![سرودن از رویاهای آدمیان](/img/newspaper_pages/1397/04%20TIR/11/NIMROOZI/0805.jpg)
سرودن از رویاهای آدمیان
![سرودن از رویاهای آدمیان](/img/newspaper_pages/1397/04%20TIR/11/NIMROOZI/0805.jpg)
شاعران زیباییهای فراموششده جهان را به یاد ما میآورند. آنان از ساحتی سخن میگویند که شاید ناپیدا یا کمیاب باشد، اما آرزویش همواره با بشر است؛ آرزوی رسیدن به آرامش و دوست داشتن و دوست داشته شدن. دفتر شعر «پلههای لرزان یوسفآباد» میکوشد تا از همین جهانی روایت کند که دوستش میداشتهایم و رسیدن به صلح در آن، خواستهای همگانی است. بیتا ملکوتی که این مجموعه شعر را به چاپ رسانده، بیشتر و پیشتر بهعنوان داستاننویس شناخته میشود، اما با همین کتاب نشان میدهد که تعلق خاطری جدی به شعر و شاعری دارد. او شعر «175گلوله گریان» را که «برای غواصهای شهید و برای همه سربازانی که هنوز زیر خاک پنهاناند» سروده است، اینگونه آغاز میکند: به پهلو/ به شکم/ به حنجره/ به سینه/ به سادگی/ افتاده بودید/ آنجا که ماهیها لب مرز را میبوسیدند و میرسیدند به دستهایتان/ سیصد و پنجاه دانه دستبسته/ سیصد و پنجاه دانه چشمباز/ باز به خطوط خاک/ به دانه گندم/ که میرویید و گل میداد/ پلاکهایتان همه گل گندم بود/ چرا باد نبودم تا بگذرم هر شب از پیچ موهایتان/ چرا باران نبودم تا ببارم هر صبح بر دهانتان/ چرا منور نبودم تا آذین ببندم سراسر اروند را/ چرا چراغی نبودم بر حجلههای ساکتتان...