در روزگار پادشاهی فخرالدوله، صاحبابن عباد 2 روز به دربار نرفت و کسی را هم به حضور نپذیرفت. به فخرالدوله خبر دادند. فخرالدوله به او پیغام فرستاد که «خبر ناراحتی تو را شنیدم، دلتنگ شدم. اگر در جایی از مملکت مشکلی هست که باعث نگرانیات شده، بگو تا در رفع آن بکوشم. اگر هم از من دلخوری بگو تا عذر بخواهیم.»
صاحب گفت: «خدا نکند من از پادشاه دلخور شده باشم. کار مملکت نیز روی نظم است. نگران نباشید، دلتنگی من به زودی رفع میشود.» روز سوم صاحب با حالی خوش به دربار آمد. فخرالدوله پرسید: «نگرانیات برای چه بود؟» صاحب گفت: «از کاشغر جاسوس من نوشته بود که خاقان با فلان سپهسالار سخنی گفت که من از آن بیخبر ماندم. دلتنگی من از این بود که چرا باید در کاشغر خاقان ترکستان سخنی گوید که ما اینجا از آن بیخبر بمانیم. امروز که خبر رسید آن سخن چه بود نگرانیام رفع شد.»
قابوسنامه، عنصرالمعالی کیکاوسابن اسکندر
دلنگرانی صاحبابن عباد
در همینه زمینه :