• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
چهار شنبه 21 شهریور 1397
کد مطلب : 30280
+
-

فوت شیشه گری

شهرزاد
فوت شیشه گری

پریسا امیرقاسم‌خانی/خبرنگار

شهر ما هزار‌و‌یک داستان دارد. شبیه شهرزاد قصه‌ها که هزار‌و‌یک داستان دارد و صدایش آرام‌آرام به‌گوش همه می‌رسد. دست‌های قوی‌ای داشت. آنقدر قوی که می‌توانست با یک دستش میله را بگیرد و با دست دیگرش مایه شیشه را درون ظرف آهنی ورز دهد. 

این کار را از خیلی قدیم یاد گرفته بود؛ از زمانی که 10سالش بود. اوس محمود به او یاد داده بود که چطور این کار را انجام بدهد و او هم الحق‌و‌الانصاف با جدیت یاد گرفته بود، تا یک روز شبیه استادش شود. 

خانه‌اش در یکی از کوچه‌های انتهای پاکدشت بود. بعد از مدتی که کنار اوس‌محمود کار کرد، در محله که راه می‌رفت، سرش را بالا می‌گرفت. هر کس از او می‌پرسید چه‌کار می‌کنی؟ با افتخار بادی به غبغبش می‌انداخت و می‌گفت فوت شیشه‌گری یاد می‌گیرم. با انگشت‌هایش حساب می‌کند، حدود ۳۰سال از عمر خود را سر همین کار گذاشته، ولی این روزها شهر خیلی تغییر کرده‌است؛ این را اصغر، همکارش می‌گوید. دیگر هیچ‌کس با دست‌ها و قدرت فوتش شیشه نمی‌سازد.

 در شهر که می‌چرخد مغازه‌ها پر است از اجناس شیشه‌ای با مارک‌های ایتالیایی، فرانسوی و... . انگار سال‌ها در خواب بوده‌است. دیگر کسی اوس‌محمود را نمی‌شناسد. انگار تکه‌ای از هویتش گم شده‌است. گاهی در خواب کابوس می‌بیند. در کابوس‌هایش دستگاه‌های صنعتی شیشه‌سازی‌ به سمتش هجوم می‌آورند. زنش او را از خواب بلند می‌کند. بعد چشمش می‌افتد به اتاقک آجری با پنجره‌های شکسته که سرما را داخل می‌آورد و 2دخترش که زیر لحاف پاره چمباتمه زده‌اند. 

باید فردا هر چه سریع‌تر به یکی از این کارخانه‌های تولید شیشه برود و خواهش کند کاری درگوشه کارخانه به او بدهند. درحالی‌که کارهای فردایش را یادآوری می‌کند، به شیشه‌ها مات می‌شود.

این خبر را به اشتراک بگذارید