• یکشنبه 29 تیر 1404
  • الأحَد 24 محرم 1447
  • 2025 Jul 20
یکشنبه 29 تیر 1404
کد مطلب : 259438
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/598nK
+
-

جنگی که بود، جنگی که هست

# زندگی جاری‌است
جنگی که بود، جنگی که هست

محبوبه ذالیانی؛ نویسنده

در خیابان دیدمش. سراسیمه دست پسر نوجوانش را گرفته بود و به جایی نامعلوم می‌دوید. چشمان قرمزش نشان از شیون و گریه داشت. همین که احساس کرد قصد کمک دارم بدون معطلی خودش را در آغوشم انداخت و با صدای بلند ‌های‌های گریست. 
سراپا تعجب بودم. نمی‌دانستم چه عکس‌العملی باید نشان بدهم. نگاهم به پسر نوجوان همراهش افتاد. چشمانش را به اطراف می‌چرخاند تا اشکی از آنها جاری نشود. با بهت و حیرت پرسیدم: خانم‌چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ گریه امانش نمي‌داد. حدس‌زدن اینکه چه اتفاقی افتاده کار سختی نبود. این روزها در برخی محله‌ها رد و نشانی از جنگ پیدا می‌شود. 
هق‌هق‌کنان یک جمله گفت: «خونه‌ام، خونه‌ام با خاک یکسان شده» و دوباره گریه. پسر نوجوان وقتی که گریه مادر و استیصال من را دید، کمی بیشتر توضیح داد و گفت: «کلاسم تموم شد و مامانم اومد دنبالم. رفتیم يه کم خرید کردیم. وقتی برگشتیم، خونمون رو زده بودند.» پیرمردی با یک شیشه آب به سمت‌مان آمد و رو به مادر و پسر گفت: «کلی دنبال‌تان گشتم. بیا دخترم! بیا یه کم‌آب بخور! خدارو شکر کن که سالمید!» خانم که انگار تازه فهمیده بود فقط خودش داخل آپارتمان صاحب خانه و زندگی نبوده، از پیرمرد وضع چند همسایه‌ را پرسید: نجمه خانم؟ آقای خوش‌صاحبی؟ مریم خانم طبقه چهارمی؟ مرد هم نصفه و نیمه درباره هر کدامشان چیزی می‌گفت، ولی از قرار معلوم همه‌شان سالم بودند و اتفاق بدی برایشان نیفتاده بود. چند قطره اشک ریخت و با افسوس ادامه داد: موشک باران ۴۰ سال پیش رو یادتون هست؟ صدای آژیر که می‌اومد مرد و زن، کوچک و بزرگ سراسیمه می‌رفتیم زیرزمین. ۵۰ تا زن و مرد و بچه می‌چپیدیم توی یک زیرزمین ۳۰ متری. من اون موقع‌ها ۶-۵ سال بیشتر نداشتم. همدلی مردم خاطرم هست... مثل همین روزها. 
صحبت‌های این خانم از همدلی مردم، من را یاد حرف‌های مادر شهید معماریان در کتاب «تنها گریه کن» انداخت. وقتی به پسرش محمد گفته بود خوش به حال شماها که در جبهه‌ می‌جنگید و او برای نخستین بار حرف مادرش را رد کرده بود: «مامان‌جان! ببخشیدا! چرا همیشه می‌گین خوش به حال شماها که مرد هستین و می‌تونین برین جبهه؟ خدا به‌اندازه وظیفه هر کسی بهش تکلیف کرده و ازش سؤال می‌کنه. شما که خانومی اگه وظیفه‌ا‌ت به‌اندازه دوختن یه درز از لباس رزمنده‌ها باشه و ندوزی، مسئولی.»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید