افراد نباشد؟ از فاصله بین دو دوست تا خندقهایی که در خانوادهها دارد شکل میگیرد.
چرا همه ما به عارضهای مبتلا شدهایم که آن همدلی و لطفی که باعث دلگرمی و آرامش خاطر میشود از بین ما رخت بربسته است. چنین به نظر میرسد -یا شاید من به این دریافت رسیدهام که خدا کند چنین باشد- تنها گرسنگی و بلایای طبیعی نیست که انسانها را از پا درمیآورد، بلکه بیمهری و نبود محبت در رفتارها از هر بلایی مضرتر و خطرناکتر است و چون تبی زیرپوستی یا مرگی نامحسوس آدمها را به سمت نوعی از میل به اندوه و حتی مرگ سوق میدهد.
گاهی با خودم فکر میکنم آیا ممکن است من نیز با وجود مهربانی و عطوفت ذاتی که بیشتر بهواسطه حدود 50سال معلمی مرا تبدیل به کودکی با سن بالا کرده است، دچار سنگدلی دهشتناک شوم، طوری که بهجای هر کس بیشتر از خودم دور و حتی متنفر شوم؟ خدا کند که این احساس و دریافت من جز خواب یا حسی زودگذر نباشد، وگرنه هراس و سنگینی، زندگی را بیش از آنچه هست بر من و کسانی که چون من به هستی مینگرند ناگوار خواهد کرد.
با این توضیح که هیچ حدیث نفسی مطلقا فردی نیست، یعنی ممکن است جان و روح آدمی با تمام عظمت و تاریخسازیاش مغلوب نمودار ریال و دلار شود و روزی برسد که مهارتهای سادهترین نوع زیست بدون دروغ و ریاکاری و بهاصطلاح زرنگی به موزه حافظه لامکان بشری سپرده شود. آن روز بر کدام گریبان میتوان بدون دلهره، قطره اشکی ریخت و کمی سبکتر شد. آن هم در جهانی که بهارهایش بهجای رنگ سبز، آکنده از خون کودکان و پروانگان است.