سرودن از رویاهای آدمیان
شاعران زیباییهای فراموششده جهان را به یاد ما میآورند. آنان از ساحتی سخن میگویند که شاید ناپیدا یا کمیاب باشد، اما آرزویش همواره با بشر است؛ آرزوی رسیدن به آرامش و دوست داشتن و دوست داشته شدن. دفتر شعر «پلههای لرزان یوسفآباد» میکوشد تا از همین جهانی روایت کند که دوستش میداشتهایم و رسیدن به صلح در آن، خواستهای همگانی است. بیتا ملکوتی که این مجموعه شعر را به چاپ رسانده، بیشتر و پیشتر بهعنوان داستاننویس شناخته میشود، اما با همین کتاب نشان میدهد که تعلق خاطری جدی به شعر و شاعری دارد. او شعر «175گلوله گریان» را که «برای غواصهای شهید و برای همه سربازانی که هنوز زیر خاک پنهاناند» سروده است، اینگونه آغاز میکند: به پهلو/ به شکم/ به حنجره/ به سینه/ به سادگی/ افتاده بودید/ آنجا که ماهیها لب مرز را میبوسیدند و میرسیدند به دستهایتان/ سیصد و پنجاه دانه دستبسته/ سیصد و پنجاه دانه چشمباز/ باز به خطوط خاک/ به دانه گندم/ که میرویید و گل میداد/ پلاکهایتان همه گل گندم بود/ چرا باد نبودم تا بگذرم هر شب از پیچ موهایتان/ چرا باران نبودم تا ببارم هر صبح بر دهانتان/ چرا منور نبودم تا آذین ببندم سراسر اروند را/ چرا چراغی نبودم بر حجلههای ساکتتان...