غذای سلامت سلینجر
سالها پیش نوشتن از عشق را در کلاسهای نویسندگی گم کردم. همان روزی که تمرین کلاس، متنی عاشقانه بود و من خیال کردم نوشتن از این حس آشنا چه مشق سادهایاست و استاد با نقدی مختصر اما مفید به قلمم برای نوشتن از احساسات شدیدی مثل عشق یا تنفر هشداری جدی داد. آنجا بود که برای نخستین بار شنیدم: «خوش رقصی قلم ممنوع.»
یک سال بعد در کلاسی دیگر، نوشتن از هر موضوع احساسی برایم سخت شد. من چالشی میان زن و شوهری جوان را نوشته بودم و قرار داشتم بعد از گذر از بحران و در چند کلمه انتهای داستان، با نگاهی عمیق، بازی زیرپوستی خوبی از خانم و آقای قصهام بگیرم و به خواننده پایان خوش مطبوعی را تحویل بدهم.
اما درست جایی که من آخرین جملات را خواندم و منتظر دریافت بازخوردی مناسب بودم علی همکلاسیام بود که برای پنهان کردن خندهاش تلاشی نکرد و گفت:« چه لوس.»
حالا من بودم و ترسی که در مواجهه با نوشتن از احساس در من مانده بود. نمیدانستم چطور میشود از عشق نوشت اما قلم را مهار کرد و فرصت خوشرقصی را از آن گرفت. نمیدانستم نوشتن از احساسی که در سطح ساده است اما در بطن، عمقی قابل توجه دارد چگونه است. و اگر کتاب «دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم» را نخوانده بودم هنوز هم نمیدانستم.
سلینجر بود که من را با ساده نوشتنهای عمیق آشنا کرد. نخستین باری که « مهارتش در توپ زدن به کنار، چه خوب میتوانست از دکه سوم برای یک نفر دست تکان بدهد.» را خواندم نتوانستم داستان مرد خندان را ادامه دهم، کتاب را بستم و مدتی به همین چند کلمه ساده فکر کردم. حتی تا کلاس نویسندگی رفتم و خودم و باقی دوستانم را در این موقعیت فرض کردم: «شما پسربچهای 9 ساله هستید و شیفته رفتار خانمی جوان شدید، او را از نگاه خودتان توصیف کنید.» چند نفرمان بلد بودیم همین قدر ساده اما دقیق حس درونیمان را بنویسیم؟
بعدتر که دوباره و چندباره سلینجر را خواندم غیراز سادهنویسی، به نحوه طنزپردازیاش علاقهمند شدم. او بیهیچ ادعایی برای خنداندن خواننده، بلد است لابهلای 2دغدغه اصلیاش یعنی نوجوانان و جنگ جهانی با خلق موقعیتی آرام هرازگاهی لبمان را به خنده باز کند.
رفته رفته خواندن سلینجر برایم شبیه خوردن یک غذای سلامت و در عین حال خوشطعم شد. درست است در چاشنی و روغن افراط نشده است اما انگار غذا را مادری سر صبر پخته است تا بتواند برای خوردن وعدهای مقوی جای هر بهانهای را از فرزندش بگیرد.حالا 3 سال است تصویر مینیمالی از او، در خانه من است و من هر بار کلمات ساده را برای نوشتن گم میکنم سلینجر را میبینم که نشسته است بین کتابهایم، سیگارش را بین انگشتان دستش نگه داشته و مشغول مطالعه است.