این است شایعه ملی!
دروغهای شاخداری که همهمان شنیدهایم و البته خیلیهایش هم باورمان شده است
داوود رمزانیان
شایعه همیشه بوده و هست؛ از آن قدیم قدیمها که اطلاعات مردم کم بوده. اما میبینیم با وجود دانش امروز، هنوز خیلی از آن شایعات سر زبانهاست. در این صفحات مروری داریم بر تمام شایعات مهم دهههای گذشته که مطمئنیم اغلب خوانندگان ما در آن دوران زندگی کردهاند؛ با این توضیح که ملاک انتخاب موارد زیر، اول همهگیریشان بوده و در درجه بعد ماندگاری و اینکه هنوز بعضی وقتها این شایعات شنیده میشوند و نهایتا خندهدار بودنشان. عیب ندارد؛ بخندید، به رویتان نمیآوریم که خود شما چندتا از این شایعات را شنیدید، باورتان شد و با هیجان برای دیگران تعریف کردید!
کی میگه کجه؟!
«دروغ سیزده» گرچه در ماهیت و حتی از نظر زمانی با «دروغ آوریل» غربیها نزدیکی دارد ولی از رسوم قدیمی ما بهحساب میآید. سالها بود که این شیطنت سنتی را بهدست فراموشی سپرده بودیم اما مثل خیلی چیزهای دیگر، روزنامهنگارها با نوشتههایشان باز آن را یادمان انداختند؛ البته اینبار برخلاف همیشه، با دروغنوشتن! چند سال پیش بعضی نشریات در آستانه سال نو و در ویژهنامههای آخر سالشان، چند خبر بامزه ساختند و چاپ کردند اما مسئولان حواسجمع بعضی ادارات و نهادها آنقدر در تکذیبکردن اخبار مختلف عجول هستند که عنوان «دروغ سیزه» بالای صفحات را ندیدند. همکاران ما هم که از این اتفاق دلگیر شده بودند، کمکم قید شیرینکاری را زده و بیخیال آن شدند. علاوه بر هفتهنامه «پیامآور» که یک سال با شکایت یکی از ادارات دولتی مواجه شد، دروغ سیزده روزنامه «شرق» درباره کج بودن برج میلاد آنقدر مورد توجه واقع شد که به شایعهای جدی تبدیل شد و تا مدتها نقل محافل مردم و حتی مسئولان بود!
یک لنگهپا گل زدن
آن قدیمها نه «نود» داشتیم، نه «نود در نود». نه عادل داشتیم، نه جواد. خبری هم از این همه روزنامه ورزشی نبود که ریز و درشت فوتبال ایران و جهان را بنویسند. سنتان هم قد ندهد، حتما شنیدهاید که ملت توی صف میایستادند تا هفتهای یکبار «دنیای ورزش» یا «کیهان ورزشی» گیرشان بیاید. ولی با وجود کمبود منابع خبری، انصافا درصد شایعات فوتبالی خیلی کمتر از حالا بود؛ حالا انگار همه خبرها یکجور شایعهاند. شایعهای که میخواهیم یادآوری کنیم تا سالها در بحثهای ورزشی کوچه و خیابان تکرار میشد. میگفتند: «پای چپ پله را خریدهاند!» بعضیها درباره مارادونا هم همین را میگفتند، بیآنکه کسی جواب این سؤال ما بچههای ساده را بدهد که «چهکسانی خریدند؟ برای چه خریدند؟». و هی مجبور بودیم برای درک این قضیه، خودمان تحلیلش کنیم و طبیعتا به نتایجی میرسیدیم که جز پر و بال دادن به آن شایعه چیز دیگری نبود؛ ضمنا در مواردی پای ستارههای داخلی مثل ناصر محمدخانی یا عبدالعلی چنگیز هم به میان میآمد که خبر از خریده شدن یک پای آنها توسط قطریها یا آلمانیها (!) میداد. بچهها با سادهدلی افسوس میخوردند: «حیف، اگر آن پایش را نخریده بودند چندتا گل میزد؟»
قتل اسطوره و کارآگاهان وطنی
قدیمها مد بود آنهایی که عشق یک چهره معروف را داشتند، پوسترش را میخریدند، کلهاش را درمیآوردند و عکس خودشان را جایش میچسباندند؛ کار باحالیکه متأسفانه این روزها ورافتاده است. یکی از آن شخصیتهای محبوب، جناب بروسلی بود که با آن سرووضع سکانس آخر فیلم «رئیس بزرگ» (بدن و صورت چنگ خورده و خونآلود)، روی دیوار خیلی از خانهها حضور داشت. درگذشت این هنرپیشه علاوه بر داغدار کردن هوادارانش، باعث شد که تا مدتها شایعات مختلفی درباره دلایل مرگ- یا قتل- او دهان به دهان بچرخد و در جمعهای آن دوران هرکس چیز تازه و نابتری مطرح کند تا بیشتر مورد توجه بقیه قرار گیرد. آنها که طرفدار نظریه قتلعمد بودند، از وقتی براندون لی -پسر این اسطوره هنرهای رزمی که مثل پدرش هنرپیشه اکشن شده بود- هم سر صحنه فیلمی اشتباهی گلوله خورد و مرد (1994)، زبانشان سر بقیه دراز شد. ولی آخرش هم هیچکس نفهمید «کی بروسلی را کشت؟!»
شاه رفته، موز مانده
کمتر کسی از بچههای نسل اول بعد از انقلاب بوده که خواب موز و آناناس و نارگیل ندیده باشد! اغلب ما این میوهها را فقط توی کتابها دیده بودیم یا نهایتا در معدود دفعاتی که شانسش را داشتیم تا از نزدیک ملاقاتشان کنیم، در جریان تقسیم کردن بین اعضای خانواده فقط چندتکه کوچک به ما میرسید. این میوههای نایاب معمولا سوغاتی بودند که مثلا فلان فامیل خلبانمان آورده بود یا آن یکی که از خارج میآمد (بماند که چنین کسی درنظر ما انگار سفر مریخ رفته باشد). البته در پایتخت بودند فروشگاههایی که اجناس خارجی و گران داشتند و موز هم در بساطشان پیدا میشد. الان میفهمیم که کال بودن آن موزها نشانه وارداتی بودنشان - آنهم از یک کشور دور- بود ولی آن روزگار فقط یک توجیه به ذهن خیلی از ماها میرسید: «این موزها مال باغ شاه است!»
دروغ در خودروی ملی!
قطعا شما هم از آن جوانهایی که فقط به چیزهای محدودی علاقه دارند یا میتوانند در موردشان بحث کنند، در اطرافتان سراغ دارید. گروهی از این افراد -که تعدادشان هم خیلی زیاد است- فقط به مثلث «اتومبیل- موبایل- (...!)» توجه نشان میدهند و هرجا که بحثی در زمینه تخصصیشان در بگیرد، فوری شروع میکنند به اظهارنظر. آنها هروقت که بههم میرسند هم ساعتها درباره آخرین اتومبیل خفنی که دیدهاند یا اینکه مثلا فلان کمپانی چه چیزی ساخته و چه آپشنهایی دارد یا درباره آمدن مدل گوشی تازهای که پشهکش هم دارد و یا قرار است موبایلی با چه قابلیتهای دیگری به بازار بیاید و... سر همدیگر را درد میآورند. همینها -که معمولا هم منبع اخبارشان خودشان هستند- بودند که پشت سر آن خانم محترم که در سمندها «باز بودن در» و « تمام شدن بنزین» را به آدم خبر میدهد، حرف در آوردند که «اگه بتونی با سمند 200 تا سرعت بری، اون زنه میگه: این است خودرو ملی!»
بلکه اینشتین هم ایرانی باشد
بله، قدیمها منابع اطلاعاتی ما کمتعداد و محدود بود، بهخاطر همین، این مشکل وجود داشت که یا هموطنان موفقی که در سراسر دنیا داشتیم را بهجا نمیآوردیم، یا همان اندک دانستههایی که با هم به اشتراک میگذاشتیم هم اغلب غلط بودند. نمونه بارزش قضیه آن تنیسور خیلی معروف، آندره آغاسی که هی میگفتیم ایرانی است و مفتخر بویم ولی از آن طرف او چند بار مصاحبه کرده و گفته بود: «به من نگویید ایرانی؛ من آمریکایی هستم!» اما جالب و خندهدار وقتی بود که یکی به ذهنش فشار میآورد و معلوم نیست با چه منطق یا هدفی،برای چهرهای بینالمللی شناسنامهای ایرانی میساخت. معروفترین نمونه این شایعات، داستان فریدون جیوهچی، اسطوره موزیک راک جهان است که زرتشتی و بچه خاک پاک وطن معرفی میشد. نمیشناسید؟ حق دارید، چون چنین شخصیتی فقط و فقط ساخته یک ذهن شوخ یا خیلی خیالپرداز بوده. محض اطلاع عرض کنیم که منظور دوستان فردی مرکوری- خواننده گروه کوئین- است که بنده خدا جزو نخستین مبتلایان به بیماری ایدز بود و مرد و ندید که بروبچههای ایرانی چطور با هویتش بازی میکنند! البته گویا خانواده فردی از زرتشتیان هندوستان بودند که به انگلیس مهاجرت کردند و خود او هم در زنگبار به دنیا آمده. این به علاوه ظاهر شرقی و خصوصا آن سبیل توپی که میگذاشت، باعث شده بود تا شایعه ایرانیبودن مرکوری محبوب قوت بگیرد. از این خدا بیامرز که بگذریم، چهرههای معروف دیگری هم بودند که در مقاطع مختلف درباره ایرانیبودنشان شنیدهایم؛ حتی بحث ایرانی بودن اوبامای سیاهپوست هم مطرح بود!
کی داده، کی گرفته؟
این ماجرای «کمپانیاش جایزه میدهد» در موارد دیگری هم شنیده میشد. معروفترین آنها قضیه 4 دایره رنگی کوچک است که داخل پاکت سیگارهای «کنت» چاپ میشود که هنوز هم خیلیها به آن معتقدند و میگویند اگر در پاکتی آن 4 دایره همرنگ باشند، شما سیگاری عزیز برنده خوششانس چند صد هزار دلار جایزه شدهای. همین است که وقتی بستههای کنت تمام میشوند، صاحبانشان به امید پولدارشدن ته آن را چک میکنند و همیشه خدا پاکتهای خالی کنت پارهپوره دیده میشوند. و البته تا به امروز کسی دیده نشده که برنده شده باشد. به قول معروف: «تا حالا کی داده، کی گرفته؟». تا آنجا که عقل ما قد میدهد، معمولا طراحی هایی مثل آن دایرههای کنت برای کنترل کیفیت چاپ استفاده میشوند تا مشخص شود رنگها خالص باشند و فیلم و زینک موقع چاپ پاکتها بهاصطلاح نلرزیده و رنگ از دایره بیرون نزده باشد؛ همین! این شنیده را هم درباره یک مدل خاص بنز داشته باشید: «میگویند اگر یکی از این بنزها را از آلمان تا ایران بیاوری، کمپانیاش یک بنز دیگر به شما جایزه میدهد!»
آن قدیمها نه «نود» داشتیم، نه «نود در نود»؛نه عادل داشتیم، نه جواد. سنتان هم قد ندهد، حتما شنیدهاید که ملت توی صف میایستادند تا هفتهای یکبار «دنیای ورزش» یا «کیهان ورزشی» گیرشان بیاید. ولی با وجود کمبود منابع خبری، انصافا درصد شایعات فوتبالی خیلی کمتر از حالا بود
دروغ سیزده روزنامه «شرق» درباره کج بودن برج میلاد آنقدر مورد توجه واقع شد که به شایعهای جدی تبدیل شد و تا مدتها نقل محافل مردم و حتی مسئولان بود!