سهم من و تو
جای تعجب نبود که مشتریهایش فقط خانم بودند. خانمی که جلویم در صف خرید کاموا بود به کناردستیاش میگفت: «ما همگی در این مبارزه سهیم هستیم.» پاییز بود و هوا سوز داشت. حرفش به دلم نشست. کمی بعد یکی از مشتریهای داخل مغازه با کیسه بزرگی از خریدش بیرون آمد. کسی از جمع گفت: «قبول باشد! برای پیروزی رزمندگان اسلام صلوات!» صدای صلوات به آسمان بلند شد. نگاهم به ویترین مغازه بود که زیبایی گلوله کلافهای رنگارنگ چشمها را میربودند، اما سایه صورتیرنگی از پشت شیشه مغازه نظرم را جلب کرد. کودکی همراه یکی از خانمها بود. با انگشت کوچکش روی شیشه بخارگرفته در عالم کودکانهاش نوشته بود: «مرگ بر اسرائیل.» لبخند روی لب، نگاهم روی شیشه خیره ماند. آن خانم راست میگفت؛ ما همگی به نوعی در این مبارزه سهیم بودیم؛ حتی این کودک!
راوی: زهرا رستمزاده از اردبیل
پا جای پای سیدالشهداع
امروز رجهای این مبارزه را به آن مبارزات پیشین پیروزمندانه گره میزنیم؛ هر سربازی که از جبهه باز میگشت نشانی یا سوغاتی به همراه داشت: کلاهی، دستکشی، جلیقه یقههفتی یا جورابی که مادری با 5میل آن را بافته بود. امروز ما نیز در تداوم دستهایی پرمهر میبافیم تا رزمندگان مقاومت با دلی گرم و سری پرشور از اشتیاق آزادی پا جای پای سیدالشهدا(ع) بگذارند و پیش بروند. سهم ما کم از تفنگ بر دست گرفتن ندارد.
به قلم توران قربانی صادق
دوخت مادرانه هودی
تصمیم گرفتم بهعنوان یک مادر برای فرزندان لبنان و غزه تعدادی هودی زمستانه تهیه کنم تا در این سرمای بیمهری و جنگ و بیپناهی شاید گرمابخش وجود نازنینشان باشه. خیاط هستم و از همین هنر استفاده کردم تا برای ایران همدل قدمی هرچند کوچک بردارم. به لطف خدا و همراهی دوستانم پارچه و برچسب خریداری کردم، برش و دوخت هودی را هم خودم انجام دادم و ۱۲هودی تقدیم بچههای عزیز و مقاوم لبنان و غزه شد.
بجنوردی